در بیمارستان

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: پرتاب بلند / فصل 6

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

در بیمارستان

توضیح مختصر

دوستان ریکی قول میدن راننده رو پیدا کنن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

در بیمارستان

آمبولانس به بیمارستان میرسه. آقا و خانم اندرسون از قبل اونجا هستن. وقتی امدادگران برانکارد رو از آمبولانس میارن بیرون، با اضطراب و نگرانی نگاه می‌کنن.

“آه، ریکی! حالت خوبه؟”مادرش میپرسه. میدوه به طرف پسرش. ریکی جواب میده: “بله، فکر می‌کنم حالم خوبه، مامان. نگران نباش.”

“چه اتفاقی افتاد، پسرم؟” پدرش می‌پرسه.

یکی از امدادگران میگه: “میتونی داستان رو بعداً برای پدر و مادرت تعریف کنی. حالا باید استراحت کنی. بعد دکتر به دیدنت میاد.”

ریکی رو می‌برن بخش تصادفات و اورژانس و میذارنش روی تخت. وقتی از برانکارد تکونش میدن، پاش خیلی زیاد درد میکنه. پدر و مادرش وقتی درد رو روی صورت ریکی می‌بینن، نگران میشن. چه مشکلی برای پای ریکی پیش اومده؟

امدادگر بهشون میگه: “دکتر به زودی میاد” و خانواده رو در اتاق تنها میذاره.

ریکی شروع میکنه به تعریف کردن داستان برای پدر و مادرش. میگه: “همه داشتیم از در مدرسه بیرون می‌رفتیم. یک دقیقه من و تونی داشتیم درباره‌ی تیم بسکتبال حرف می‌زدیم و دقیقه‌ی بعد یه ماشین خورد بهم و افتادم روی زمین. بعد از اون چیزی به خاطر نمیارم.”

“تیم بسکتبال؟”خانم اندرسون می‌پرسه.

ریکی میگه: “آه، آره مامان. من وارد تیم شدم. اسامی‌مون در لیست مربی برگمن هست.” لبخند میزنه و بعد وقتی پاش دوباره شروع به درد میکنه، از درد ناله میکنه. مامانش دستش رو میگیره.

میگه: “نگران نباش، عسلم دکتر الان میاد.”

همون لحظه تونی، تریش و استیسی می‌رسن.

“ریکی، حالت چطوره؟”استیسی میپرسه. به طرف تخت میاد. و دست دیگه‌اش رو میگیره.

ریکی با لبخند میگه: “حالم خوبه، استیسی ممنونم.”

خانم اندرسون بهش میگه: “دکتر حالا میاد معاینه‌اش کنه، استیسی.”

آقای اندرسون به تونی میگه: “ما از تصادف خبر داریم. میدونی راننده ماشین ممکنه کی باشه؟”

تونی جواب میده: “نه، متأسفم، آقای اندرسون نمیدونم. ماشین رو نشناختم.”

تریش اضافه میکنه: “ماشین شیشه‌های تیره داشت. ولی چارلی بل فکر میکنه دو نفر توی ماشین بودن.”

استیسی با ناراحتی میگه: “باید کسی باشه که از ریکی متنفره.”

“از ریکی متنفره؟خانم اندرسون با تعجب میپرسه. کی میتونه ازش متنفر باشه؟”

تونی به استیسی اخم میکنه. نمیخواد استیسی چیزی از پیغام‌های مرموز به پدر و مادر ریکی بگه.

همون موقع پرستاری میاد تو و خودش رو معرفی میکنه.

“سلام. من درو کارلسون هستم. پرستارت. ریکی، لطفاً این دماسنج رو بذار زیر بغلت. یه آمپول می‌زنم که جلوی درد رو بگیره بعد دکتر میخواد چند تا آزمایش روی پات انجام بده.” رو میکنه به بقیه “ببخشید ولی همه باید چند دقیقه بیرون منتظر بمونید.”

“سلام، ریکی من دکتر براون هستم. حالت چطوره؟” دکتر با مهربونی میپرسه.

“زیاد بد نیست، دکتر ولی پام زیاد درد میکنه.”

میگه: “هممم … . بیا یه نگاهی بندازیم.” دست به پای چپ ریکی میزنه. ریکی از درد داد میزنه.

دکتر به پرستار کارلسون میگه: “می‌خوام از این پا عکس ایکس‌ری بگیرید.”

“لطفاً ریکی رو ببر اتاق ایکس‌ری. فکر می‌کنم پای چپت ممکنه شکسته باشه، ریکی. ولی نگران نباش زیاد جدی نیست. میتونیم درستش کنیم.”

ریکی میگه: “باز هم میتونم بسکتبال بازی کنم، دکتر؟ امروز وارد تیم مدرسه شدم و می‌خوام امسال در مسابقات قهرمانی بازی کنم.”

دکتر براون جواب میده: “تبریک میگم! ولی فکر نمی‌کنم بتونی مدتی بسکتبال بازی کنی. باید پات رو گچ بگیریم و باید چند هفته استراحت کنی.”

ریکی با درماندگی میگه: “ولی دوشنبه تمرین بسکتبال رو شروع می‌کنیم.”

دکتر براون میگه: “متأسفم، ریکی. حالا می‌خوام با پدر و مادرت حرف بزنم” و ریکی رو تنها میذاره.

دوستان ریکی برمیگردن.

استیسی میگه: “ریکی، داشتیم درباره یادداشت‌هایی که تو و تونی در مدرسه دریافت کردید، حرف می‌زدیم. یادداشت‌ها حقیقت داشتن. اتفاق بدی افتاد.”

