تمیزی بهار

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: جهان های متفاوت / فصل 6

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

تمیزی بهار

توضیح مختصر

جیم از سامانتا می‌خواد فردا شب همدیگه رو ببینن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

تمیزی بهار

شنبه بعد اولین شنبه‌ی ماه مارس بود. مامان همیشه دوست داره اولین شنبه‌ی ماه مارس خونه رو تمیز کنیم. و بهش میگه تمیزی بهار. اون طبقه‌ی پایین رو تمیز می‌کرد و من طبقه‌ی بالا رو. می‌خواستم طبقه بالا باشم، چون می‌تونستم مغازه رو از پنجره‌ی اتاقم ببینم. طبقه پایین همیشه تو خیابون بیرون ماشین بود و نمی‌تونستی بیرون رو خوب ببینی.

واقعاً می‌خواستم جیم رو دوباره ببینم و وقتی تمیزکاری میکردم، زیاد از پنجره بیرون رو نگاه می‌کردم. یک بار اومد بیرون تا میوه و گل روی میز بذاره ولی به این طرف خیابون نگاه نکرد.

بازی گلوله برفی یک هفته قبل بود. وقتی عاشقید یک هفته زمانی طولانی هست. هوا آفتابی بود و الان برف نبود. به همین خاطر ناراحت بودم.

“این اتاق رو تموم نکردی، سام؟” مامان جلوی من ایستاده بود و اشاره می‌کرد. نمی فهمید چرا هنوز دارم اتاقمو تمیز می‌کنم. من معمولاً در تمیزکاری سرعت عمل دارم. وقتی به بیرون از پنجره نگاه نمی‌کنم و گلوله برفی رو به یاد نمیارم.

جواب دادم: “ببخشید” و اون لبخند زد.

“اشکال نداره. در واقع میتونی بری مغازه و یک بطری شیشه پاک‌کن برام بگیری؟ فراموش کردم بخرم.”

باورم نمیشد! من رو می فرستاد مغازه! حالت خوبه؟ مامان ازم پرسید. به نظر گرمت شده.”

جواب دادم: “بله. حالم خوبه.” ولی میدونستم صورتم سرخ شده.

مطمئنی؟ گفت. اگه بخوای من میرم مغازه.”

اشاره کردم: “نه! من میرم.” و سریع رفتم طبقه پایین و از خونه خارج شدم.

وقتی وارد مغازه شدم، سر جیم شلوغ بود. نزدیک بطری‌های شراب پیش یک مرد ایستاده بود. داشت به مرد کمک می‌کرد تصمیم بگیره کدوم شراب رو بخره. مرد خیلی قد کوتاه بود. جیم از بالای سرش به من لبخند زد.

من بهش لبخند زدم بعد به طرف شیشه پاک‌کن‌ها رفتم. مامان همیشه یک نوع شیشه پاک‌کن میخره ولی من جلوی شیشه پاک‌کن‌های متفاوت ایستادم، انگار نمیدونم کدوم یکی بهتره. میخواستم مرد قد کوتاه سریع شرابش رو انتخاب کنه و بره. جیم رو برای خودم میخواستم.

بالاخره مرد رفت و دو بطری شراب دستش بود، یکی قرمز، یکی سفید. شیشه پاک‌کنم رو بردم پیش جیم تا پولش رو بدم. وقتی رسیدم اونجا، چیزی روی یک ورق کاغذ می‌نوشت. بعد کاغذ رو داد به من. نوشته بزرگ و مشکی بود. مثل دستخط یک هنرمند بود. کلمات رو خوندم: “از گلوله‌برفی بیشتر از شراب سر در میارم.”

خندیدم.

از جنگ گلوله برفی خوشت اومد؟” بعد نوشت.

خودکار رو ازش گرفتم. نوشتم: “بله، خوشم اومد. خیلی زیاد.” بعد از اینکه کلمات من رو خوند، بهم نگاه کرد. بعد دوباره شروع به نوشتن کرد.

خونم: “رون دوست پسرته؟” بعد نوشت.

