بدترین زمان ناهار ممکن

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شکست های قهرمانانه / فصل 5

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

بدترین زمان ناهار ممکن

توضیح مختصر

یک گاو از سقف وارد کارخانه میشود.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

ناموفق‌ترین ساعت ناهار

یک روز در ژوئن سال 1978 آقای استنلی هرد مشتاقانه منتظر کار در ساعت ناهار بود زیرا کارهای زیادی برای انجام داشت. ساعت یک کارخانه پشمش در خارج از شهر بردفورد خالی بود و امیدوار بود در ساختمان آرام بهتر کار کند.

ساعت یک و ده دقیقه یک گاو از پشت بام افتاد. کارخانه کنار یک مزرعه بود و گاو توانسته بود از آنجا به پشت بام بالا برود. به مدت سی ثانیه هر دو هیچ کاری نکردند. اما بعد گاو عصبانی شد زیرا این ساعت وقت ناهار او هم بود. او شروع به حرکت به سمت آقای هیرد کرد و به شکل غیر دوستانه به او نگاه می‌کرد و سرش را پایین انداخته بود. این برای چند دقیقه ادامه یافت در حالی که آقای هیرد با احتیاط به سمت در حرکت کرد و گاو جعبه‌های پشم را روی زمین انداخت.

اما بعد از آن گاو، به نام رزی، ایستاد تا پشم سبز رنگ بخورد و آقای هیرد از ساختمان فرار کرد. بیرون، یک کشاورز دید که به دنبال یک گاو جوان بود. پلیس آمد و همچنین آتش نشانان، که برای بیرون آوردن حیوان به یک ماشین مخصوص بلند کردن نیاز داشتند.

متن انگلیسی فصل

The Most Unsuccessful Lunch Hour

One day in June 1978 Mr Stanley Hird was looking forward to working during his lunch hour because he had a lot of work to do. At one o’clock his wool factory outside the town of Bradford was empty and he was hoping to work better in the quiet building.

At ten past one a cow fell through the roof. The factory was next to a field and the cow was able to climb on to the roof from there. For thirty seconds both of them did nothing. But then the cow was angry because this was her lunch hour, too. She began to move towards Mr Hird, looking at him in a very unfriendly way with her head down. This continued for some minutes while Mr Hird carefully moved towards the door and the cow knocked boxes of wool across the floor.

But then the cow, whose name was Rosie, stopped to eat some green wool and Mr Hird escaped from the building. Outside, he met a farmer who was looking for a young cow. The police came and also the firemen, who needed a special lifting machine to get the animal out.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.