فصل دوازدهم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شرکت / فصل 12

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل دوازدهم

توضیح مختصر

میچ به واشنگتون رفت. رئیس پلیس ویلز ملاقاتی را با او ترتیب داد و درباره ماهیت شرکت بندینی توضیح داد و از او خواست که با آنها همکاری کند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوازدهم

دنتون وُیلز

میچ با جت خصوصی شرکت به واشینگتون پرواز کرد. دواشر نمیخواست که اون بره.

شیکاگو دستور داده بود که مکدیر اجازه نداره به خاطر کارهای شرکت ممفیس رو ترک کنه مگر همراه با حداقل دو نفر از همکاران.

ولی شرکت از چند ماه پیش ترتیبشو داده بود که میچ به این کنفرانس مالیاتی در واشنگتن بره.

دواشر نمیتونست در مقابل این موضوع بحث کنه چون تا جایی که میدونست ترانس فقط همون یک بار میچ رو دیده بود و میچ بلافاصله گزارشش رو داده بود.

پس به نظر میرسید که میچ یک عضو وفادار شرکته.

اولین صبحِ کنفرانس پر از آدمهای غریبه بود، مردی زیر لب گفت: پلیس هاربیسون و بهش یادداشتی رو داد. این طور خوند: آقای مکدیر عزیز

من میخوام که برای چند دقیقه موقع ناهار با شما صحبت کنم. لطفاً به دستورالعمل های گرانت هاربیسون عمل کنید. ممنون بابت همکاریتون.

اف دنتون ویلز

ویلز تقریباً یک رئیس افسانه ای پلیس بود. هاربیسون جلسه ای در اتاق آقایون ترتیب داد.

اول اون رفت و بعد از بیست دقیقه میچ به دنبالش رفت.

پرسید: ویلز چی میخواد؟

هاربیسون گفت: یه چیز مهم. وظیفه من نیست که بهتون بگم.

وقتی کنفرانس برای ناهار تعطیل شد یک تاکسی به شماره 8667 بیرون هتل میبینید.

اون شما رو به جلسه میبره. مراقب باشید دو تا از بچه های ممفیس اینجا با شما اومدن. اونا توی اتاق خوابِ پهلوی شما تو هتل اقامت دارن.

میچ همه دستورالعمل هاش رو اطاعت کرد. راننده تاکسی مدام با بیسیمش با دیگران صحبت میکرد.

وقتی مطمئن شد که کسی تعقیبشون نمیکنه دیگه مثل یک راهنمای تور رفتار نکرد و مستقیماً میچ رو به جلسه ش با ویلز به هتل دیگه برد. ترانس در اتاق هتل منتظر بود.

بعد از چند دقیقه ویلز با یک مامور دیگه وارد شد. ویلز دستش رو جلو آورد و میچ برا دست دادن ایستاد.

ویلز گفت: ممنون که اومدید. این برای ما خیلی مهمه.

میچ نفس عمیقی کشید. قربا ن میدونید که من چقدر دچار وحشت و آشفتگی شدم؟ من واقعا یک توضیح میخوام. چه اتفاقی داره میافته؟

میچ اونچه که من میخوام به شما بگم مطمئناً شما رو شوکه میکنه. شما نمیخواید باورش کنید. ولی همش حقیقت داره و با کمک شما ما میتونیم زندگیتون رو نجات بدیم.

میچ منتظرشد

هیچ وکیلی تاکنون زنده شرکت شما رو ترک نکرده ویلز ادامه داد. سه نفرشون تلاش کردن و کشته شدن. دو تای دیگه نزدیک بود که برن که تابستون گذشته مردن.

وقتی یک وکیل وارد شرکت بندینی، لمبرت و لاک میشه، هیچوقت نمیره مگر اینکه بازنشسته بشه و دهنش رو بسته نگه داره. اونها تا زمانی که بازنشسته میشن جزئی از شرکت محسوب میشن و نمیتونن حرف بزنن.

شرکت یک عملیات تجسس بزرگ در طبقه پنجم داره. خونه شما، ماشین و تلفن ها شنود میشن. میز شما و دفتر شما شنود میشه.

تقریباً هر کلمه ای که شما میگید در طبقه پنجم شنیده و ضبط میشه. اونا شما و بعضی مواقع همسرتون رو تعقیب میکنن.

میدونیی میچ، شرکت اونطوری که به نظر میاد نیست؛ شرکا صاحبانش نیستن. شرکت جزئی از یک تجارت بسیار بزرگ و غیر قانونیه.

صاحبان شرکت بندنی، لمبرت و لاک خانواده تبهکار مورولتو در شیکاگو هستن. یک تشکیلات مافیایی.

