هونگ كونگ

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: دور دنیا در 80 روز / فصل 7

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

هونگ كونگ

توضیح مختصر

پاسپارتوت به هویت فیکس پی میبرد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۷ - هنگ‌کنگ

در کشتی به مقصد هنگ‌کنگ، به نام رانگون، آئودا چیزهای کمی درباره فیلیاس فاگ فهمید. از او خوشش می‌آمد.

فیکس نیز در کشتی بود. به حکم فکر کرد. آیا حالا از بمبئی به هنگ‌کنگ در راه بود؟

روز اول، پاسپارتوت نمی‌دانست که فیکس نیز در کشتی است. اما بعد کارآگاه را دید.

“آقای فیکس در این کشتی چه کار دارد؟” فرانسوی فکر کرد.

‘ما در سوئز دیدیمش و حالا دوباره اینجاست. آیا ما را دنبال می‌کند؟ چرا؟’ پاسپارتوت به این فکر کرد، و بعد فکری به دهنش رسید. ‘او آقای فاگ را دنبال می‌کند. او برای پنج مرد در کلوپ اصلاحات کار می‌‌کند. به دلیل شرط‌بندی آقای فاگ را زیر نظر گرفته.’

پاسپارتوت از این پنج نفر عصبانی بود، اما چیزی در مورد فیکس به فیلیاس فاگ نگفت. این پنج نفر از دوستان آقای فاگ بودند.

پاسپارتوت نمی‌خواست آقای فاگ درباره آنها بد فکر کند. حالا آقای فیلیاس فاگ را واقعاً دوست داشت. می‌خواست شرط‌بندی‌اش را ببرد. برایش مهم بود.

هوا نامساعد بود و رانگون با تأخیر ۲۴ ساعته به هنگ‌کنگ رسید. فیلیاس فاگ، پاسپارتوت و آئودا به دفتر شرکت کشتی رفتند.

فیلیاس فاگ پرسید: “برای رسیدن به کارناتیک خیلی دیر کرده‌ایم؟ در جدول زمانی نوشته روز گذشته هنگ‌کنگ را به مقصد یوکوهاما ترک کرده.’

مرد در دفتر گفت: “نه. یكی از موتورهای کارناتیک مشكل داشت. اینجاست. فردا حرکت می‌کند.’

فیلیاس فاگ گفت: ‘متشکرم.

فیلیاس فاگ آئودا را به بهترین هتل در هنگ‌کنگ برد.

سپس رفت بیرون و دنبال عمویش گشت. یک ساعت بعد برگشت. عموی آئودا حالا در هنگ‌کنگ زندگی نمی‌کرد. او در هلند بود.

آئودا یک دقیقه صحبت نکرد. نشست و سرش را میان دستانش گرفت. سپس، خیلی آرام پرسید: “حالا چه کار کنم، آقای

فاگ؟”

فیلیاس فاگ گفت: “این ساده است. به اروپا بیا.”

“اما من یک مشکل دیگر برای شما خواهم بود.”

‘شما مشکل نیستید. و جدول زمانی ما را تغییر نمی‌دهید.

پاسپارتوت؟’

“بله، آقای فاگ؟”

“به کاناتک برو و سه بلیط برای یوکوهاما تهیه کن.’

پاسپارتوت با لبخندی بر لب از هتل خارج شد. می‌خواست آئودا در سفر همراه آنها باشد. او همیشه مهربانانه با او صحبت می‌کرد. از نظر آئودا، پاسپارتوت یک دوست بود نه یک خدمتکار.

وقتی پاسپارتوت به بندر رسید، فیکس بسیار ناراحت را کنار کاماتیک دید.

فیکس ناراحت بود زیرا حکم در پست از بمبئی بود و در هنگ‌کنگ نبود. قبل از رسیدن حکم، کاماتیک می‌توانست فیلیاس فاگ را از هنگ‌کنگ ببرد.

پاسپارتوت به صورت فیکس لبخند زد.

فرانسوی فکر کرد: “مردان خوب و ثروتمند باشگاه اصلاحات پولشان را از دست خواهند داد، و آقای فیکس از این موضوع ناراحت است.”

“می‌خواهید برای کاماتیک بلیط بخرید؟” پاسپارتوت پرسید. او خندید، اما فیکس چیزی نگفت.

فرانسوی رفت روی کاماتیک و پول سه بلیط به یوكوهاما را پرداخت كرد. کاپیتان کاماتیک با او صحبت کرد.

گفت: “موتور حالا خوب هست. مشکل کوچک‌تر از آن بود که فکر می‌کردیم. کشتی ساعت ۸ عصر امروز حرکت می‌کند.

نه فردا.’

پاسپارتوت گفت: “خوبه. به آقای فاگ می‌گویم. خوشحال خواهد شد.”

وقتی کشتی را ترک کرد. فیکس آمد سمتش.

فیکس گفت: “قبل از دیدن آقای فاگ، در این بار با من نوشیدنی نمی‌خوری؟”

در بندر، نزدیک کشتی‌ها باری وجود داشت.

‘خوب بله، ممنونم.” فرانسوی گفت: “خیلی تشنه هستم.”

در بار، فیکس از پاسپارتوت پرسید: “فکر می‌کنی من چه کسی هستم؟”

“شما برای آن پنج مرد از باشگاه اصلاحات کار می‌کنید،”

پاسپارتوت لبخند زد. “شما آقای فاگ را زیر نظر گرفته‌اید.”

فیکس یک دقیقه فکر کرد. او حکم را نداشت و باید مانع فاگ میشد.

