فصل پنجم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شازده کوچولو / فصل 5

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل پنجم

توضیح مختصر

خلبان از خطر رشد بائوبابها در سیاره شازده کوچولو باخبر شد و یک نقاشی هشدار دهنده از آنها کشید.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

هر روز یه چیزی درباره سیاره شازده کوچولو میفهمیدم؛ درباره اومدنش و سفرش. این آگاهی خیلی آهسته در مقابل اظهار نظراتش اتفاق می افتاد.

همین طوری بود که روز سوم درباره ماجرای بائوباب ها شنیدم.

این بار هم گوسفند باعث شد چرا که ناگهان شازده کوچولو سوالی ازم پرسید انگار که دچار یه شک و تردیدی شده باشه.

این درسته که گوسفند ها درختچه و بوته میخوردن؟

آره درسته.

وای… خوشحال شدم.

نفهمیدم که چرا این قدر مهمه که گوسفند درختچه و بوته¬ها رو بخوره .

ولی شازده کوچولو اضافه کرد:

پس اونا بائوبابها رو هم میخورن؟

من شازده کوچولو رو متوجه این کردم که بائوبابها بوته نیستن بلکه درختایی به بلندی کلیساها هستن و حتا اگه یک گله فیل هم ببره به سیاره اون نمیتونن به سر یک درخت بائوباب برسن.

این عقیده گله فیلها شازده کوچولو رو به خنده انداخت.

ناچاریم که اونا رو روی هم بذاریم.

ولی اون با احتیاط گفت که قبل از اینکه رشد کنن، نهال¬های کوچیکی هستن.

درسته. ولی چرا میخوای که گوسفندت بائوبابهای کوچولو روبخوره؟

هی .. نگو که نمیدونی!!! انگار که داشتیم درباره یه چیز خیلی واضح حرف میزنیم. و من خودمو مجبور کردم که یه تلاش ذهنی سخت بکنم که این موضوع مشکل رو به تنهایی درک کنم.

در واقع تو سیاره شازده کوچولو هم مث همه سیاره ها گیاهان خوب و گیاهان بد وجود داشتن. گیاهان خوب از دونه های خوب به عمل میان و گیاهان بد از دونه های بد. ولی دونه ها قابل دیدن نیستن.

اونا مخفیانه، زیر زمین میخوابن تا اینکه یکیشون تصمیم میگیره بیدار شه. بعدش کش میاد و شروع میکنه به جووونه زدن. در آغاز خیلی محجوبانه یک شاخه کوچیک به سمت خورشید میرسونه.

اگه این شاخه، یه دونه ترب یا یه گل سرخ باشه میشه بهش اجازه داد که جونونه بزنه ولی اگه دونه یک گیاهِ بد باشه، باید به محض اینکه اینو تشخیص میدید فوراً هرسش کنید .

در واقع یک دونه های وحشتناکی روی سیاره شازده کوچولو بودن. دونه های بائوباب. خاک سیاره مورد حمله اونا بود. حالا اگه شما خیلی دیر به این بائوبابها رسیدگی کنید هیچوقت از شرشون خلاص نمیشید. اونا خیلی سریع رشد میکنن و همه سیاره رو میگیرن.

ریشه هاشون سیاره رو سوراخ میکنن. و اگه سیاره خیلی کوچیک باشه و اگه تعداد بائوبابها زیاد باشه میتونن سیاره رو بترکونن.

شازده کوچولو بعدها ، یه روز بهم گفت این یه موضوع یه مساله انضباطیه. وقتی هر روز صبح شست و شو و لباس شستنتون تموم میشه بعدش باید به سیاره تون رسیدگی کنید.

آدم باید مطمئن باشه که به محض اینکه تونست بائوباب ها رو از بوته های رز تشخیص بده، به طور مرتب ریشه کنشون کنه؛ اونا وقتی که خیلی جوون هستن شباهت زیادی به هم دارن. این کار خسته کننده اییه ولی خیلی آسونه.

یه روز از من خواست که حداکثر تلاشمو بکنم و یه نقاشی قشنگ برای آموزش دادن به بچه های جایی که من زندگی میکنم هم بکشم.

گفت اگه یه روزی به سفر برن، میتونه براشون مفید باشه. گاهی وقتا عقب انداختن کارا به زمان دیگه زیاد مضر نیست. ولی در مورد بائوباببها همیشه یه فاجعه س.