میچ در حالی که از شدت ترس میخکوب شده بود گفت: من اینا رو باور نمیکنم… صداش ضعیف بود. ویلز لبخند زد. میچ شما باور میکنی. شما مدتیه که مشکوک شدید. برای همینه که شما با ابنکس در کیمن صحبت کردید. برای همینه که شما اون کاراگاه رو اجیر کردید و به وسیله اون دو تا یاروی طبقه پنجم به کشتن دادید. میچ شما میدونید که شرکت فاسده.

میچ سرش رو میون دستهاش گرفت و به زمین خیره شد.

ویلز گفت تا جایی که ما میبینیم حدود یک چهارم مشتری های شرکت و کارهاشون قانونی هستن. چند تا وکیل بسیار خوب در شرکت هستن که کارهای مالیاتی رو برای مشتریهای ثروتمند انجام میدن. این یه لاپوشونی خیلی خوبه. بیشتر پرونده هایی که شما تا حالا روشون کار کردید خوب هستن. یعنی قانونی هستن. اونا اینجوری کار میکنن، اونا یه نیروی جدید رو وارد میکنن پول خوب به پاش میریزن، براش ماشین و خونه میخرن به جزایر کیمن میفرستنش و کار مشتری های قانونی رو بهش میسپرن. بعد از پنج، شش سال وقتی که وضعیت مالیتون خیلی خوبه و وقتی که شما و خونواده تون کاملاً به این شیوه زندگی ثروتمندانه عادت کردین، اونا حقیقت رو بهتون میگن.

بعدش حتا اگه بخواید نمیتونید بیرون بیاین. اونا همسرتون یا یکی از بچه هاتون رو میکشن؛ اهمیتی هم براشون نداره.

پس شما میمونید. شما نمیتونید برید. اگه بمونید یک میلیون دلار و یک بازنشستگی زودهنگام و خونواده سالمتون رو دارید. اگه سعی کنید برید عکستون در کتابخونه طبقه اول آویزون میشه.

منظور شما همه شرکاست؟… میچ نتونست حرفش رو تموم کنه.

بله همه شون میدونن و همه شون اونچه رو که بهشون گفته شده انجام میدن. ما شک داریم که بیشتر دستیارا هم بدونن. فکر نمیکنیم که همسراشون بدونن. ما واقعاً اون آدما رو میخوایم. ما میتونیم تشکیلات مورولتو رو نابود کنیم. میتونیم صدها نفرشون رو دستگیر کنیم.

میچ پرسید چه جوری اونا به مورولتو کمک میکنن؟ ویلز گفت: صادقانه بگم ما همه چیز رو نمیدونیم. ما فقط اونا رو حدود هفت ماه تحت نظر قرار دادیم و اطلاعات بسیار کمی درز کرده.

یک مثال بزنم. یک شریک، هفت میلیون دلار پول کثیف رو سوار جت شخصی شرکت میکنه به مقصد جزایر کیمن.

میچ به همه سفرایی که شرکا همش به مقصد جزایر کیمن ترتیب میدادن فکر کرد. ویلز داستانش رو ادامه داد.

بعد همون شریک یا یکی از شرکای دیگه یک شرکت قانونی در آمریکا برپا میکنه که شاید چند تیکه زمین بخره. اون پول از کیمن به اسم اون بانک در خیابون لوئیس وصل میشه… بانکی که گفتی شرکت خیلی باهاش کار میکنه چی بود؟

کامرشال گارنتی.

بله همونه. مافیا صاحبشه. بنابراین پول به آمریکا برمیگرده و قانونی استفاده میشه. به یکباره، پول کثیف تمیز میشه.

برای همینه که بندینی در سال 1944 به اینجا، به جنوب فرستاده شد. لاک کار رو برای مورولتوز توسعه داد. اون در درجه اول یک تبهکاره و در درجه دوم یک حقوقدان.

لمبرت یک لاپوشونی عالی برای شرکته. اون همونجوری که همه درباره یک حقوقدان فکر میکنن به نظر میرسه. اما بار بعدی که تو دفتر دیدیش، یادت باشه که اون یک قاتله.

منشیا و کارکنان پشتیبانی چطور؟

سوال خوبیه. ما فکر میکنیم بعضی از اونها هم جزئی از اونن. ولی بعضیاشون هیچ چیز نمیدونن. اونا همین جوری در آن واحد به عنوان دو تا شرکت کار میکنن.

خیلی از مردم اونجا واقعا کار قانونی انجام میدن.

ولی هاچ به ترانس گفته که یک گروه کارکنان پشتیبانی هستن که فقط برای شرکای اصلی شرکت کار میکنن.

اونها احتمالاً همه کارهای قانونیشون رو انجام میدن، بنابراین شرکا آزادن که کارهای کثیف مورولتوز رو انجام بدن.

