حرکت چهارم سکانس سوم

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: مکبث / فصل 19

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

حرکت چهارم سکانس سوم

توضیح مختصر

مکداف و بقیه آماده هستن علیه ظالم قیام کنن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

حرکت چهارم سکانس سوم

(انگلیس. دربار پادشاه انگلیس، پادشاه ادوارد. مالکوم و مکداف وارد میشن)

مالکوم: خبری که از اسکاتلند آوردی به قدری بده که فقط میتونیم برای کشور عزیزمون گریه کنیم.

مکداف: بذار نقشه یک جنگ رو بکشیم. هر روز مرگ و وحشت‌های دیگه‌ای همراه داره. شمشیرهای خودمون رو داریم و حالا وقتشه از اونها استفاده کنیم.

مالکوم: چیزهای زیادی بهم گفتی. حرف‌هات رو باور کنم؟ یک زمان‌هایی گمان میشد مکبثِ ستمگر و احمق صادقه. شما دوستش بودید - هنوز به شما آسیب نرسونده. ممکنه هنوز دوست ستمگر ظالم باشی. ممکنه شما رو برای جاسوسی از من و فهمیدن فکرهام فرستاده باشه.

مکداف: باید حرفم رو باور کنی، من یک خائن نیستم.

مالکوم: ولی مکبث هست. و اون پادشاهه. حتی یک مرد صادق هم ممکنه احساس کنه باید از کسی که بهش حکومت میکنه، اطاعت کنه. چرا باید بهت اعتماد کنم؟ خود ساتان یک زمان‌هایی فرشته بود. یک مرد شرور ممکنه صورت صادقی داشته باشه، ولی صورت‌های ساده یک جور هستن.

مکداف: هیچ امیدی برام نمونده.

مالکوم: و من شک‌های زیادی دارم. چرا عزیزانت رو تحت قدرت ظالم گذاشتی؟ چرا اونایی که دوست داری رو در معرض خطر گذاشتی؟ تو اونها رو ترک کردی، ولی خداحافظی نکردی! امنیت خود من ممکنه به تو بستگی داشته باشه. باید مراقب باشم.

مکداف: خون بریز، خون بریز، اسکاتلند بیچاره! حکومت ظالم با خیرخواهی متوقف نمیشه. مکبث در امان هست. خدانگهدار. من شورشی نخواهم بود که فکر می‌کنی برای جانشینی ثروتمندان جهان.

مالکوم: از حرف‌هام دلخور نشو. من از تو نمیترسم، ولی برای اسکاتلند گریه می‌کنم. هر روز که میگذره دردش بیشتر میشه. ولی من میتونم اینجا در انگلیس ارتشی به پا کنم. با هم علیه ظالم حرکت می‌کنیم و به حکومت شیطانیش پایان میدیم. ولی باید این رو بهت بگم: بعد پام رو یا میذارم روی سرش، یا روی شمشیر خودم - پایان کار نخواهد بود. میدونی مکبث ظالم و تیره قلب هست. از کجا میدونی من به بدی اون نیستم، یا حتی بدتر؟ مراقب باش یک ظالم رو جای ظالم دیگه نذاری.

مکداف: هیچ شیطانی شرورتر از مکبث نیست.

مالکوم: ولی ممکنه باشم. تو اصلاً من رو نمیشناسی. و همینکه پادشاه شدم، میتونم هر کاری دلم بخواد بکنم. هر چقدر قدرتم بیشتر بشه، سرشت شیطانی من هم بیشتر میشه. ظالم، هوس‌باز، حریص؛ این چیزی هست که مردها صدام میکنن. و آرزو میکنن ای کاش مکبث هنوز پادشاه‌شون بود.

مکداف: آه، اسکاتلند، اسکاتلند! آه، کشور غمگین! اگر چیزی که میگی حقیقت داشته باشه، پس در انگلیس بمون، آه قلب بیچاره‌ی من! امیدم اینجا پایان گرفت - خدانگهدار.

مالکوم: خان خوب، دوست شایسته، حرف‌های من برای امتحان تو بودن. می‌ترسیدم خود ظالم تو رو فرستاده باشه اینجا تا کاری کنه من به نقشه‌هاش ملحق بشم. هیچ کدوم از چیزهایی که درباره‌ی خودم گفتم حقیقت ندارن. من صادق، مهربان و منصف هستم. در کل زندگیم هیچ آسیبی به کسی نرسوندم. تنها دروغ‌هایی که گفتم دروغ‌هایی بود که درباره‌ی خودم گفتم. هر چه دارم متعلق به شما و اسکاتلند هست. پادشاه انگلیس ۱۰ هزار مرد میده و با کمک اونها کشورمون رو پس می‌گیریم.

