دکتر توضیح میده

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: رایگان سوار / فصل 5

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

دکتر توضیح میده

توضیح مختصر

دکتر فکر می‌کنه حال مردی که تصادف کرده، غیر عادیه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

دکتر توضیح میده

بیرون اتاق، پرستار ما رو نگه داشت. گفت: “شما دو نفر میتونید یه لحظه اینجا صبر کنید، لطفاً؟ فکر می‌کنم دکتر میخواد باهاتون حرف بزنه.”

شنیدیم که پرستار دو سه دقیقه‌ای بیرون اتاق داره با دکتر حرف میزنه و بعد دکتر وارد شد. به من لبخند زد.

بهم گفت: “صبح بخیر، گروهبان فراسر. داشتید با آقای جکسون صحبت می‌کردید، درسته؟”

گفتم: “بله. مرد بیچاره - متأسفانه خیلی خوشحال نیست.”

دکتر گفت: “نه، البته که نیست. خوب، تصادف خیلی بدی بوده، مگه نه؟ گردنش خیلی بد آسیب دیده. ولی به غیر از اون حالش خوبه. در عرض چند روز از بیمارستان مرخص میشه.”

“بله.” با دقت به دکتر نگاه کردم. “دکتر، مطمئنید هیچ آسیب دیگه‌ای بهش نرسیده؟ به عنوان مثال به سرش. میدونید، فکر نمی‌کنم تصادف رو خیلی خوب به یاد میاره. اون فکر میکنه یه نفر رو که جلوی ماشین راه می‌رفته، کشته، ولی اینکارو نکرد. کسی کشته نشد، هیچ کس جلوی ماشین راه نرفت. و ماشین دوم رو هم اصلاً به یاد نمیاره.”

دکتر گفت: “بله، می‌دونم. می‌خواستم در همین رابطه با شما حرف بزنم.‌ البته آدم‌ها تصادفات رو فراموش می‌کنن. این عادیه. معمولاً چیزی در رابطه با تصادف به یاد نمیارن. بنابراین تعجب نمی‌کنم که ماشین دوم رو به یاد نمیاره. ولی اینکه اتفاقی که اصلاً نیفتاده رو به یادم میاره، خیلی غیر عادیه.” لحظه‌ای حرفش رو قطع کرد و متفکرانه به من نگاه کرد. “بنابراین من فکر کردم – شاید نباید این رو بهتون بگم، ولی فکر کردم باید بدونید. دیشب این مرد یه مشکل کوچیک قلبی داشت، یک مشکل خیلی غیر عادی. قلبش چند دقیقه‌ای خیلی آروم زد، تقریباً ایستاد، و بعد دوباره شروع به کار کرد. و آدم‌هایی که چنین مشکل قلبی دارن، معمولاً اجازه‌ی رانندگی ندارن، میدونید، برای اینکه ممکنه چند دقیقه‌ای حالشون بد بشه، و بعد، البته ماشین یک مرتبه توقف میکنه.”

گفتم: “متوجهم. پس شما فکر می‌کنید شاید دیروز حمله قلبی کوچیکی داشته؟”

دکتر گفت: “نمیدونم. شاید به خاطر تصادف حمله قلبی داشته. پیشینه‌ی پزشکیش رو ندیدم، بنابراین نمی‌دونم اصلاً قبلاً این مشکل رو داشته یا نه.”

گفتم: “متوجهم. خوب، ممنونم دکتر. خیلی کمک کردید.”

متن انگلیسی فصل

Chapter five

The doctor explains

Outside the room, the nurse stopped us. ‘Could you both wait in here a moment, please,’ she said. ‘I think the doctor would like to speak to you.’

We heard the nurse talking to the doctor outside the room for two or three minutes, and then the doctor came in. She smiled at me.

‘Good morning, Sergeant Fraser,’ she said to me. ‘You’ve been talking to Mr Jackson, haven’t you?’

‘Yes,’ I said. ‘Poor man - he’s not very happy, I’m afraid.’

‘No, of course not,’ said the doctor. ‘Well, it was a nasty accident, wasn’t it? And he’s hurt his neck quite badly. But the rest of him is OK. He should be out of hospital in a few days.’

‘Yes.’ I looked at the doctor carefully. ‘Doctor, are you sure that he hasn’t hurt anything else? His head, perhaps?

You see, I don’t think he remembers the accident very well. He thinks he killed somebody who walked in front of the car, but he didn’t.

Nobody was killed, nobody walked in front of the car. And he doesn’t remember the second car at all.’

‘Yes, I know,’ she said. ‘I wanted to talk to you about that. Of course, people do forget accidents. That’s normal.

They often don’t remember anything about them. So I’m not surprised that he doesn’t remember the second car

. But it’s very unusual to remember something that didn’t happen.’ She stopped for a moment, and looked at me thoughtfully. ‘

So I thought– perhaps I shouldn’t say this, but I thought you should know. Last night this man had a small problem with his heart, a very unusual problem. For a few minutes it beat very slowly, it nearly stopped, and then it started again.

And people who have a heart problem like that aren’t usually allowed to drive, you know, because they might become ill for a couple of minutes, and then of course a car would stop suddenly.’

‘I see,’ I said. ‘So you think that perhaps he had a small heart attack yesterday, too?’

‘I don’t know,’ she said. ‘Maybe he had the attack because of the accident. I haven’t seen his doctor’s records, so I don’t know if he has ever had this problem before.’

‘I see,’ I said. ‘Well, thank you, Doctor. That’s very helpful.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.