آخرین تصویر

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب 167

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب

آخرین تصویر

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این کتاب را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی کتاب

آخرین عکس

بعد از ظهر شنبه است . مارتین و خواهرش پم روز رو تو کمبریج میگذرونند . اونا به ساختمونای قدیمی این شهر دانشگاهی نگاه می کنند . پم یه دوربین با خودش آوره . اون عاشق عکس گرفتنه و بعضی موقع عکساش خیلی خوبند. ولی بعضی موقعا خیلی خوب از آب در نمیاند و مارتین بهشون میخنده .

ساعت پنجه . پم و مارتین دارند میرند خونه دیگه . اونا بخاطر روز طولانیشون خسته هستند . اونا تو باغ نزدیگ ایستگاه اتوبوسند . پم میگه بیا آخرین عکس رو از تو بگیرم مارتین میگه نه دیگه نه پم میگه بیخیال . این آخریشه . میخوام حلقه فیلم دوربینمو تموم کنم .

مارتین میگه خیلی خب باشه . اون جلوی گلها می ایسته .
پم میگه به من نگاه کن و عکسشو میگیره . یه مرد با یه کوله پشتی از بین پم و مارتین حرکت میکنه . پم میگه اَه . الان یه عکس از اون مرده گرفتم نه از تو مارتین .

اون مرد به پم نگاه میکنه. عصبانیه . اون بدون کلکه ای میره اون سمت خیابون .

اون مرد خوبی نیست، هست؟ مارتین میگه
پم میگه نه . و اینم آخرین عکس حلقه فیلم بود . اون مرد با کوله ی پشتش میره داخل ایستگاه اتوبوس. اون عینک آفتابی و کلاه آبی پوشیده .

مارتین میگه بیا بریم اتوبوسمونو پیدا کنیم .. اونا وارد ایستگاه اتوبوس شدند . مارتین میگه نگاه کن . بازم اون مرد . اون داره سوار اون اتوبوس میشه . اون داره میره آبردین. تو اسکاتلند . پم میگه خوبه . دور از اینجا و دور از منه ! اون از دست اون مرد عصبانیه .

سه روز بعد ؛ سه شنبه پم عکساشو از مغازه میگیره . اون به مارتین میگه اینا رو ببین. اینا عکسای ماست تو کمبریج . مارتین میگه وای اینا همشون قشنگن . پم میگه ولی نه آخریش. ببین این هموم آقاهست با کوله پشتیش .

تو عکس اون مرد جلوی مارتین قرار داره . مارتینو نمیشه پشت کوله پشتی اون مرد دید . مارتین میگه وایسا ببینم . چهرش آشناست برام . تو رونامه بود . روزنامه رو داری ؟ روزنامه امروزو میگی ؟ پم میپرسه. آره اینجاس . برا چی؟ مارتین میگه آره اینجاس؛ عکسشو نگاه کن؛ پم به عکس تو روزنامه نگاه میندازه

اون کیه؟ میپرسه مارتین میگه تو روزنامه نوشته اسمش آلن روکه . و اون تو یه بانک تو لندن کار میکنه . ولی صبح دوشنبه یعنی دیروز صبح، آلن روک نبوده! افراد بانک نمیدونند اون کجا رفته. و اونا میگن صد هزار پوند با خودش برده . پلیسام دنبالشن .

ولی آیا این مرد همونیه که تو عکس منه؟ پم می پرسه. اون هیچ ریش یا مویی نداره . مارتین میگه به گوشاش نگاه کنT بینیشو ببین . خودشه ! میدونم خودشه . مارتین فکری به سرش میزنه . یه مداد بر میداره و شروع می کنه به نقاشی روی روزنامه . چیکار داری میکنی؟ پم میپرسه

مارتین میگه ببین . من دارم روی عکس این مرد ریش و عینک آفتابی میکشم . الان یه کلاه رو سرش میکشم .
میبینی؟ حالا به هر دو عکس نگاه کن. حق با توئه. پم میگه. خودشه . این الن راکه. مارتین میگه بیا. بیا این عکسارو ببریم پیش پلیس .

تو کلانتریی پم و مارتین با پلیس حرف میزنند . اونا عکسی که پم گرفته و روزنامه رو میذارند رو میز و داستانشو میگن .

مامور پلیس میگه اون آلن روکه . ساعت 5 روز شنبه تو کمبریج؛ولی سوال اینجاست که اون الان کجاست ؟

پم میگه فکر کنم ما بدونیم . اون تو ابردین تو اسکاتلنده . یا شایدم نزدیکای اونجا . اونا راجع به اون مرد و اتوبوسی که به اربدین می رفت گفتند . . مامور پلیس میگه اون یه کوله پشتی و یه چادر پشتش داره . یعنی اون تو هتل زندگی نمیکنه . اون کمپ میزنه . اگه خوش شانس باشیم اون هنوزم تو اسکاتلنده . باید یه تلفن بزنم .

اون مرد پلیس به اداره پلیس تو ابردین زنگ میزنه . اون میگه الن روک تو اسکاتلنده . الن روک رو تو یه چادر کمپ تو کوهای نزدیک اربدین پیدا کنید . الان ته ریش داره .