میچ پرسید: اگه شما اینقدر میدونید چرا نمیرید اونجا و همه شون رو دستگیر نمیکنید؟

ویلز گفت: ما سند و مدرک لازم داریم. و این همون جاییه که پای شما میاد وسط. ما از شما میخوایم که از پرونده ها، سوابق بانکی و همه مدارکی ما ازین بیرون نمیتونیم بهشون دسترسی داشته باشیم، ولی شما میتونید، کپی بگیرید.

ما اسم همه کارکنان رو لازم داریم؛ ما باید بدونیم ما میخوایم بدونیم که چه کسی روی چه پرونده ای کار میکنه، ما به همه اطلاعاتی که شما میتونید بهمون بدید درباره هر بخش از بندینی، لمبرت و لاک نیاز داریم.

و بعد در نهایت، ما ازتون خواهیم خواست که در دادگاه به عنوان یک شاهد حضور پیدا کنید، مهمترین شاهدِ ما.

میچ شما باید تصمیم بگیرید که آیا همکاری میکنید یا نه… زود بهمون بگید. اگه تصمیم بگیرید که بهمون کمک نکنید، ما دیر یا زود شخص دیگه ای رو پیدا میکنیم که باهامون همکاری کنه و شما رو با بقیه شون به یه زندان طولانی مدت میفرستیم.

اگه تصمیم بگیرین که بهمون کمک کنید میتونیم سر یک قیمتی با هم گفتگو و مذاکره کنیم. و بعدش ما ازتون مراقبت میکنیم و شما و همسرتون رو به هر جای دنیا که بخواید میفرستیم.

میج گفت، اما مافیا هیچوقت فراموش نمیکنه. من داستانهایی از شواهد مخفی اف بی آی شنیدم که ماشینشون منفجر شده. شما می تونید اشتباه کنید؛ یک روز، در مدت ده سال، یکی از شما فرد اشتباهی رو میگیره. اگه من به شما کمک کنم برای همیشه با ترس زندگی خواهم کرد.

دیگه نمیتونم به وکالت ادامه بدم؛ ابی و من مجبور میشیم که چهره هامون رو تغییر بدیم و تبدیل بشیم به آقا و خانم معمولی در شهر اینجا.

ویلز گفت، این درسته میج. اونها هیچوقت فراموش نمیکنند. اما من به تو قول میدم که ما مراقب تو و همسرت هستیم. ما حدود دو هزار شاهد داریم که در سرتاسر کشور زندگی می کنند، با اسامی جدید، با خانه و شغل جدید. حالا بهتره برگردی به هتلت. تراس به زودی با تو تماس میگیره.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWELVE

Denton Voyles

Mitch flew into Washington on the firm’s private jet. DeVasher didn’t want him to go.

Chicago had given orders that McDeere was not to leave Memphis on firm business except with at least two partners.

But the firm had arranged months ago for Mitch to go to this conference on taxes in Washington.

DeVasher couldn’t argue against it, because as far as he knew Tarrance had only met Mitch that one time, and Mitch had immediately reported it.

So Mitch seemed to be a loyal member of the firm.

His first morning at the conference, surrounded by strangers, a man whispered, ‘Harbison, FBI,’ and passed him a note. The note read: Dear Mr McDeere

I would like to speak to you for a few minutes during lunch. Please follow Grant Harbison’s instructions. Thank you for your co-operation.

F.Denton Voyles

Voyles was the almost legendary boss of the FBI. Harbison arranged a meeting in the men’s room.

He went first and Mitch followed after twenty minutes.

‘What does Voyles want’ he asked.

‘Something important. It’s not my job to tell you,’ said Harbison.

‘When the conference breaks for lunch you’ll find a taxi, number 8667, outside the hotel.

It will take you to the meeting. Be careful: two of the boys from Memphis followed you here. They’re in the bedroom next to you in the hotel.’

Mitch followed his instructions. The driver of the taxi spoke to others constantly on his radio.

When he was certain that no one was following them he stopped acting like a tour guide and took Mitch directly to his meeting with Voyles in another hotel. Tarrance was waiting in the hotel room.

After a few minutes Voyles walked in with another agent. Voyles offered his hand and Mitch stood up to shake it.

‘Thank you for coming,’ Voyles said. ‘This is very important to us.’

Mitch breathed deeply. ‘Sir, do you have any idea how confused and frightened I am? I really need an explanation. What’s happening?’

‘Mitch, what I’m about to tell you will certainly shock you. You won’t want to believe it. But it’s all true, and with your help we can save your life.’

Mitch waited.

‘No lawyer has ever left your firm alive,’ Voyles went on. ‘Three have tried, and they were killed. Two others were about to leave, and they died last summer.