مکداف: حالا می‌تونم از قدرت بهشت خوشحال باشم! مالکوم شجاع! پسر بزرگ پدر بزرگت. با هم ستمگر رو سرنگون میکنیم و تو رو پادشاه اسکاتلند می‌کنیم.

(راس وارد میشه)

چه خبر از اسکاتلند، خان شایسته؟

راس: همچنین کشور بیچاره! هر روز آدم‌های بیشتری می‌میرن و هر گوش فریادهای درد و ترس می‌شنون. هیچ مردی در اسکاتلند لبخند نمیزنه - با درد می‌میرن. زندگی‌هاشون کوتاه میشه و توسط ظالم پایان میگیره. و هر دقیقه غم و اندوه و خبرهای وحشتناک بیشتری به همراه داره.

مکداف: همسرم چطوره؟

راس: خوب. خیلی خوبه.

مکداف: و فرزندانم؟

راس: اونها هم خوبن.

مکداف: پس مکبث ظالم آرامش اونها رو به هم نزده؟

راس: وقتی بار آخر دیدمشون، خانواده‌ات در آرامش بودن.

مکداف: خبرهات رو به ما بگو.

راس: (به مکداف) پس این رو بدون، خان شریف. ظالم حالا دشمنانی داره، ولی با این حال قدرتش زیاده. در اسکاتلند بهت نیاز هست، خان شریف. اگر اونجا بودی، مردان زیادی بهت ملحق می‌شدن. پیروزی از آن ما می‌شد!

مالکوم: خبر ما خوب هست. ۱۰ هزار مرد انگلیسی آماده هستن علیه ظالم قیام کنن. مکداف شجاع به ما ملحق میشه.

راس: این خبر بزرگیه. ای کاش خبر من هم خوب بود. ولی حرف‌هایی برای گفتن دارم که قلبم رو پر از درد میکنه.

مکداف: لطفاً بهمون بگو منظورت چیه. این خبر بد برای همه هست یا فقط برای من؟

راس: من رو ببخش، خان شریف، خبری که آوردم فقط برای تو هست.

مکداف: وقتی شروع به صحبت کردی، حدس زدم. بلافاصله بهم بگو بذار بدونم.

راس: نباید من رو برای این خبر ترسناک سرزنش کنی - حرف‌هایی که باید بگم، بیرحمانه و کشنده هستن. سربازان ظالم وارد قلعه‌ات شدن. همسر و فرزندانت همه کشته شدن.

مکداف: فرزندانم هم؟

راس: همسر، فرزندان، خدمتکاران - هر کسی که پیدا می‌شد.

مکداف: من اونجا نبودم اونها رو نجات بدم. میگی همسرم کشته شده؟

راس: همین رو گفتم.

مالکوم: بیاید از انتقام برای درمان این درد وحشتناک استفاده کنیم!

مکداف:‌ ستمکار هیچ فرزندی نداره و تمام فرزندان من مردن. همه‌ی عزیزان شیرینم و مادرشون هم؟

مالکوم: باید قوی باشی.

مکداف: خواهم بود، ولی باید گریه هم بکنم. اونها به جای من مردن. من باید از این بابت سرزنش بشم. تنها چیزی که از بهشت می‌خوام این هست که به زودی روزی پادشاه ستمگر رو ببینم و با شمشیرم اون رو بکشم.

مالکوم: این چیزیه که نیاز به شنیدنش دارم. همه چیز آماده است. قدرت‌های فرشته‌ای بهشت آماده‌ان به ما کمک کنن. زمانش رسیده. هر چقدر میخواید شادی کنید. طولانی‌ترین شب همیشه با روز پایان میگیره.

(مالکوم، مکداف، و راس خارج میشن)

متن انگلیسی فصل

ACT FOUR SCENE THREE

(England. The court of the English King, King Edward. Enter Malcolm and Macduff)

Malcolm: The news you bring from Scotland is so bad, that we can only cry for our dear country.

Macduff: Let us rather plan to fight. Every day brings deaths and other horrors. We have our swords and now’s the time to use them.