روز بعد پلیس الن راک رو در چادری در کوه های نزدیک ابردین پیدا می کنند. پول بانک در کوله پشتی او بود. صبح روز بعد همه روزنامه ها از پم و مارتین مینویسند . عکس الن روک تو ایستگاه اتوبوس که پم اونو گرفته تو روزنامه هاست . عکس از مارتین و پم هم تو روزنامه زدند .

تو روزنامه نوشته بود “ دختر دوربین به دست عکس گرفته یا روک رو گرفته ؟ “ “ پلیس تو اربدین پول بانک رو پیدا کرد “

افراد بانک خیلی خوشحالند . اونا به مارتین و پم هزار پوند پاداش میدند . پم میخنده و میگه جدا از همه این چیزا آخرین عکسی که گرفتم خیلی خوب شد . حالا میتونم یه دوربین جدید خیلی خوب بخرم .

متن انگلیسی کتاب

The Last Photo

It is Saturday afternoon. Martin and his sister Pam are in Cambridge for the day.

They are looking at the beautiful Old buildings Of this University City.

Pam has a camera with her. She likes taking photos and sometimes they are very good. But sometimes they are not very good and Martin laughs at them.

It is five o’clock. Pam and Martin are going home now.

They are tired after their long day. They are in the garden near the bus station. “Let’s have a last photo of you,” says Pam.

’ ‘Oh no, not again,” says Martin.

“Come on,” says Pam. “It’s the last One. I want to finish the film in my camera. “

“Oh, all right,” says Martin.

He stands in front of the flowers.

“Look at me,” says Pam and takes a photo.

A man with a big rucksack on his back walks between Pam and Martin.

“Oh no,” says Pam. “Now I’ve got a picture Of that man, not of you, Martin.”

man looks at Pam. He is angry. He goes across the road without a word,

“That man isn’t very nice, is he?” says Martin.

“No,” says Pam. And that was the last picture on the film, too.”

The man with the rucksack on his back goes into the bus station. He has got sunglasses and a blue hat.

“Come on,” says Martin; “Let’s find our bus.”

They go into the bus station.

“Look,” says Martin. that man again. He’s getting into that bus. He’s going to Aberdeen. That’s in Scotland. “

“Good,” says Pam. “Far from here and far from me! “ She is angry with the man.

Three days later, on Tuesday, Pam has got her photos from the shop.

‘Look at these,” she says to Martin. They’re the photos Of us in Cambridge.”

“Oh, these are all very good, “ says Martin.

“But not this last one,” says Pam. “Look, it’s that man with the rucksack.’

In the photo the man is in front of Martin. You cannot see Martin behind the man’s rucksack.

“Wait a minute,” says Martin. “l know that face. It’s in the newspaper. Have you got it?”

“Today’s newspaper?” says Pam. “Yes, it’s here. Why?”

“Yes, here he is; Look at this picture,” says Martin, Pam looks at the photo in the newspaper.

“Who’s that?” she asks.

“It says in the paper his name’s Alan Rook,” says Martin. “And he works in a bank in London. But on Monday morning — yesterday morning — no Alan Rook!

The people at the bank don’t know where he is. And they say he’s got a hundred thousand pounds with him.

police are looking for him, too.

“But is that the man in my photo?” asks Pam. “He hasn’t got a beard and he hasn’t any hair.”

“Look at his ears; Look at his nose,” says Martin. “It’s him. I know it is.”

Martin has an idea. He takes a pencil and Starts to draw on the newspaper.

“What are you doing?” asks Pam.

“Look,” says Martin. ‘I’m putting dark glasses and a two-day beard on the man in this photo. Now I’m drawing a hat on his head. See? Now look at the two pictures.

“You’re right.” says Pam. “It’s him. It’s Alan Rook.”

“Come on,” says Martin. “Let’s take these pictures to the police. “

At the police station Pam and Martin speak to a policeman.

They put Pam’s photo and the newspaper on the table and they tell their Story.

“That’s Alan Rook,” says the policeman. “In Cambridge at 5 0’clock on Saturday, The big question is — where is he now?”

“We think we know. He’s in Scotland, in Aberdeen,” says Pam. “Or he’s near there.” -ney tell the policeman about the man and the bus to Aberdeen.

“He’s got a rucksack and a tent on his back in the photo,” says the policeman. “He isn’t living in a hotel.

He’s camping. If we’re lucky, he’s still in Scotland. I must make a telephone call. “

The policeman telephones the police station in Aberdeen.

“Alan Rook’s in Scotland,” he says. “We think he’s camping near Aberdeen. He’s got a short beard now,”

The next day the police in Aberdeen find Alan Rook in a tent in the mountains near Aberdeen. The money from the bank is in his rucksack.

The next morning Pam and Martin’s story is in all the newspapers.

There is Pam’s photo of Alan Rook at the bus station.

There is a picture of Martin and Pam, too.

In the newspaper it says:

CAMERA GIRL GETS PHOTO Or ROOK

POLICE IN ABERDEEN FIND BANK MONEY

The people at the bank are very happy. They give Pam and Martin a thousand pounds.

“My last photo’s a good one after all,” laughs Pam.

“Now I can buy a very good new camera.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.