فصل شانزدهم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شرکت / فصل 16

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل شانزدهم

توضیح مختصر

تامی به خانه ایوری رفت. او را با پودر خواب آور خواباند و تا صبح به کمک ابی از پرونده ها کپی گرفتند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل شانزدهم

بدون بوسه

ساعت هشت صبح فردای روزی که میچ و ابی از جزایر کیمن برگشتن، الیور لمبرت و ناتان لاک اجازه پیدا کردن که از در فلزی طبقه پنجم رد شن. آنان به دفتر دواشر رفتن. من دیروز با لازارو در لوس انجلس صحبت کردم. اون هنوز نگرانه. میخواد که شما اطمینان داشته باشید که هر کدوم از دستیارانی که درباره کسب و کار واقعی ما در اینجا چیزی نمیدونن، فقط روی پرونده های پاک کار کنن.

بسیار خوب. دربار مکدیر چطور؟ لمبرت گفت.

اون یک هفته فوق العاده رو با همسرش داشته. البته اونا توی خونه دیگه ای مقیم شدن. باید اونو توی شلوار شنای نواریش ببینید. ما همین جوری الکی برای تفریح چند تا عکس ازش گرفتیم.

لاک با عصبانیت گفت: من نیومدم اینجا که عکسا رو ببینم. باشه باشه. اونا یک روز کامل رو با دوستمون ابنکس گذروندن.

نمیدونیم که درباره چی صحبت کردن. هر وقت کسی رو پیششون فرستادیم، فقط درباره ماهیگیری یا همیچنین چیزایی صحبت میکردن. ولی من اصلاً از این موضوع خوشم نمیاد.

درباره چی میتونن صحبت کنن؟لمبرت گفت. البته اونا در مورد هاچ و کوزینسکی صحبت میکنن ولی عیبی که نداره. اونا که نمیتونن چیزی در این مورد بفهمن میتونن؟

دواشر تایید کرد: نه ولی من بازم خوشم نمیاد. من میدونم که مکدیر دروغ میگه. میدونم که درباره مغازه کفش فروشی دروغ گفت.

و شیکاگو هم نگرانه پس منم نگرانم. این شغل منه. تا مادامی که پلیس این اطرافه، من نگران خواهم بود.

خیلی غیرمعمول بود که سر و کله همسران، تو ساختمون بندینی پیدا بشه ابی به طورغیر منتظره ای به اونجا رفت.

مسئول پذیرش بالا، دفتر میچ رو گرفت و منشیش اومد پایین که توضیح بده که میچ توی جلسه س.

ابی جواب داد: اون همیشه توی جلسه س. بیاریدش بیرون از اونجا.

تو دفتر میچ منتظر شد. میچ تو طبقه سوم در دفتر ایوری بود و بهش کمک میکرد که برای یک دیدار دیگه از جزایر کیمن آماده بشه.

میچ فکر کرد که احتمالا پول نقد برای مورولتو میبره. منشیش اونجا پیداش کرد و در مورد ابی بهش گفت.

رفت پایین به دفترش، که ابی از این طرف به اون طرف اتاق قدم میزد.

میچ من باید برم و پدر و مادرم رو ببینم. پدرم الان توی مدرسه باهام تماس گرفت. مادرم بیماره. باید فردا عمل بشه.

میچ گفت: متاسفم. بهش دست نزد. ابی گریه نمیکرد.

گفت: به مدرسه گفته م که یه مدتی نیستم.

چه مدت؟

نمیدونم میچ ما باید یه مدت از هم دور باشیم. من فکر میکنم برای هر دومون خوبه.

بیا در موردش صحبت کنیم.

تو همیشه انقدر سرت شلوغه که نمیشه باهات حرف زد. من شش ماهه که سعی کردم باهات صحبت کنم ولی تو نمیتونی به حرفام گوش بدی.

برمیگردم قول میدم. فقط نمیدونم چه موقع . دوستت دارم میچ.

میچ نگاهش میکرد در حالی که درو بازمیکرد. وبوسه ای در کار نبود.

یک مهندس در طبقه پنجم دکمه اضطراری رو برای دفتر دواشرر فشار داد. اون با عجله اومد گوشی رو روی و گذاشت . و گوش کرد.

کی این اتفاق افتاد؟

دو دقیقه پیش. توی دفتر طبقه دوم.

