کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

گرداب

توضیح مختصر

پروفسور و دوستانش از ناتیلوس نجات پیدا می‌کنن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

گرداب

کاپیتان نمو مردی که فکر می‌کردم نبود. به عنوان یک دانشمند بهش احترام قائل بودم، ولی مردهای روی کشتی دیگه رو به قتل رسونده بود!

بعد از نبرد وحشتناک با کشتی دشمن، همه چیز در ناتیلوس آروم و ساکت شد. کاپیتان نمو یا هیچ کدوم از افرادش رو ندیدم. زیر آب حرکت می‌کردیم و به جز برای هوا نمی‌اومدیم روی آب. ند و کانسیل در اتاق‌هاشون موندن حالا همه احساس مشابهی داشتیم ماجرای ناتیلوس جالب یا هیجان‌آور نبود. زشت و مرگبار بود. تنها چیزی که می‌خواستیم فرار بود.

ند لند یک شب وارد اتاق من شد و بیدارم کرد. در دریای شمال، نزدیک ساحل نروژ بودیم. “پروفسور، بیدار شو! قایق آماده است. حالا وقتشه!”

“میتونی خشکی رو ببینی؟”

“بله، حدوداً ۲۰ مایل دورتر. باید سعی‌مون رو بکنیم.”

“موافقم.”

“اول من میرم بالا. کانسیل اونجاست. ۲ دقیقه صبر کن. بعد پشت سرم بیا بالا اگه کسی جلوت رو گرفت، بکشش “ ند لند یک چاقوی صید گذاشت تو دستم و از اتاق خارج شد. من یک بار دیگه اطراف رو نگاه کردم. اینجا نه ماه خونه‌ی من بود بیشتر اوقات ازش لذت برده بودم. ولی حالا باید میرفتم وقتی از پله‌های موزه بالا می‌رفتم، صدای موسیقی شنیدم که از کتابخانه‌ی کاپیتان نمو میاد. به نواختن پیانو گوش دادم و فکر کردم شنیدم که داره میگه:

“کافیه،

آه، خدا کافیه!”

اینها آخرین کلمات کاپیتان نمو بودن.

ند و کانسیل رو در قایق کوچکی روی سکو پیدا کردم. ند سریع کار کرد تا قایق رو باز کنه. ناتیلوس یک‌مرتبه شروع به چرخیدن به شکل دایره‌وار کرد. مردها از پایین شروع به فریاد زدن کردن.

“چه خبره، آقا؟”

“نمی‌دونم.”

“آماده باشید. تقریباً کارم تموم شده.”

یک‌مرتبه فکر کردم می‌فهمم مردهای پایین به زبان عجیب‌شون چی میگن. ناتیلوس در گرداب بود. آب‌های ساحل نروژ به خاطر این مشهور بودن. قایق‌هایی که وارد این گرداب‌ها میشن، هرگز نجات پیدا نمی‌کنن. “چیکار باید بکنیم، پروفسور؟”

“قایق رو باز نکن. موفق نمیشیم.”

“نمیتونم نگهش دارم. داریم …”

یک صدای ضربه‌ی محکم و ناگهانی بلند شنیدم. چیزی خورد از سرم و این آخرین چیزی هست که به خاطر میارم.

حالا چند ماه بعده که دارم این رو مینویسم: حالا سالم هستم. گرداب قایق ما رو از ناتیلوس جدا کرده بود. چند تا ماهیگیر پیدامون کرده بودن و ما رو آورده بودن ساحل.

نمیدونم چه اتفاقی برای کاپیتان نمو و ناتیلوس افتاد. شاید هنوز زنده است و زیر دریا زندگی می‌کنه. تنها چیزی که میدونم اینه که ما ۲۰ هزار لیگ زیر آب سفر کردیم: از اقیانوس آرام تا اقیانوس هند، از دریای ریل و دریای مدیترانه به اقیانوس اطلس و به شمال و قطب جنوب. چیزهایی دیدم که هیچ مردی از دنیای من هرگز نخواهد دید. ماجرای عجیب و فوق‌العاده ‌ای بود ماجرایی که هرگز فراموش نخواهم کرد.

متن انگلیسی فصل

Chapter ten

The Whirlpool

Captain Nemo was not the man I thought he was. I had respect for him as a scientist, but he murdered those men on the other ship!

After the terrible battle with the enemy ship, everything on the Nautilus was quiet. I did not see Captain Nemo or any of his men. We travelled underwater, never coming up except for air.

Ned and Conseil stayed in their rooms. We all felt the same, now, the adventure of the Nautilus was not exciting or interesting. It was ugly and deadly. The only thing we wanted was to escape.

Ned Land came into my room one night and woke me up. We were in the North Sea, near the coast of Norway. “Professor, wake up! The boat’s ready. Now is the time!”

“Can you see land?”

“Yes, about twenty miles away. We have to try!”

“I agree.”

“I’ll go up first, Conseil is there. Wait for two minutes, then come up after me. If anyone stops you, kill them.” Ned Land put a fishing knife in my hand and left the room, I looked around one more time. This was my home for nine months. For most of that time I enjoyed it, but now I had to leave.

As I walked through the museum to the stairs, I heard music coming from Captain Nemo’s library. I listened to him playing the piano, and I thought I heard him say.

“Enough. Oh, God, enough!”

Those were Captain Nemo’s last words.

I found Ned Land and Conseil in the small boat on the platform. Ned worked quickly to set if free. The Nautilus suddenly began to turn round in circles. The men below began to shout.

“What’s happening, sir?”

“I don’t know.”

“Get ready. I’m almost finished.”

Suddenly, I thought I understood what the men below said in their strange language. The Nautilus was in a whirlpool. The waters off the coast of Norway were famous for this. Boats which sailed into these whirlpools never escaped. “What shall we do, Professor?”

“Don’t free the boat. We’ll never make it.”

“I can’t hold it. We’re going to.”

I heard a loud “snap”. Something hit me on the head and that’s the last thing I remember.

I am writing this now some months later: I am safe now. The whirlpool threw our boat away from the Nautilus. Some fishermen found us and took us to the shore.

I do not know what happened to Captain Nemo and the Nautilus. Maybe he is still alive, living under the sea.

All I know is that we travelled 20,000 leagues under the sea, from the Pacific to the Indian Ocean, through the Reel Sea and the Mediterranean, across the Atlantic and to the North and South Poles.

I saw things that no man from my world will ever see. It was a strange and wonderful adventure; one I will never forget.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.