فصل سوم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شرکت / فصل 3

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل سوم

توضیح مختصر

روسای شرکت تصمیم به قتل دو تن از اعضای شرکت میگیرند و نیز دستور میدهند مکدیر، برای یک ماه دیگر زیر نظر باشد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سوم

طبقه پنجم

هیچ دفتر وکالتی در طبقه پنجم ساختمان بندینی نبود.

اتاق ناهارخوری و آشپزخونه سمت غربی رو پر کرده بودن.

در وسط، چند تا اتاق خالی و یک دیوار بود. وسط دیوارهم یک در فلزی کوچیک با یک دکمه کنارش و یک دوربین بالاش بود.

این در، به یک اتاق کوچیک باز میشد که نگهبون های مسلح و همچنین تعدادی زیادی صفحه نمایش تلوزیون نظارتی رو بررسی میکردن.

یک هال سرِ دفتر بود و نیز یک سری اتاقهای کار کسانی که کارشون مراقبت کردن و جمع آوری اطلاعات بود.

پنجره هایی که به سوی دنیای بیرون بودن روشون رنگ خورده بود. دواشر سرپرست بخش امنیتی بزرگترین این دفترهای ساده کوچیک رو در اختیار داشت.

روز دوشنبه الیور لمبرت پس از ملاقات با میچ مکدیر مقابل این در فلزی کوچیک ایستاد و به دوربین بالای اون زل زد.

دکمه رو زد منتظر شد و سرانجام اجازه ورود بهش داده شد.

به سرعت راهرو رو طی کرد و وارد دفتر دواشر شد. کمی در مورد مکدیر صحبت کردند.

دواشر گزارش داد که تا جایی که اون و افرادش میتونستن بگن، میچ، یک خطر امنیتی برای شرکت نخواهد بود.

اون یک نوار از تماس تلفنی رو از اتاق هتل میچ در ممفیس، به ابی در ماساچوست، برای لمبرت پخش کرد.

دواشر با یک خنده شیطانی بر صورتش گفت: آلی (الیور) گفتگوشون خیلی محبت آمیزه! اونا مثل زوجهای تازه ازدواج کرده هستن.

سعی میکنم بعداً چند تا عکس اتاق خواب بهت بدم. میدونم چقدر دوست داری . اون دوست داشتنیه!

لمبرت گفت: خفه شو دواشر و بعد از یک مکث گفت: کاش میتونستیم برادرش، ری رو پیدا کنیم.

ما همه چیز رو در مورد خانواده اون و خانمش میدونیم ولی فقط برادرش رو نمیتونیم پیدا کنیم.

دواشر گفت: نگران نباش الی. ما پیداش میکنیم. دواشر پرونده مکدیر رو بست و یک پرونده خیلی قطورتر رو باز کرد.

لمبرت به زمین چشم دوخت. خبر تازه ای داری؟به آرومی پرسید.

خبر خوبی نیست الی. حالا دیگه کوزینسکی و هاج قطعاً دارن با هم کار میکنن.

هفته پیش اف.بی.آی(پلیس) خونه کوزینسکی رو گشته و شنودهای ما رو پیدا کرده.

کوزینسکی اینو به هاج گفته وقتی که توی کتابخونه طبقه سوم مخفی شده بودن.

حالا فکر میکنن که همه چیز شنود شده و خیلی دقت میکنن که کجا صحبت کنن.

کدوم مآمور اف.بی.آی تو این موضوع دست داره؟ ترانس. به نظر میرسه اون مسئولشه.

چند بار با کوزینسکی صحبت کرده؟

راهی برای فهمیدنش نیست. ما از چهار جلسه در ماه گذشته خبر داریم ولی من شک دارم که بیشتر باشه. دارن واقعاً احتیاط میکنن.

اون چقدر پول بهشون داده؟

نه زیاد، امیدوارم. اونا دارن سعی میکنن که متقاعدش کنن. اون ترسیده.

