فصل 05

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: دیو و دلبر / فصل 5

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

فصل 05

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

“حلقه ی جادویی”

دلبر سه ماه را در قصر زیبا سپری می‌کند. هر روز کتاب می خواند و پیانو می‌نوازد. به همه‌ جای باغ سر می‌زند. او درختان و گل‌های رنگارنگ را دوست دارد. گل‌های زیبا را در اتاق‌های قصر می‌گذارد. گاهی اوقات از گل‌ها، عطر درست می‌کند.

اما روزها طولانی است و او اغلب تنهااست. معمولا به پدرش و خواهران و برادرانش فکر می کند.

او با ناراحتی فکر می کند:”می خواهم دوباره پدرم را ببینم.” “ و می خواهم دوباره خانه ام را ببینم.”

دیو هرشب در وقت شام،ساعت ۹ به دیدن او می رود.

آنها در مورد چیزهای جالب باهم صحبت می کنند و با هم خوشحال هستند. دلبر اکنون از چهره ی زشتش نمی ترسد. هر شب دیو از دلبر یک سوال میپرسه:

“دلبر، آیا می خواهید با من ازدواج کنی؟”

و هر شب، پاسخ های دلبر، “نه” است.

یک روز دلبر می گوید: “چرا هر شب همین سوال را از من می پرسید؟”

دیو می گوید:”از آنجا که من امیدوارم جواب متفاوتی بشنوم.”

دلبر می گوید: “متاسفم، من نمی خواهم با شما ازدواج بکنم.”

دیو بسیار ناراحت است.

دلبر می گوید: “اما من همیشه دوستت خواهم بود.”

دیو می گوید: “تو یک دوست فوق العاده هستی.”

دلبر با لبخند می گوید “و شما هم همینطور.

دیو می گوید: “می دانم که خیلی زشت هستم. اما من خیلی دوستت دارم. با تو خیلی خوشحالم. لطفا من را ترک نکن!

دلبر صورتش قرمز می شود و برای یک لحظه ساکت می شود.

دلبر می گوید: “در آینه اتاقم، پدر بیچاره ام را می بینم. غمگین و تنهاست. فکر می کند من مرده ام. و خواهرانم ازدواج کرده اند و برادرانم دور هستند. می خواهم برای آخرین بار پدرم را ببینم. آیا می توانم پیشش بروم؟

دیو می گوید:”بله، می توانی بروی و پدرت را ببینی.”اما من بدون تو خیلی غمگین خواهم بود.

دلبر با ذوق زدگی می گوید:”اوه، متشکرم!” “لطفا غمگین نباش، دیو. یک هفته ی دیگر برمیگردم.”

دیو می گوید:’باشه. ‘فردا صبح می توانی به دیدن پدرت بروی. امابه یاد داشته باش، بعد یک هفته بایدبرگردی. قبل از رفتن، یک حلقه روی میز کنار تختت گذاشتم. این یک حلقه جادویی است. خداحافظ، دلبر. ‘

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FIVE

The Magic Ring

Beauty spends three months at the beautiful castle. Every day she reads books and plays the piano. She walks everywhere in the big garden. She likes the tall trees and the flowers of different colours. She puts beautiful flowers in the rooms of the castle. Sometimes she makes perfume from the flowers.

But the days are long and she is often lonely. Beauty often thinks about her father, her sisters and her brothers.

‘I want to see my father again,’ she thinks sadly. ‘And I want to see my home again too.’

The Beast goes to see her every evening at dinner time, at nine o’clock.

They talk about interesting things and are happy together. Beauty is not afraid of his ugly face now. Every evening the Beast asks Beauty the same question:

‘Beauty, do you want to marry me?’

And every evening Beauty answers, ‘No.’

One day Beauty says, ‘Why do you ask me the same question every evening?’

‘Because I hope to hear a different answer,’ says the Beast.

‘I’m sorry, I don’t want to marry you,’ says Beauty.

The Beast is very sad.

‘But I’m always going to be your friend,’ she says.

‘You’re a wonderful friend,’ says the Beast.

‘And you are too,’ says Beauty smiling.

‘I know I’m terribly ugly,’ says the Beast. ‘But I love you a lot. I’m very happy with you. Please, don’t leave me!’

Beauty’s face becomes red and she is quiet for a moment.

‘In the mirror of my room,’ says Beauty, ‘I see my poor father. He’s sad and lonely. He thinks I’m dead. My sisters are married and my brothers are away. I want to see my father for the last time. Can I go and see him, please?’

‘Yes, you can go and see your father,’ says the Beast. ‘But I’m going to be very sad without you.’

‘Oh, thank you’ says Beauty happily. ‘Please don’t be sad, Beast. I’m going to come back in a week.’

‘Alright,’ says the Beast. ‘You can visit your father tomorrow morning. But remember, you must come back in a week. Before you come back put this ring on a table near your bed. It’s a magic ring. Goodbye, Beauty.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.