داره ترکش میکنه درسته؟ لعنت! اون وسیله اعمال فشارمونه. تازه اگه ترکش کنه اون عکسا به چه دردی میخورن؟

ابی به سمت کنتاکی حرکت کرد ولی به اونجا نرفت. مطمئن شد که تعقیب نشده و بعدش به فرودگاه نشویل رفت. و از اونجا به جزایر کیمن پرواز کرد.

ایوری کارش رو تو رویال بانک مونترال تموم کرد و بعد لباسهاشو عوض کرد و به کافه رامهیدز رفت.

به محض اینکه رسید، تامی نگران وارد جمعیت شد و توی کافه نشست. یه بیکینی پوشیده بود که به سختی بدنش رو میپوشوند.

چهل ساله بود ولی بیست جفت چشم گرسنه توی کافه دنبالش میکردن یک نوشیدنی ملایم سفارش داد و یک سیگار روشن کرد.

رفت به سمت میز ایوری، سوال کرد که آیا میتونه بشینه؟ شانسش رو نمیتونست باور کنه میون اون همه مرد تو کافه اون ایوری رو انتخاب کرده بود.

من ایوری تالسون. از ممفیس هستم.

از آشناییتون خوشبختم. من لیبی هستم.

چی شما رو به اینجا کشونده؟ایوری پرسید.

با نگاه عشوه گرانه ای تو چشاش گفت: فقط دنبال تفریح و سرگرمیم.

به مدت سه ساعت، شام خوردن، مشروب نوشیدن و رقصیدن هر بار یه کمی نزدیکتر.

اون ایوری رو مست کرد. ساعت ده از کافه به خونه ساحلی شرکت که اقامت داشت، بردش. ایوری جلوی در بهش حمله کرد و طولانی مدت و عمیق همو بوسیدن.

وقتی که رفتن داخل، تامی گفت که باید یه نوشیدن دیگه بنوشن. اتاقو ترک کرد که بره دستشویی.

یه پاکت پلاستیکی کوچیک از کیفش برداشت و مقداری پودر خواب توی نوشیدنیش ریخت.

میچ بهش گفته بود که این پودر میتونه اونو برای مدت ده ساعت به خواب ببره. وقتی که برگشت وقتی نوشیدنیشو میبلعید به دقت مواظبش بود. اونقدر مست بود که نمیتونست چیزی رو بچشه. در عرض چند دقیقه به خواب عمیقی فرو رفته بود.

از روی صندلی انداختش پایین و به داخل اتاق خواب کشوندش. اونو روی تخت گذاشت و لباسهاش رو در آورد. و یک بوسه شب به خیر هم بهش زد.

تو جیب کتش دو تا دسته کلید پیدا کرد که یازده تا کلید داخلشون بود.

توی هال طبقه پایین، بین آشپزخونه و اتاق نشیمن، یک در فلزی مرموز پیدا کرد که میچ سال گذشته وقتی با ایوری توی این خونه ساکن شده بود، متوجهش شده بود.

میچ طبق چیدمان اتاقهای طبقه بالا حدس زد که یک اتاق کوچیک پشت این در وجود داره.

در رو باز کرد ده دقیقه کامل برای هر آژیر یا زنگ هشداری منتظر موند و بعدش چراغ رو روشن کرد.

داخل اتاق دوازده تا کمد برای پرونده ها، یک میز و سه تا کیف دستی بزرگ بود.

چک کرد که ایوری هنوز تو خواب عمیق باشه. بعد به طبقه پایین برگشت سه تا کیف دستی رو برداشت، چراغها رو خاموش کرد و از در جلویی خارج شد.

یک پیاده روی کوتاه از پارکینگ تا جایی که ساختمون هتل مجاور شروع میشد بود.

وقتی که به اتاق صد و هشتاد و هشت رسید و در زد، از سنگینی کیف دستی ها عرق میریخت.

ابی در رو باز کرد. مشکلی پیش نیومد؟پرسید.

نه. تامی کیف دستی ها رو گذاشت روی تخت و رفت که یک نوشابه بگیره.

اون کجاست؟

تو رختخواب. فکر میکنم ما تا ساعت شش صبح فرصت داریم. یک عالمه پرونده تو اون اتاقه. باید خوش شانس باشیم که تا ساعت شش تمومشون کنیم.

اتاق صد و هشتاد و هشت یک اتاق یک نفره بود. همه اثاثیه رو کشوندن کنار دیوارها که برای دستگاه کپی ای که ابی اجاره کرده بود جا باز بشه.

تامی شروع به کپی گرفتن از پرونده های کیف دستی ها کرد و ابی با ماشینش رفت بیرون و کلیدها رو به مردی که قبلن پیداش کرده بود داد که ازشون نسخه های یدکی بسازه.

