حرکت چهارم سکانس اول

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: مکبث / فصل 17

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

حرکت چهارم سکانس اول

توضیح مختصر

مکبث سه خواهر رو میبینه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

حرکت چهارم سکانس اول

جادوگر اول: دیگ ما در پرتاب مخلوط جادویی میچرخه و میچرخه. سمی که از یک وزغ گرفتم اول میره تو قابلمه.

همه‌ی جادوگران: مشکل دو برابر و دو برابر و دو برابر، آتش میسوزه و دیگ قل میزنه.

جادوگر دوم: این هم تکه‌ای از مار لزج که در دیگ میجوشه و میپزه. چشم مگس و انگشت پای قورباغه، پنجه‌ی خفاش و گوش سگ. زبان سمی مار و نیش زنبور ظالم، پای مارمولک و بال خفاش جوان. برای طلسم مشکل قدرتمند این سوپ جهنم باید بجوشه و قل بزنه.

همه‌ی جادوگران: وقتی ما مشکلت رو دوچندان می‌کنیم، آتش میسوزه و دیگ قل میزنه.

جادوگر سوم: پوست اژدها، پنجه‌ی تیز گرگ، استخوان فک جادوگر مُرده، شکم کوسه‌ی انسان‌خوار، گیاهان سمی، که در تاریکی چیده شدن. سوپ رو مخلوط کن و خوب هم بزن تا طلسم ما جادو کنه.

همه‌ی جادوگران: ما همه مشکلاتت رو دوبرابر میکنیم، آتش بسوز و دیگ بجوش.

جادوگر دوم: با کمی خون میمون سردش کن بعد طلسم قطعی و خوب میشه.

(گوش میده) با خارش انگشت‌های شستم چیز شروری از این راه میاد! قفل‌ها باز بشید، برای هر کسی که در میزنه!

مکبث: بالاخره پیداتون کردم، جادوگران سیاه و نیمه شب! حالا چه شرارتی می‌کنید؟

همه‌ی جادوگران: چیزی خیلی بد برای گفتن.

مکبث: با تمام قدرت‌های شیطانی که در اختیار دارید، باید جوابی که دنبالش هستم رو به من بگید. گرچه میتونید بادهای شدید ایجاد کنید که بزرگترین ساختمان‌های زمین رو نابود میکنه، گرچه می‌تونید امواج بزرگ ایجاد کنید و کشتی‌ها رو غرق کنید، محصولات ما رو نابود کنید، خود زمین رو نابود کنید، باید جواب من رو بدید.

جادوگر اول: حرف بزن! جادوگر دوم: از ما بپرس! جادوگر سوم: جواب میدیم.

جادوگر اول: بگو ترجیح میدی از زبان ما بشنوی یا از زبان اساتید ما.

مکبث: اساتیدتون رو صدا کنید! بذارید اونها رو ببینم!

جادوگر اول: خون خوک رو بریز در قابلمه‌ی جوشان. عرق مرد آویزانی که گرفتم.

همه‌ی جادوگران: بیا بالا، برو پایین، جادوی قدرتمندی که باید نشون بدی!

مکبث: بهم بگو، قدرت ناشناخته.

جادوگر اول: استاد ما افکار تو رو میدونه. بشنو، ولی چیزی نگو.

روح اول: مکبث، مکبث، مکبث! مراقب مکداف باش! مراقب خان فایف باش! بذار برم، به اندازه‌ی کافی گفتم.

مکبث: هرکسی که هستی، ازت بابت هشدارت تشکر می‌کنم. ترس‌های خودم رو بهم گفتی. ولی یک کلمه بیشتر.

جادوگر اول: نمی‌تونی بهش بگی چی بگه. این هم یک روح دیگه، قدرتمندتر از اولی.

روح دوم: ظالم، جسور و قوی باش. از قدرت مرد نترس. هیچ مرد متولد شده از زنی نمیتونه آسیبی به مکبث وارد کنه.

مکبت: پس زندگی کن، مکداف. ترسی از تو ندارم. ولی مطمئن میشم این وعده به حقیقت بپیونده و خودم رو از سرنوشت رها کنم. تو زنده نمی‌مونی، مکداف. من به ترس میخندم و از چیزی نمیترسم.