“ولی کی پشت همه‌ی این تهدیدهاست؟”تریش میپرسه.

تونی میگه: “نمیدونم. کیپر چی؟ این اسم روی ایمیل‌ها بود.”

تریش میگه: “فکر می‌کنم باید راننده‌ی ماشین رو پیدا کنیم. کی تو مدرسه ماشین قرمز داره؟”

“این غیرممکن خواهد بود، تریش. فکر می‌کنم یه سوبارو بود ولی سوباروی قرمز توی شهر زیاده و ممکنه ماشین دزدی باشه.”

استیسی آروم گفت: “یه دقیقه صبر کن چیزی به خاطر میارم. ماشین یه چرخ غیر عادی داشت! چرخ عقب سمت راست با بقیه‌ی چرخ‌ها فرق میکرد.”

تونی میگه: “سرنخ خوبیه. مطمئنم کیپر و ماشین قرمز به هم ربط دارن. وقتی کیپر رو پیدا کنیم، راننده‌ی مرموز رو هم پیدا خواهیم کرد!”

تریش به دوستش میگه: “نگران نباش، ریکی می‌فهمیم کی همه‌ی این کارها رو می‌کنه” و استیسی و تونی با موافقت سر تکون میدن.

“یقین داشته باش!”

متن انگلیسی فصل

Chapter six

In Hospital

The ambulance arrives at the hospital. Mr and Mrs Anderson are already there. They watch anxiously as the paramedics pull the stretcher out of the ambulance.

“Oh Ricki! Are you all right?” asks his mother. She runs to her son’s side. “Yes, I think I’m all right, Mom,” replies Ricki. “Don’t worry.”

“What happened, son?” asks his father.

“You can tell your parents the story later,” says one of the paramedics. “You must rest now. Then the doctor is coming to see you.”

They take Ricki to the Accident and Emergency department and put him to bed. When they move him from the stretcher his leg hurts very much. His parents are worried when they see the pain on his face. What’s the matter with Ricki’s leg?

“The doctor is coming soon,” the paramedic tells them and leaves the family alone in the room.

Ricki starts to tell his mother and father the story. “We were all walking out of the school gates. One minute Tony and I were talking about the basketball team, and the next minute a car knocked me down. I don’t remember anything after that,” he says.

“Basketball team?” asks Mrs Anderson.

“Oh yeah, Mom. I made the team! Our names are on Coach Bergman’s list,” says Ricki. He smiles and then he groans in pain as his leg starts to hurt again. His mom takes his hand.

“Don’t worry, honey, the doctor is coming now,” she says.

At that moment, Trish, Tony and Stacy arrive.

“Ricki, how are you?” asks Stacy. She comes over to the bed. She takes his other hand.

“I’m all right, Stacy Thanks,” Ricki says smiling.

“The doctor is coming to examine him now, Stacy,” Mrs Anderson tells her.

“We know about the accident,” says Mr Anderson to Tony. “Do you know who the driver of the car could be?”

“No, I’m sorry, Mr Anderson, I don’t. I didn’t recognize the car,” replies Tony.

“The car has dark windows,” adds Trish. “But Charlie Bell thinks there were two people inside.”

“It must be someone who hates Ricki,” says Stacy sadly.

“Hates Ricki? Who could hate him?” asks Mrs Anderson, surprised.

Tony frowns at Stacy. He doesn’t want her to tell Ricki’s parents about the mysterious messages.

A nurse comes in then and introduces himself.

“Hello. I’m Drew Carlson. I’m your nurse. Ricki, please put this thermometer under your arm. I’m going to give you an injection to stop the pain, then the doctor wants to do some tests on your leg.” He turns to the others, “I’m sorry, but you must all wait outside for a few minutes.”

“Hello, Ricki, I’m Dr. Brown. How are you feeling?” she asks kindly.

“Not too bad, Doctor, but my leg hurts a lot,” replies Ricki.

“Hmmm. Let’s have a look,” she says. She feels Ricki’s left leg. Ricki cries in pain.

“I want some X-rays of that leg,” says the doctor to Nurse Carlson.

“Please take Ricki to the X-ray room. I think your left leg might be fractured, Ricki. But don’t worry, it’s not too serious. We can fix it.”

“Can I still play basketball, Doctor? I made the school team today and I want to play in the championship this year,” says Ricki.

“Congratulations” replies Dr. Brown. “But I don’t think you can play basketball for some time. We must put a plaster cast on your leg and you need to rest it for a few weeks.”

“But we start basketball practice on Monday” says Ricki, desperately.

“Sorry, Ricki,” says Dr. Brown. “Now I want to talk to your parents,” and she leaves him alone.

Ricki’s friends come back in.

“Ricki, we were talking about the notes you and Tony received at school. The notes were right. something bad did happen,” says Stacy.

“But who is behind all these threats?” asks Trish.

“I don’t know,” says Tony. “What about ‘Caper’? That’s the name on the e-mails.”

“I think we have to find the driver of the car,” says Trish. “Who has a red car in our school?”

“That’s going to be impossible, Trish. I think it was a Subaru, but there are a lot of red Subaru’s in town and the car could be stolen.”

“Wait a minute, I remember something,” says Stacy slowly. “The car has an unusual wheel! The back wheel on the right was different from the others.”

“That’s a good clue,” says Tony. “I’m sure ‘Caper’ and the red car are connected. When we find Caper, we find the mystery driver!”

“Don’t worry, Ricki, we’re going to find out who is doing all this,” says Trish to her friend, and Stacy and Tony nod in agreement.

“You bet!”

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.