Malcolm: You’ve told me many things. Should I believe you? The tyrant, foul Macbeth, was once thought honest. You were his friend - he has not harmed you yet. You may still be the cruel tyrant’s friend. He may have sent you here to spy on me, to learn my thoughts.

Macduff: You must believe me - I am not a traitor.

Malcolm: But Macbeth is. And he’s the King. Even an honest man may feel he must obey the one who rules him. Why should I trust you? Satan himself was once an angel. A wicked man may have an honest face, but honest faces look the same.

Macduff: I have no hope left.

Malcolm: And I have many doubts. Why did you leave your loved ones in the tyrant’s power? Why did you leave the ones you love in danger? You left them but you did not say goodbye! My own safety may depend on you. I must be careful.

Macduff: Bleed, bleed, poor Scotland! The tyrant’s rule will not be stopped by goodness. Macbeth is safe. Farewell. I would not be the villain that you think me for alt the riches of the world.

Malcolm: Do not be offended by my words. I do not fear you, but I weep for Scotland. As each day passes, so its pains increase. But I can raise an army, here in England. Together we shall march against the tyrant and end his evil rule. But I must tell you this: Then I shall put my foot upon his head or place it on my sword - that may not be the end. You know Macbeth is cruel and black-hearted. How do you know I’m not as bad as him, or even worse? Take care you don’t replace one tyrant with another.

Macduff: No devil is more wicked than Macbeth.

Malcolm: But I may be. You don’t know me at all. And once I’m King, I can do what I like. As my power grows, so will my evil nature. Cruel, lustful, greedy that’s what men will call me. And they will wish Macbeth was still their King.

Macduff: Oh Scotland, Scotland! Oh unhappy country! If what you say is true, then stay in England, oh my poor heart! My hope ends here - farewell.

Malcolm: Good thane, worthy friend, my words were meant to test you. I feared the tyrant sent you here himself, to make me join his plans. Nothing that I’ve said about myself is true. I’m honest, kind and fair. In all my life, I’ve done no harm to anyone. The only lies I’ve told are these about myself. All that I have belongs to you and Scotland. The English King will give ten thousand men and with their help, we’ll get our country back.

Macduff: Now I can rejoice in Heaven’s power! Brave Malcolm! Great son of your great father. Together we shall overthrow the tyrant and make you Scotland’s King.

(Enter Ross)

What news from Scotland, worthy thane?

Ross: Alas, poor country! Each day, more people die and every ear hears cries of pain and fear. No man in Scotland smiles - they die in pain. Their lives cut short and ended by the tyrant. And every minute brings more grief, more awful news.

Macduff: How is my wife?

Ross: Well. She’s very well…

Macduff: And all my children?

Ross: Well too.

Macduff: So cruel Macbeth has not disturbed their peace?

Ross: Your family was at peace when I last saw them.

Macduff: Tell us all your news.

Ross: (To Macduff) Then know this, noble thane. The tyrant now has enemies, but yet his power is strong. You are needed, noble thane, in Scotland. If you were there, then many men would join you. The victory would be ours!

Malcolm: Our news is good. Ten thousand Englishmen are ready to march against the tyrant. Brave Macduff will join us.

Ross: That is great news. I wish that mine were good. But I have words to say that fill my heart with pain…

Macduff: Please tell us what you mean. Is this bad news for everyone, or is it just for me?

Ross: Forgive me, noble thane, the news I bring is meant for you alone.

Macduff: So I had guessed when you began to speak. Tell me at once quickly let me have it.

Ross: You must not blame me for this dreadful news - the words I have to say are cruel and deadly. Your castle has been entered by the tyrant’s soldiers. Your wife and children - they have all been killed.

Macduff: My children too?

Ross: Wife, children, servants - all who could be found.

Macduff: I was not there to save them. My wife is killed, you say?

Ross: That’s what I said.

Malcolm: Let’s use revenge to cure this awful pain!

Macduff: The tyrant has no children and all mine are dead. All my sweet darlings and their mother too?

Malcolm: You must be strong.

Macduff: And so I shall be, but I must weep too. They died instead of me. I must be blamed for it. All that I ask of Heaven is that one day soon I’ll meet the tyrant king and kill him with my sword.

Malcolm: That’s what I need to hear. All things are ready. The angelic powers of Heaven are prepared to help us. The time has come. Take what cheer you may. The longest night will always end in day.

(Exit Malcolm, Macduff and Ross)

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.