این چیه؟ کودکی که پادشاه میشه؟

همه‌ی جادوگران: گوش کنید، ولی حرف نزنید.

روح سوم: مثل یک شیر مغرور و شجاع باش و هیچ ترسی از هیچ دشمنی نداشته باش، دور یا نزدیک.

مکبث هرگز شکست نمیخوره تا اینکه جنگل بزرگ بیرنام تا تپه‌ی بزرگ دانسینان علیه اون حرکت کنن.

مکبث: این اتفاق هرگز نمی‌افته. کی میتونه جنگل‌ها رو به حرکت دربیاره یا به یک درخت بگه ریشه‌های عمیقش رو بلند کنه؟ این خبر خوبیه. دیگه برای آزار من نیا، روح بانکو. مگر اینکه جنگل‌ها حرکت کنن. بنابراین مکبث تاج و تختش رو حفظ میکنه و بدون آسیب زندگی میکنه. با این حال، هنوز هم باید یک چیز دیگه بدونم. کسی از خانواده‌ی بانکو در اسکاتلند سلطنت میکنه؟

همه‌ی جادوگران: نخواه چیز بیشتری بدونی.

مکبث: جوابم داده میشه! اگر این رو نفهمم، یک طلسم ابدی بر شما میفته. بهم بگید!

این صدا چیه؟ حالا چه اتفاقی میفته؟

جادوگر اول: نمایش! جادوگر دوم: نمایش! جادوگر سوم: نمایش!

همه‌ی جادوگران: چشم‌هاش رو نشون بده و قلبش رو غمگین کن. مثل سایه‌ها بیا، بعد برو.

مکبث: خیلی شبیه بانکو هستی و تاج طلات چنان میدرخشه که چشم‌هام رو سوزوند! و این هم دومی، مثل اولی تاجدار! و بعد سومی هم همینطور! ای جادوگران شرور! چرا این رو نشونم میدید؟ چهارمی! نه، نه! ردیف بانکو تا ابد ادامه داره؟ باز یکی دیگه! هفتمی؟ دیگه نمی‌بینم! و با این حال ردیف ادامه پیدا میکنه. این هم هشتمی، و در آینده‌اش بیشتر و بیشتر پدیدار میشن، و به این ترتیب خط ادامه پیدا میکنه. آه، چه منظره‌ی وحشتناکی! پس حالا می‌بینم که حقیقت داره - بانکوی خونی به من لبخند میزنه و نشونم میده که اون هستن!

مکبث: کجا هستن؟ رفتن! این روز و ساعت تا ابد نفرین میشه.

کجایی؟ حالا بیا اینجا!

لنوکس: چی میخوای، سرورم؟

مکبث: سه خواهر رو دیدی؟

لنوکس: نه، سرور خوب من.

مکبث: مطمئناً از کنار تو رد شدن؟

لنوکس: نه، رد نشدن، سرورم.

مکبث: نفرین بر هوایی که اونها رو برد. و لعنت بر کسانی که به اونها اعتماد کردن. صدای اسب شنیدم. کی بود؟

لنوکس: پیغام‌رسان، سرورم. مکداف به انگلیس گریخته. مکبث: (با خودش) به انگلیس؟ پس وقت ندارم، و از این لحظه اعمال باید دنبال افکار باشن. به قلعه‌ی مکداف حمله می‌کنم. همسرش، بچه‌هاش، خانواده و دوستانش - همه باید بمیرن. ولی منظره‌ی وحشتناک دیگه‌ای نباید باشه!

(به لنوکس) پیغام‌رسانان کجا هستن؟ من رو ببر پیششون.

متن انگلیسی فصل

ACT FOUR SCENE ONE

1st Witch: Round and round our cauldron go in the magic mixture throw. Poison from a toad I’ve got throw that first into the pot.

Double, double, double trouble, fire bum and cauldron bubble.