هاج هنوز با اف.بی.آی صحبت نکرده؟ فکر نمیکنم. اون هر کاری که کوزینسکی بکنه ، انجام میده.

به لازاوو چی گفتی؟

همه چی. این شغل منه. اونا میخوان که شما پس فردا در شیکاگو باشید. اونها جوابها و نقشه ها رو میخوان.

چه نقشه هایی؟

نقشه برای خلاص شدن از کوزینسکی، هاج و اگه لازم بشه ترانس.

ترانس؟ مگه دیوونه ای؟ ما نمیتونیم از یک مامور اف.بی.آی خلاص شیم.

لازاروو احمقه الی تو اینو میدونی. این همون چیزیه که اون ازت میخواد.

البته اگه اون ترانس رو بکشه اف.بی.آی میریزه همه جا و همه شما وکلا به سرعت مجبور به ترک کشور میشید.

سعی کن باهاش بحث کنی این کارو میکنی؟

مکدیر رو هم برای یک ماه دیگه زیر نظر بگیر.

باشه الی. نگران نباش.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

The Fifth Floor

There were no law offices on the fifth floor of the Bendini Building.

The partners’ dining-room and kitchen filled the west end,

then in the centre there were some empty rooms, and then there was a wall. In the centre of the wall was a small metal door with a button beside it and a camera over it.

This opened on to a small room where an armed guard watched the door and studied a large number of television surveillance screens.

A hall went past the offices and workrooms of a number of men whose job was to watch and to gather information.

The windows to the outside world were painted over. DeVasher, the head of security, had the largest of these small, plain offices.

On the Monday after Mitch McDeere’s visit, Oliver Lambert stood in front of the small metal door and stared at the camera over it.

He pushed the button, waited and was finally allowed in.

He walked quickly along the hall and entered DeVasher’s office. They talked a bit about McDeere.

DeVasher reported that, as far as he and his men could tell, Mitch would not be a security risk for the firm.

He played Lambert a tape of phone calls from Mitch’s hotel room in Memphis to Abby in Massachusetts.

‘Very loving conversations, you see, Ollie,’ DeVasher said with an evil grin on his face. ‘They’re just like a newly married couple.

I’ll try to get you some bedroom pictures later. I know how much you enjoy those. She is lovely.’

‘Shut up, DeVasher,’ Lambert said, and then, after a pause, ‘I wish we could find his brother Ray.

We know everything about his family, and hers, but we just can’t find this brother.’

‘Don’t worry, Ollie,’ DeVasher said. ‘We’ll find him.’ DeVasher closed the McDeere file and opened another, much thicker one.

Lambert stared at the floor. ‘What’s the latest?’ he asked softly.

‘It’s not good news, Ollie. Kozinski and Hodge are definitely working together now.

Last week the FBI checked Kozinski’s house and found our bugs.

Kozinski told Hodge when they were hiding in the third-floor library.

Now they think everything’s bugged and they’re very careful where they talk.’

‘Which FBI agent is involved?’‘Tarrance. He seems to be in charge.’

‘How often has he talked to Kozinski?’

‘There’s no way to know. We know of four meetings in the last month, but I suspect more. They’re being real careful.’

‘How much has he given them?’

‘Not much, I hope. They’re still trying to persuade him. He’s frightened.

Hodge hasn’t talked to the FBI yet. I don’t think. He’ll do whatever Kozinski does.’

‘What have you told Lazarov?’

‘Everything. That’s my job. They want you in Chicago the day after tomorrow. They want answers, and plans.’

‘What plans?’

‘Plans to get rid of Kozinski, Hodge and Tarrance, if it becomes necessary.’

‘Tarrance! Are you crazy? We can’t get rid of an FBI agent!’

‘Lazarov is stupid, Ollie, you know that. And that’s what he wants from you.

Of course, if he does kill Tarrance, the FBI will be all over the place, and all of you lawyers will suddenly have to leave the country.’

‘Try to argue with him, will you؟

And watch McDeere for another month.’

‘OK, Ollie. Don’t worry.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.