فصل هجدهم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شازده کوچولو / فصل 18

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل هجدهم

توضیح مختصر

در بیابان به گلی رسید و سراغ آدمها را از او گرفت. او گفت آنها دائم در حرکتند چون ریشه ای ندارند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هجدهم

شازده کوچولو از بیابون گذشت و فقط به یک گل برخورد کرد. گلی با سه گلبرگ که هیچ اهمیتی نداشت.

شازده کوچولو گفت: صبح به خیر.

گل گفت: صبح به خیر.

شازده کوچولو مودبانه پرسید آدمها کجان؟

گل یک روز کاروان در حال گذری رو دیده بود.

آدما؟ فکر میکنم اونا شش، هفت تا هستند. من سالها پیش دیدمشون. ولی آدم هیچوقت نمیفهمه که کجا باید پیداشون کنه.

باد اونها رو میبره و میاره. هیچ ریشه ای ندارن و برای همین خیلی به مشکل میخورن.

شازده کوچولو گفت: خداحافظ.

گل گفت: خدا نگهدار.

متن انگلیسی فصل

Chapter eighteen

The little prince crossed the desert and encountered only one flower. A flower with three petals - a flower of no consequence…

“Good morning,” said the little prince.

“Good morning,” said the flower.

“Where are the people” the little prince inquired politely.

The flower had one day seen a caravan passing.

“People? There are six or seven of them, I believe, in existence. I caught sight of them years ago. But you never know where to find them.

The wind blows them away. They have no roots, which hampers them a good deal.”

“Good-bye,” said the little prince.

“Good-bye,” said the flower.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.