پرتاب بلند ریکی

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: پرتاب بلند / فصل 12

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

پرتاب بلند ریکی

توضیح مختصر

تیم ریکی مسابقه مقابل ردوود رو میبره.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوازدهم

پرتاب بلند ریکی

چهار هفته بعد مسابقات قهرمانی بسکتبال شروع میشه. پسرهای دبیرستان هوارد در باشگاه هستن تا برای بازی اولشون در روز شنبه تمرین کنن.

ریکی عقبه! اولین تمرینش از زمان تصادفه. میخواد مربی برگمن اون رو برای بازی روز شنبه انتخاب کنه. سعی میکنه با سرعت بدوه، ولی پاش کمی درد میکنه.

مربی برگمن داد میزنه: “سخت نگیر، اندرسون! به پات فشار نیار. برای بازی شب شنبه بهت نیاز داریم.”

ریکی راضی و خوشحاله. در مسابقه بازی خواهد کرد! در طول تمرین سخت کار می‌کنه. خوب پرتاب میکنه، در تمرین با هوشمندی بازی می‌کنه با بازیکن‌های دیگه خوب بازی میکنه. بعد از تمرین، اون و تونی میرن دوش بگیرن.

تونی میگه: “امشب خوب بازی کردی، ریکی. اگه شنبه همینطور بازی کنی، دبیرستان ردوود هیچ شانسی برای بردن نداره!”

مربی برگمن میاد اتاق کمدها تا با ریکی حرف بزنه. میگه: “اندرسون، فکر می‌کنم آماده‌ای در یک مسابقه‌ی واقعی بازی کنی! می‌خوام شنبه در تیم باشی. تو و کاروسو جفت عالی هستید!”

ریکی جواب میده: “ممنونم، مربی این فوق‌العاده است.”

“آه، و ریکی، به خاطر اتفاقاتی که برای تو و تونی افتاده متأسفم. کاپلین و بقیه واقعاً از کنترل خارج شده بودن ولی مجازات میشن. امیدوارم حالا متوجه بشن رفتارشون خیلی اشتباه بود. نمیتونی با تهدید کردن بازیکن‌های دیگه یا آسیب زدن به اونها بازیکن بسکتبال خوبی باشی. تو و تونی فقط بازیکن‌های بهتر نیستید، بلکه ورزشکار جوانمرد بهتری هم از اونها هستید.”

تونی با ارادت میگه: “ممنونم، مربی. سخت کار می‌کنیم. ممنونیم که شما ما رو انتخاب کردید که در تیم باشیم، حتی در حالی که سال پایینی هستیم.”

“باشه پسرها. بهم نشون بدید که حق داشتم. شنبه بازی مقابل دبیرستان ردوود رو ببرید!”مربی برگمن می‌خنده.

شنبه شبه و محوطه پره. آدم‌های زیادی بازی رو تماشا میکنن. گروه با صدای بلند موسیقی مینوازه و سردسته‌های تشویق‌کنندگان با پام‌پام‌هاشون میرقصن دو تا تیم میدون تو زمین. با توپ تمرین پرتاب میکنن. بعد صدایی میاد و بازی شروع میشه. مربی برگمن بازیکنانش رو صدا میزنه به شکل گروه بایستن.

“خوب، بچه‌ها، این اولین بازی امسال‌مون هست. ردوود تیم خوبی داره. مسابقه سختی خواهد بود. هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدید.”

تمام بازیکنان با سر تأیید میکنن. دستاشون رو به شکل دایره به هم میدن و داد می‌زنن: “برو، برو، برو! بلند پرواز کنید، شاهین‌های هوواد!!!”

جمعیت بلند می‌شن سر پا. همه دست میزنن و فریاد می‌کشن “یالّا شاهین‌ها!” بعضی‌ها پرچمی که عکس شاهین روشون دارن رو تکون میدن. تیم از جمعیت انرژی میگیره. هیجان‌زده و مضطرب هستن. می‌خوان ببرن.

در وقت استراحت، امتیاز ۴۶-۴۰ به نفع ردوود هست. هر دو تیم خیلی خوب بازی می‌کنن. پایان نیمه‌ی دوم امتیاز در ۶۳-۶۳ مساویه. فقط ۱۵ ثانیه باقی مونده. جمعیت از هیجان دیوانه شده. مربی برگمن تقاضای وقت استراحت میکنه.

“خیلی‌خب، پسرها. فقط یک پرتاب دیگه داریم. اندرسون، میخوای تو پرتاب کنی؟”

ریکی جواب میده: “بدون شک، مربی.”

“باشه پس. همه شما ترتیب رو به خاطر میارید؟”

بازیکن‌ها میگن: “بله، مربی.” زنگ به صدا در میاد. برمی‌گردن به زمین.

تونی توپ رو میندازه برای آنتونی که اون هم میندازه برای دان. دان ۲ تا بازیکن ردوود رو جا میندازه و توپ رو میده به ریکی. ریکی میپره، سریع هدف میگیره و توپ رو میندازه توی سبد. پرتاب خیلی کوتاهه؟ هنوز فاصله زیادی از سبد داره. توپ نمیفته توی سبد. حال ریکی گرفته میشه، ولی داور سوت میزنه. ریکی دو تا پرتاب آزاد داره!