2nd Witch: Here’s a slice of slimy snake in the cauldron boil and bake. Eye of fly and toe of frog claw of bat and ear of dog. Snake’s poisoned tongue and cruel wasp’s sting, lizard’s leg and young owl’s wing. For a spell of powerful trouble this soup from Hell must boil and bubble.

As we make you double trouble, fire burn and cauldron bubble.

3rd Witch: Skin of dragon, wolf’s sharp claw, bone from a dead witch’s jaw, stomach of man-eating shark poisoned plants, picked in the dark. Mix the soup and stir it well to make the magic of our spell.

We will double all your trouble, fire bum and cauldron bubble.

2nd Witch: Cool it with some monkey’s blood then the spell is firm and good.

By the pricking of my thumbs something wicked this way comes! Open locks, whoever knocks!

Macbeth: At last I’ve found you, black and midnight witches! What mischief are you doing now?

Something too bad to tell.

Macbeth: By all the evil powers that you possess I must be told the answer that I seek. Though you can raise strong winds that will destroy the greatest buildings on the earth, though you can make great waves and sink our ships, destroy our crops, destroy the earth itself, I must be answered.

Speak! Ask us! We’ll answer.

1st Witch: Say if you would rather hear it from our mouths or from our masters’.

Macbeth: Call your masters! Let me see them!

1st Witch: Pour pig’s blood in the boiling pot. Sweat from a hanging man I’ve got.

Come high, come low your powerful magic you must show!

Macbeth: Tell me, you unknown power.

1st Witch: Our master knows your thoughts. Hear him, but say nothing.

1st Spirit: Macbeth, Macbeth, Macbeth! Beware Macduff! Beware the Thane of Fife! Let me go, I’ve said enough.

Macbeth: Whoever you may be, I thank you for your warning. You have told me my own fears. But one word more.

1st Witch: You cannot tell him what to say. Here’s another spirit, more powerful than the first.

2nd Spirit: Be cruel, bold and strong. Fear not the power of man. No man of woman born shall harm Macbeth.

Macbeth: Then live, Macduff. I have no fear of you. But I’ll make sure this promise does come true and free myself from fate. You will not live, Macduff. I’ll laugh at fear and be afraid of nothing.

What is this? A child who will be King?

Listen, but do not speak.

3rd Spirit: Be proud, brave as a lion and have no fear of any enemy, away or near.

Macbeth shall never be defeated till Great Birnam Wood to high Dunsinane Hill Shall move against him.

Macbeth: That will never be. Who can make forests move or tell a tree to pull up its deep roots? This is good news. Come not again to haunt me, Ghost of Banquo. Unless the forests move. So Macbeth will keep his throne and live his life unharmed. Yet I must still know one more thing. Will anyone from Banquo’s family reign in Scotland?

Do not ask to know more.

Macbeth: I will be answered! If I don’t learn this, an everlasting curse will fall on you. Tell me!

What is that noise? What is happening now?

Show! Show! Show!

Show his eyes and grieve his heart. Come like shadows, then depart.

Macbeth: You look too much like Banquo and your golden crown glitters so brightly that it bums my eyes! And here’s a second one, crowned like the first. And then a third, the same! You wicked witches! Why do you show me this? A fourth! No, no! Does Banquo’s line stretch to the end of time? Yet another! A seventh? I’ll see no more! And yet the line goes on. Here’s the eighth and in his mirror more and more appear and so the line goes on. Oh dreadful sight! So now I see it’s true - blood-covered Banquo smiles at me and shows me they are his!

Macbeth: Where are they? Gone! This day and hour will now be cursed forever.

Where are you? Come here now!

Lennox: What do you want, my lord?

Macbeth: Did you see the three sisters?

Lennox: No, my good lord.

Macbeth: Surely they passed by you?

Lennox: No, they did not, my lord.

Macbeth: Cursed be the air that carried them away. And damned are those who put their trust in them. I heard the sound of horses. Who was it?

Lennox: Some messengers, my lord. Macduff has fled to England.

Macbeth:To England? Then I have no time and from this moment, deeds must follow thoughts. I will attack the castle of Macduff. His wife, his children, family and friends - they all must die. But no more dreadful sights!

Where are those messengers? Take me to them now.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.