وقتی که ابی برگشت، کپی کردن رو ادامه داد و تامی به خونه ساحلی برگشت. دو چمدون پرونده از کمدها پر کرد.

وقتی که تامی به هتل برگشت، ابی دو تا کیف دستی رو تموم کرده بود و اونا رو برگردوند.

خیلی زود دستاش از حمل کردن چمدونهای پراز پرونده از یه جا به جای دیگه درد گرفت.

اونا موفق شدن که پرونده های ده تا کمد رو قبل از اینکه ایوری هر نشونه ای از آغاز بیدار شدن نشون بده رو کپی کنن.

پرونده هایی که با ابی مشغول کپی کردن بودن رو رها کرد و برگشت به خونه ساحلی در فلزی رو قفل کرد و کلیدها رو به جیبش برگردوند. تاپ بیکینیش رو در آورد و رفت توی رختخواب کنارش و منتظر شد.

بالاخره ایوری چند دقیقه بعد از ساعت نه بیدار شد. حالش خیلی بد بود. برای یک قرار ملاقات دیرش شده بود.

تامی گفت: سلام مرد بزرگ. تو فوق العاده بودی.

ایوری سعی کرد که شب گذشته رو به یاد بیاره. ولی نتونست.

من ؟ گفت.

گفت: بله بهترین. و ایوری داشت حرفاشو باور میکرد.

گفت: ببین. من باید یه دوش بگیرم و برم سر کار. میتونیم امشب توی کافه همو ببینیم؟

من اونجا هستم عشقم. رفت حموم. از تخت به سمت تلفن سر خورد و با ابی تماس گرفت.

اون تو حمومه.

تو خوبی؟

آره. اگه مجبور بود نمیتونست از پسش بربیاد.

به چیزی شک کرده؟

فکر نمی کنم. درد داره.

چه مدت اونجا میمونی؟

حدود ده یا پونزده دقیقه

باشه. بجنب.

گوشی تلفن رو گذاشتن. پشت بام، یک دستگاه ضبط صدا به طور خودکار خاموش و برای تماس تلفنی بعدی آماده شد.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SIXTEEN

No Kiss

At eight o’clock on the morning after Mitch and Abby returned from the Caymans, Oliver Lambert and Nathan Locke were allowed through the metal door on the fifth floor. They went to DeVasher’s office.

‘I talked to Lazarov yesterday in Las Vegas. He’s still worried. He wants you to make sure that any associates who don’t know about our real business here work only on clean files.’

‘OK. What about McDeere?’ Lambert asked.

‘He had a wonderful week with his wife. They stayed in the other house, of course. You should see her in a string bikini! We took some pictures, just for fun.’

‘I didn’t come here to look at pictures,’ Locke said angrily. ‘All right, all right. They spent a whole day with our friend Abanks.

We don’t know what they talked about. Whenever we got someone close to them, they were only talking about fishing or something. But I don’t like it at all.’

‘What can they talk about?’ said Lambert. ‘Of course they’ll talk about Hodge and Kozinski, but there’s no harm in that. They can’t find anything out, can they?’

‘No,’ DeVasher admitted, ‘but I still don’t like it. I know McDeere tells lies. I know he lied about that shoe shop.

And Chicago is worried, so I’m worried. That’s my job. As long as the FBI are around, I’ll be worried.’

It was very unusual for wives to appear at the Bendini Building Abby arrived there unexpectedly.

The receptionist phoned up to Mitch’s office and his secretary came down to explain that Mitch was in a meeting.

‘He’s always in a meeting,’ Abby replied.’Get him out of it!’

She waited in Mitch’s office. He was on the third floor, in Avery’s office, helping him prepare for another visit to the Caymans.

Probably taking cash for the Moroltos, Mitch thought. His secretary found him there and told him about Abby.

He walked down to his office, where Abby was walking up and down.

‘Mitch, I have to go and see my parents,’ she said. ‘My father just called me at school. My mother’s ill. She’s got to have an operation tomorrow.’

‘I’m sorry,’ Mitch said. He didn’t touch her. She wasn’t crying.

‘I’ve told the school I’ll be away for a while,’ she said.

‘How long?’

‘I don’t know Mitch, we need some time away from each other. I think it will be good for both of us.’

‘Let’s talk about it.’

‘You’re always too busy to talk. I’ve been trying to talk to you for six months, but you can’t hear me.

I’ll be back, I promise. I just don’t know when. I love you, Mitch.’