میره به خط پرتاب آزاد. هدف میگیره و پرتاب میکنه. توپ میخوره به سبد، ولی نمیفته توش. پرتاب رو از دست میده!

با خودش فکر میکنه: “باید این پرتاب دوم رو بندازم توی سبد! این آخرین فرصتمونه!”

این بلندترین پرتاب زندگیشه. نفس عمیقی میکشه، چشم‌هاش رو به سبد میخکوب میکنه، و پرتاب میکنه. توپ دو بار دور لبه‌ی سبد میچرخه. فکر میکنه: “بیفت تو، لطفاً بیفت تو!” بعد توپ میفته تو. خودشه! ریکی امتیاز می‌گیره! جمعیت دیوونه میشه! شاهین‌ها با یک امتیاز بیشتر بازی رو میبرن!

بازیکنان ریکی رو بلند می‌کنن روی شونه‌هاشون و دور محوطه میچرخونن جمعیت داد میزنه و خوشحالی می‌کنه. ریکی پدر و مادرش رو میبینه که ایستادن و بهش دست تکون میدن. خیلی افتخار می‌کنن. استیسی رو میبینه که میپره بالا و خوشحالی میکنه و تریش کنارشه. ریکی میدونه که این شادترین لحظه‌ی زندگیشه. بعد از تمام سختی‌هایی که قبل از این بازی داشته، حالا میدونه که ارزشش رو داره. روزی که بلندترین پرتابش رو کرد.

متن انگلیسی فصل

chapter twelve

Ricki’s Long Shot

Four weeks later the basketball championship starts. The boys from Howard High are in the gym practicing for their first game on Saturday.

Ricki is back! It’s his first practice since the accident. He wants Coach Bergman to choose him to play on Saturday. He tries to run fast but his leg hurts a bit.

“Take it easy, Anderson” shouts Coach Bergman. “Don’t force your leg. We need you for the game on Saturday night!”

Ricki is pleased. He is going to play in the game! He works hard during practice. He shoots well, he plays intelligently in the practice game, he plays well with the other players. After practice, he and Tony walk to the showers.

“You played great tonight, Ricki,” says Tony. “If you play like that on Saturday, Redwood High doesn’t have a chance!”

Coach Bergman comes into the locker room to talk to Ricki. “Anderson,” he says, “I think you’re ready to play in a real match. I want you there on Saturday. You and Caruso are a great duo!”

“Thanks, Coach, that’s fantastic” replies Ricki.

“Oh, and Ricki, I’m sorry for what happened to you and Tony. Caplin and the others were really out of control but they’re going to be punished. I hope now they understand their behavior was very wrong. You can’t become a good basketball player by threatening other players or hurting them. You and Tony are not only better players but you’re better sportsmen than they are.”

“Thanks, Coach,” says Tony. “We’re going to work hard. We appreciate that you chose us to be on the team, even if we’re juniors,” says Tony sincerely.

“Okay, boys. Show me I was right. win the match against Redwood High on Saturday!” laughs Coach Bergman.

It’s Saturday night and the arena is full. There are a lot of people watching the game. The band is playing loud music and the cheerleaders are dancing with their pompoms. The two teams run onto the court. They practice shooting and throwing the ball. Then the buzzer sounds and the game begins. Coach Bergman calls his players into a group.

“Well, guys, this is our first game of the year. Redwood has a good team. It’s going to be a tough match. Do your best.”

All the players nod. They join hands in a circle and shout, “Go, go, go! Fly high, Howard Hawks!!!”

The crowd jumps to its feet. Everyone is clapping and shouting, “Go Hawks!” Some people wave flags with pictures of hawks on them. The team feels the energy of the crowd. They are excited and tense. They want to win.

At half time, the score is 46-40 for Redwood. Both teams are playing very well. At the end of the second half the score is even at 63-63. There are only 15 seconds left. The crowd is wild with excitement. Coach Bergman calls a timeout.

“Okay, boys. We only have one more shot. Anderson, do you want to take the shot?”

“You bet, Coach,” Ricki replies.

“Okay, then. Do all of you remember the set-up?”

“Yes, Coach,” the players say. The buzzer sounds. They go back onto the court.

Tony passes the ball to Anthony who throws it to Don. Don dodges two Redwood players and passes to Ricki. Ricki jumps, takes aim quickly and throws the ball at the basket. Is the shot too short? He’s still a long way from the basket. It doesn’t go in. Ricki’s heart sinks but the referee is blowing his whistle. Ricki has two free shots!

He goes to the free-throw line. He takes aim and shoots. The hall hits the basket but it doesn’t go in. He misses the shot!

“I have to make this second shot,” he thinks to himself. “It’s our last chance!”

This is the longest shot of his life. He takes a deep breath, fixes his eye on the basket, and shoots. The hall goes around the edge of the basket twice. He thinks, “Go in, please go in!” Then, the ball drops. it’s in! Ricki scores! The crowd goes crazy! The Hawks win the game by one point!

The players carry Ricki on their shoulders around the arena and the crowd shouts and cheers. He sees his parents standing, waving to him. they are very proud. He sees Stacy jumping and cheering and Trish next to her. He knows that this is the happiest moment of his life. After all the difficulties he had before this game, now he knows it was worth it. the day he played the long shot.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.