این بار ننوشتم حرف زدم. گفتم: “نه. دوست صمیمیمه. من دوست پسر ندارم.”

جیم بدون مشکلی فهمید چی میگم. یا فکر می‌کنم فهمید چون لبخند زد. میخوای فردا شب من رو ببینی؟ گفت و دهنش رو با دقت تکون داد تا من بتونم کلماتش رو لب‌خونی کنم.

گفتم: “بله. می‌خوام.”

خریدن شیشه پاک‌کن چقدر طول میکشه، سام؟ وقتی برگشتم خونه، مامان ازم پرسید ولی من فقط لبخند زدم.

اشاره کردم: “ببخشید، مامان” و با عجله رفتم طبقه‌ی بالا.

وقتی شروع به تمیز کردن اتاق مامان کردم دوباره به دختر با لباس قرمز فکر کردم. کی بود؟ ولی از جوابش میترسیدم.. جیم رو خیلی دوست داشتم و نمی‌خواستم به دختر با لباس قرمز فکر کنم.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SIX

Spring-cleaning

The next Saturday was the first Saturday in March. Mum always likes us to clean the house on the first Saturday in March. She calls it spring-cleaning.

She was cleaning downstairs, and I was cleaning upstairs. I wanted to be upstairs because I could see the shop from my bedroom window.

Downstairs there are always cars in the street outside and you can’t see out very well.

I really wanted to see Jim again, and I looked out of the window often while I was cleaning. Once he came outside to put some fruit and flowers onto the cable, but he didn’t look across the road.

The snowball fight was a week ago now. A week is a long time if you’re in love. It was sunny and the snow was gone now. I was sorry about that.

‘Haven’t you finished this room, Sam?’ Mum stood in front of me, signing. She couldn’t understand why I was still cleaning my room.

I’m usually quite quick at cleaning. When I’m not looking out of windows and remembering snowballs.

‘Sorry,’ I answered, and she smiled.

‘That’s OK. Actually, can you go to the shop to get a bottle of window cleaner for me? I forgot to buy some.’

I couldn’t believe it! She was sending me to the shop! ‘Do you feel OK, Sam?’ Mum asked me. ‘You look hot.’’

‘Yes,’ I answered. ‘I feel fine.’ But I knew my face was red.

‘Are you sure?’ she said. I’ll go to the shop if you want.’

‘No’ I signed. I’ll go.’ And I quickly went downstairs and left the house.

Jim was busy when I went into the shop. He was standing near the bottles of wine with a man. He was helping the man to decide which wine to buy. The man was quite short. Jim smiled at me over his head.

I smiled at him, and then I went over to the bottles of cleaner. Mum always buys the same window cleaner, but I stood in front of the different bottles as if I didn’t know which one was best. I wanted the short man to choose his wine quickly and leave. I wanted Jim to myself.

At last, the man left, carrying two bottles of wine, one red, one white. I took my window cleaner over to Jim to pay for it. When I got there he was writing something on a piece of paper.

Then he gave it to me. The writing was large and black. It was like an artist’s writing. I read the words: ‘I know more about snowballs than wine.’

I laughed.

‘Did you enjoy our snowball fight? He wrote next.

I took the pen from him. ‘Yes, I wrote, I did. Very much.’ After he’d read my words, he looked at me. Then he started writing again.

‘Is Ron your boyfriend?’ I read.

This time I didn’t write, I spoke. ‘No,’ I said. ‘He’s my best friend. I haven’t got a boyfriend.’

Jim understood me without any problem. Or I think he did because he smiled. ‘Do you want to meet me tomorrow night?’ he said, and he moved his mouth carefully so I could lip-read his words.

‘Yes,’ I said. ‘I’d like that.’

‘How long does it take to buy window cleaner, Sam?’ Mum asked me when I got back to the house, but I only smiled.

‘Sorry, Mum’ I signed and hurried quickly upstairs.

It wasn’t until I started cleaning Mum’s bedroom that I thought about the girl in the red dress again.

Who was she? But I was afraid of the answer. I liked Jim too much and I didn’t want to think about the girl in the red dress.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.