He watched her open the door. There was no kiss.

On the fifth floor an engineer pushed the emergency button for Vasher’s office. He came immediately and put headphones on. He listened.

‘When did this happen?’

‘Two minutes ago. In his office, second floor.’

‘She’s leaving him, isn’t she? Hell! She’s our best lever. What good are those photographs if she’s leaving him anyway?’

Abby started for Kentucky but didn’t arrive there. She made sure that she wasn’t being followed and then went to Nashville Airport. From there she flew to the Caymans.

Avery finished his business at the Royal Bank of Montreal and, after changing his clothes, made his way to Rumheads Bar.

Just after he arrived Tammy nervously entered the crowd and sat at the bar. She was wearing a bikini which hardly covered her body.

She was forty, but twenty pairs of hungry eyes followed her to the bar, where she ordered a soft drink and lit a cigarette.

She went over to Avery’s table and asked if she could sit down. He couldn’t believe his luck; of all the men in the bar she had picked him.

‘I’m Avery Tolleson. From Memphis.’

‘Nice to meet you. I’m Libby.’

‘What brings you here?’ Avery asked.

‘Just looking for fun,’ she said, with a suggestive look in her eyes.

For three hours they dined, drank and danced, each time a little more closely.

She got him drunk. At ten o’clock she led him from the bar to the firm’s beach house where he was staying. He attacked her at the front door and they kissed long and deeply.

When they were inside she suggested that they should have one more drink. He left the room to go to the washroom.

She took a small plastic packet from her bag and dropped some sleeping-powder into his drink.

Mitch had told her it was enough to put him to sleep for ten hours. When he returned, she watched closely as he swallowed his drink. He was too drunk to taste a thing. Within minutes he was in a deep sleep.

She pushed him off the chair and pulled him into the bedroom. She laid him on the bed and took his clothes off. She kissed him goodnight.

In his jacket pocket she found two key-rings, with eleven keys on them.

Downstairs, in the hall between the kitchen and the sitting- room, she found the mysterious metal door which Mitch had noticed when he stayed in this house with Avery last year.

From the arrangement of the upstairs rooms Mitch guessed that there was a small room behind the door.

She opened the door, waited a full ten minutes for any alarm and then turned on the light.

Inside the room were twelve cupboards for files, a desk and three large briefcases.

She checked that Avery was still deeply asleep. Then she went back downstairs, grabbed the three briefcases, turned off the lights and left through the front door.

It was a short walk across the car park to where the neighbouring hotel started.

She was sweating from the weight of the briefcases by the time she reached Room 188 and knocked on the door.

Abby opened the door. ‘Any problems?’ she asked.

‘No.’ Tammy put the briefcases on the bed and went to get a Coke.

‘Where is he?’

‘In bed. I think we’ve got until six in the morning. There are a hell of a lot of files in that room. We’ll be lucky to finish by six.’

Room 188 was a single hotel room. All the furniture had been pushed against the walls to make room for the photocopier Abby had rented.

Tammy began to photocopy the files from the briefcases while Abby went out in her car and had the keys copied by a man she had found earlier.

When she came back she continued with the photocopying, while Tammy went back to the beach house. She filled two suitcases with files from the cupboards.

By the time she got back to the hotel Abby had finished with the briefcases, and Tammy took them back.

Her arms soon ached from carrying the suitcases full of files from one place to the other.

They managed to copy the files from ten of the cupboards before Avery showed any signs of beginning to wake up.

She left the files they were copying with Abby, went back to the beach house, locked the metal door and returned the keys. Then she took off her bikini top, got into bed beside him and waited.

Avery finally woke up a few minutes after nine. He felt terrible. He was late for an appointment.

‘Hello, big boy,’ Tammy said. ‘You were wonderful.’

Avery tried to remember something about last night. He failed.

‘Was I?’ he said.

‘Yeah, the best,’ she said. He began to believe her.

‘Listen,’ he said. ‘I have to take a shower and then go to work. Shall we meet tonight at the bar?’

‘I’ll be there, lover,’ she said.

He went off to the shower. She slid across the bed to the phone and called Abby.

‘He’s in the shower.’

‘Are you OK?’

‘Yeah. He couldn’t do it if he had to.’

‘Does he suspect anything?’

‘I don’t think so. He’s in pain.’

‘How long will you be?’

‘About ten or fifteen minutes.’

‘OK. Hurry.’

They put their phones down. Under the roof, a recorder witched itself off and was ready for the next phone call.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.