فیکس گفت: “بله، من فاگ را زیر نظر گرفته‌ام. اما برای مردان باشگاه کار نمی‌کنم. من یک پلیس هستم. فاگ را دنبال می‌کنم چون او یک سارق بانک است. باید کمکم کنی، در غیر این صورت من برای تو هم حکم می‌گیرم. من تو را با او به زندان خواهم انداخت. حالا با من هستی یا با او؟’

پاسپارتوت عصبانی شد. گفت: “با او،” و شروع به ترک بار کرد.

پاسپارتوت در راه بازگشت به فیلیاس فاگ بود. فیکس باید جلوی او را می‌گرفت. پاسپارتوت از جدول زمانی جدید کشتی اطلاع داشت و فیلیاس فاگ نداشت. بنابراین فیکس چیزی در نوشیدنی پاسپارتوت ریخت.

“صبر کن!” فیکس صدا زد. لبخند زد. “چرا قبل از رفتن نوشیدنی‌ات را تمام نمی‌کنی؟ بیرون گرم است.” فیکس دوباره لبخند زد.

پاسپارتوت ایستاد. با عصبانیت به فیکس نگاه کرد اما نوشیدنی را برداشت. نشست و آن را تمام کرد. سپس آرام روی صندلی به خواب رفت.

فیکس او را در بار رها کرد.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 7 - HONG KONG

On the ship to Hong Kong, the Rangoon, Aouda learned a little about Phileas Fogg. She liked him.

Fix was on the ship too. He thought about the warrant. Was it now on its way from Bombay to Hong Kong?

On the first day, Passepartout did not know that Fix was on the ship too. But then he saw the detective.

‘What is Mr. Fix doing on this ship? ‘the Frenchman thought.

‘We saw him in Suez and now here he is again. Is he following us ? Why ?’ Passepartout thought about it, and then he had an idea.’ He is following Mr. Fogg. He is working for the five men at the Reform Club. He is watching Mr. Fogg because of the bet.’

Passepartout was angry with the five men, but he didn’t tell Phileas Fogg about Fix. The five men were Mr. Fogg’s friends.

Passepartout didn’t want Mr. Fogg to think badly of them. He really liked Mr. Phileas Fogg now. He wanted him to win his bet. It was important to him.

The weather was bad and the Rangoon arrived at Hong Kong twenty-four hours late. Phileas Fogg, Passepartout and Aouda went to the office of the ship company.

‘Are we too late for the CarnaticJ’ Phileas Fogg asked. ‘The timetable says she left Hong Kong for Yokohama yesterday.’

‘No,’ said the man at the office.’ The Camatic had a problem with one engine. She’s here. She’ll leave tomorrow.’

‘Thank you,’ said Phileas Fogg.

Phileas Fogg took Aouda to the best hotel in Hong Kong.

Then he went out and looked for her uncle. An hour later, he came back. Aouda’s uncle did not live in Hong Kong now. He was in Holland.

Aouda did not speak for a minute. She sat with her head in her hands. Then, very quietly, she asked, ‘What do I do now, Mr.

Fogg ?’

‘That’s easy,’ said Phileas Fogg.’ Come to Europe.’

‘But I will be one more problem for you .’

‘You’re not a problem. And you won’t change our timetable.

Passepartout?’

‘Yes, MrFogg?’

‘Go to the Camatk, Passepartout, and get three tickets to Yokohama.’

Passepartout left the hotel with a smile on his face. He wanted to have Aouda with them on the journey. She always spoke kindly to him. To her, he was a friend and not a servant.

When Passepartout arrived at the port, he saw a very unhappy Fix by the Camatic.

Fix was unhappy because the warrant was in the post from Bombay and not in Hong Kong. The Camatic could take Phileas Fogg away from Hong Kong before the warrant arrived.

Passepartout smiled at Fix’s face.

‘The fine, rich men of the Reform Club are going to lose their money,’ the Frenchman thought, ‘and Mr. Fix is unhappy about that.’

‘Are you going to buy a ticket for the Camatic’?’ asked Passepartout. He laughed, but Fix said nothing.

The Frenchman went onto the Camatic, and paid for three tickets to Yokohama. The Camatics captain spoke to him.

‘The engine is fine now,’ he said.’ The problem was smaller than we thought. The ship will leave at 8 o’clock this evening.

Not tomorrow.’

‘Good,’ said Passepartout. ‘ I will tell my Mr. Fogg. He will be happy.’

When he left the ship. Fix came to him.

‘Before you see Mr. Fogg,’ said Fix, ‘won’t you have a drink with me in this bar ?’

There was a bar at the port, near the ships.

‘Well, yes, thank you. I am quite thirsty,’ the Frenchman said.

In the bar, Fix asked Passepartout,’ Who do you think I am ?’

‘You are working for those five men from the Reform Club,’

smiled Passepartout. ‘You are watching Mr. Fogg.’

Fix thought for a minute. He didn’t have the -warrant, and he had to stop Fogg.

‘Yes, I am watching Fogg,’ said Fix.’ But I’m not working for the men from the club. I’m a policeman. I’m following Fogg because he’s a bank thief. You have to help me, or I’ll get a warrant for you too. I’ll put you in prison with him. Now, are you with me or are you with him ?’

Passepartout was angry. ‘With him,’ he said, and he started to leave the bar.

Passepartout was on his way back to Phileas Fogg. Fix had to stop him. Passepartout knew about the ship’s new timetable, and Phileas Fogg didn’t. So Fix put something in Passepartout’s drink.

‘Wait!’ called Fix. He smiled.’ Why don’t you finish your drink before you go ? It’s hot out there.’ Fix smiled again.

Passepartout stopped. He looked angrily at Fix but he took the drink. He sat down and finished it. Then he quietly went to sleep in his chair.

Fix left him in the bar.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.