دیوی جوان

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: دیوی کراکت / فصل 1

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

دیوی جوان

توضیح مختصر

دیوی شکارچی خوبیه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل اول

دیوی جوان

دیوی کراکت در ۱۷ آگوست ۱۷۸۷ در کشور گرین، تنسی، به دنیا اومد. در سال ۱۷۸۷ آمریکا یک ملت جدید بود. که بیشتر قلمروش بیابان بود.

دیوی کراکت در بیابان به دنیا اومد. پدرش، جان کراکت، یک مهاجر ایرلندی بود. در انقلاب آمریکا جنگیده بود. مرد خیلی شجاعی بود.

دیوی دوران کودکی سختی داشت. خانواده‌اش فقیر بودن. وقتی دوازده ساله بود، پدرش گفت: “دیوی، خانواده‌مون هیچ پولی نداره. باید بری چوپان بشی.”

دیوی گفت: “باشه، پدر. از کمک به خانواده خوشحالم!”

دیوی چهارصد مایل پیاده سفر کرد. گله رو از تنسی به جاهای دیگه برد. وقتی کارش رو تموم کرد، زیاد از خونه دور بود. گم شده بود! دیوی چهارصد مایل راه رفت. وقتی برگشت خونه، خیلی خسته بود.

دیوی پولی که درآورده بود رو داد باباش. پدرش خوشحال بود و گفت: “ممنونم، دیوی! حالا برای زمستون پول داریم.”

دیوی جواب داد: “برای کمک به خانواده باز می‌تونم این کارو بکنم.”

سال‌ها سپری شدن. دیوی وقتی زمان داشت می‌رفت مدرسه. بیشتر زمانش رو با شکار در جنگل سپری کرد. بهترین تیرانداز و شکارچی در تنسی بود. در مسابقات تیراندزی زیادی شرکت کرد و همه رو برد. به رایفل قدیمیش “بتسی پیر” می‌گفت.

دیوی سال‌ها خرس و حیوانات وحشی دیگه شکار کرد. یک دام‌گذار بود. یک بار صد تا خرس در شش ماه شکار کرد.

شکار خرس خطرناک بود، ولی دیوی خیلی پر جرأت و قوی بود. جنگل رو خوب می‌شناخت. هندی‌ها دوستان خوبش بودن. سریع می‌دوید و جنگده‌ای قوی بود. با گربه‌های وحشی کوهستان می‌جنگید.

بعضی‌ها می‌گفتن دیوی یک روز یه راکون روی درخت دید. می‌خواست بهش شلیک کنه، ولی راکون اون رو دید و گفت: “یه دقیقه صبر کن! تو دیوی کراکت هستی؟”

دیوی جواب داد: “بله، هستم!”

راکون جواب داد: “پس شلیک نکن! از درخت پایین میام.” و راکون از درخت پایین اومد.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER ONE

Young Davy

Davy Crockett was born on August 17, 1787, in Greene County, Tennessee. In 1787 America was a new nation. Most of the territory was a wilderness.

Davy Crockett was born in the wilderness. His father, John Crockett, was an Irish immigrant. He fought in the American Revolution. He was a very courageous man.

Davy had a difficult childhood. His family was poor. When he was twelve years old, his father said, “Davy, our family doesn’t have any money. You must go to work as a cattle herder.”

“All right, father,” said Davy. “I’m happy to help the family!”

Davy travelled four hundred miles on foot. He took cattle from Tennessee to other places. When he finished his work, he was far from home. He was lost! Davy walked 400 miles. When he returned home, he was very tired.

Davy gave his father the money he made. His father was happy and said, “Thank you, Davy! Now we have some money for the winter months.”

“I can do it again to help the family,” Davy answered.

The years passed. Davy went to school when he had time. He spent most of his time hunting in the forest. He was the best shooter and hunter in Tennessee. He entered many shooting competitions and won them all. He called his rifle “Old Betsy.”

For years Davy hunted bears and other wild animals. He was a trapper. Once he hunted one hundred bears in six months!

It was dangerous to hunt bears hut Davy was very courageous and strong. He knew the forest well. The Indians were his good friends. He ran fast and was a strong fighter. He fought with the wild cats of the mountains.

Some people said that one day Davy saw a racoon in a tree. He wanted to shoot it but the racoon saw him and said, “Wait a minute! Are you Davy Crockett?”

Davy answered, “Yes, I am!”

The racoon answered, “Then don’t shoot! I’ll come down from the tree.” And the racoon came down from the tree!

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.