When a lawyer joins Bendini, Lambert & Locke, he never leaves, unless he retires and keeps his mouth shut. And by the time they retire they are part of it all and cannot talk.

The firm has a major surveillance operation on the fifth floor. Your house, car and phones are bugged. Your desk and office are bugged.

Almost every word you speak is heard and recorded on the fifth floor. They follow you, and sometimes your wife.

You see, Mitch, the firm is not what it seems. It is not owned by the partners. It is part of a very large and very illegal business.

The firm of Bendini, Lambert & Locke is owned by the Morolto crime family in Chicago. The Mafia.’

‘I don’t believe it,’ Mitch said, frozen with fear. His voice was weak.

Voyles smiled. ‘Yes, you do, Mitch. You’ve suspected something for some time. That’s why you talked to Abanks in the Caymans.

That’s why you hired that investigator and got him killed by those boys on the fifth floor. You know the firm is rotten, Mitch.’

Mitch rested his head in his hands and stared at the floor.

‘As far as we can see,’ Voyles said, ‘about a quarter of the firm’s clients and businesses are legal.

There are some very good lawyers in the firm, doing tax work for rich clients. It’s a very good cover.

Most of the files you’ve worked on so far are OK. That’s how they operate.

They bring in a new man, throw money at him, buy the car and house, take him to the Caymans and put him to work on their legal clients.

Then after five or six years, when the money is really good, when you and your family have become completely used to this rich way of living, they tell the truth.

By then you can’t get out even if you want to. They’ll kill your wife, or one of your children; they don’t care.

So you stay. You can’t leave. If you stay, you make a million dollars and retire young with your family safe.

If you try to leave, your picture will hang in the first-floor library.’

‘You mean that every partner..?’ Mitch couldn’t finish.

‘Yes, they all know and they all do what they’re told. We suspect that most of the associates know as well.

We don’t think the wives do. We really want these people. We could destroy the Morolto family. We could arrest hundreds of them.’

‘How do they help the Moroltos’ Mitch asked.

‘To be honest,’ Voyles said, ‘we don’t know everything. We’ve only been watching them for about seven years, and very little information gets out.

But here’s an example. A partner takes several million dollars in “dirty” money to the Caymans on the firm’s private jet.’

Mitch thought of all the journeys the partners kept making to the Caymans. Voyles continued his story.

‘Then the same partner, or one of the others, forms a legal company back in the States, to buy some land perhaps.

The money is wired through from the Caymans to… what’s the name of that bank in St Louis with whom the firm does a lot of business?’

‘Commercial Guaranty?’

‘That’s the one. The Mafia own it. So the money arrives back in the States and is used legally. Suddenly, “dirty” money is “clean”.

That’s why Bendini was sent down there in 1944. Locke grew up working for the Moroltos. He’s a criminal first and a lawyer second.

Lambert is the perfect cover for the firm. He looks and sounds like everyone’s idea of a lawyer. But the next time you see him in the office, Mitch, remember that he’s a killer.’

‘What about the secretaries and support staff?’

‘Good question. We think some of them are part of it too. But some of them don’t know anything. That’s how they operate as two firms at once:

a lot of the people there really are doing legal business.

But Hodge told Tarrance that there’s a group of support staff who work only for the main partners of the firm.

They probably do all their legal work, so that the partners are free to do the Moroltos’ dirty business.’

‘If you know so much, why don’t you just go in there and arrest them all’ asked Mitch.

‘We need evidence,’ Voyles said. ‘That’s where you come in.

We want you to photocopy files, bank records, all those documents which we can’t reach from the outside but you can.

We need the names of all the staff; we need to know who works on which files; we need all the information you can give us, about every part of Bendini, Lambert & Locke.

And then eventually we’ll want you to appear in court and be a witness - our most important witness.

You must decide whether or not you’ll co-operate, Mitch. Tell us soon.

If you decide not to help us, we’ll find someone else who will, sooner or later, and we’ll put you in prison along with the rest of them.

If you choose to help us, we can negotiate a price. And then we’ll look after you, send you and your wife anywhere in the world you want to go.’

‘But the Mafia never forgets,’ Mitch said. ‘I’ve heard stories of witnesses hidden by the FBI whose car suddenly explodes.

You people are capable of mistakes; one day, in ten years’ time, one of you will talk to the wrong person. If I help you I’ll always live in fear.

I’ll never be able to practice law again; Abby and I will have to change our faces and become Mr and Mrs Ordinary in Nowheretown.’

‘It’s true, Mitch,’ Voyles said. ‘They never forget. But I promise you, we will look after you and your wife.

We have about two thousand witnesses living all over the country under new names, with new homes and new jobs.

Now you had better get back to your hotel. Tarrance will make contact with you soon.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.