من سیاره ای رو میشناختم که یه آدم تنبلی ساکنش بود . اون سه تا بوته بائوباب رو گذاشت همینجور رشد کنن

من این سیاره رو طبق دستورالعمل شازده کوچولو نقاشی کردم.

زیاد دوست ندارم که لحن معلمهای اخلاق رو داشته باشم. ولی خطر بائوبابها زیاد قابل فهم نیست و اگه کسی تو چنین سیاره ای گم بشه، در معرض خطر بزرگیه.

همین یک بار از روش همیشگیم دست برمی دارم. میگم که بچه ها مواظب بائوبابها باشید.

این زحمتی که برای کشیدن این نقاشی کشیدم برای اینکه که دوستانم رو از خطری آگاه کنم که مثل من از گذشته باهاش روبه رو بودن ولی نمیشناختنش.

درسی که من به کمک این نقاشی میدم، به زحمتش می ارزه . شما ممکنه سوال کنید چرا هیچ عکسی توی این کتاب به بزرگی عکس بائوبابها نیست؟

یه جواب ساده داره: من تلاش کردم ولی نتونستم کاری کنم. وقتی بائوبابها رو میکشیدم چون در موردشون یه حس اضطراری داشتم، جوگیرشده بودم.

متن انگلیسی فصل

Chapter five

Every day I’d learn something about the little prince’s planet, about his departure, about his journey. It would come quite gradually, in the course of his remarks.

This was how I learned, on the third day, about the drama of the baobabs.

This time, too, I had the sheep to thank, for suddenly the little prince asked me a question, as if overcome by a grave doubt.

“Isn’t it true that sheep eat bushes?”

“Yes, that’s right.”

“Ah! I’m glad.”

I didn’t understand why it was so important that sheep should eat bushes.

But the little prince added:

“And therefore they eat baobabs, too?”

I pointed out to the little prince that baobabs are not bushes but trees as tall as churches, and that even if he took a whole herd of elephants back to his planet, that herd couldn’t finish off a single baobab.

The idea of the herd of elephants made the little prince laugh.

“We’d have to pile them on top of one another.”

But he observed perceptively:”Before they grow big, baobabs start out by being little.”

“True enough! But why do you want your sheep to eat little baobabs?”

He answered, “Oh, come on! You know!” as if we were talking about something quite obvious. And I was forced to make a great mental effort to understand this problem all by myself.

And, in fact, on the little prince’s planet there were - as on all planets - good plants and bad plants. The good plants come from good seeds, and the bad plants from bad seeds. But the seeds are invisible.

They sleep in the secrecy of the ground until one of them decides to wake up. Then it stretches and begins to sprout, quite timidly at first, a charming, harmless little twig reaching toward the sun.

If it’s a radish seed, or a rosebush seed, you can let it sprout all it likes. But if it’s the seed of a bad plant, you must pull the plant up right away, as soon as you can recognize it.

As it happens, there were terrible seeds on the little prince’s planet… baobab seeds. The planet’s soil was infested with them. Now if you attend to a baobab too late, you can never get rid of it again. It overgrows the whole planet.

Its roots pierce right through. And if the planet is too small, and if there are too many baobabs, they make it burst into pieces.

“It’s a question of discipline,” the little prince told me later on. “When you’ve finished washing and dressing each morning, you must tend your planet.

You must be sure you pull up the baobabs regularly, as soon as you can tell them apart from the rosebushes, which they closely resemble when they’re very young. It’s very tedious work, but very easy.

” And one day he advised me to do my best to make a beautiful drawing, for the edification of the children where I live.

“If they travel someday,” he told me, “it could be useful to them. Sometimes there’s no harm in postponing your work until later. But with baobabs, it’s always a catastrophe.

I knew one planet that was inhabited by a lazy man. He had neglected three bushes…”

So, following the little prince’s instructions, I have drawn that planet.

I don’t much like assuming the tone of a moralist. But the danger of baobabs is so little recognized, and the risks run by anyone who might get lost on an asteroid are so considerable,

that for once I am making an exception to my habitual reserve. I say, “Children, watch out for baobabs!”

It’s to warn my friends of a danger of which they, like myself, have long been unaware that I worked so hard on this drawing.

The lesson I’m teaching is worth the trouble. You may be asking, “Why are there no other drawings in this book as big as the drawing of the baobabs?

” There’s a simple answer: I tried but I couldn’t manage it. When I drew the baobabs, I was inspired by a sense of urgency.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.