فصل اول

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: قله دانته / فصل 1

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

فصل اول

توضیح مختصر

دوست دختر دانشمندی که آتشفشان‌ها رو مطالعه می‌کنه، بر اثر انفجار آتشفشان میمیره.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل اول

هری دالتون عاشق آتشفشان‌ها بود. خطرناک‌ترین و هیجان‌آورترین شغل دنیا رو داشت. دانشمند بود و میخواست از آتشفشان‌ها سر در بیاره. می‌گفت: “آتشفشان‌ها آدم‌ها رو می‌کشن. اگه از آتشفشان‌ها سر در بیاریم، میتونیم به آدم‌ها بگیم این کوه قراره منفجر بشه و اونها میتونن از اونجا دور بشن.” با هواپیما به همه جای دنیا پرواز می‌کرد. آتشفشانی آماده انفجار بود؟ هری دالتون اونجا بود.

دوست دخترش، مارین هم آتشفشان‌ها رو دوست داشت. بعد روزی در آمریکای جنوبی نزدیک آتشفشان در حال انفجار اون بالا موندن. کوه سنگ و خاکستر رو می‌فرستاد بالا توی آسمون. یک سنگ کوچیک اومد پایین روی ماشینشون و به مارین خورد و مُرد.

هری دیگه هرگز مثل قبل نشد. سخت‌تر کار کرد. خیلی سخت‌تر می‌خواست قبل از اینکه آتشفشانی کس دیگه‌ای رو بکشه همه چیز درباره آتشفشان‌ها رو بفهمه. مارین مرده بود نباید کسی دیگه‌ای میمرد.

چند ماه بعد، رئیسش، پائول دریفوس، هری رو صدا کرد دفترش. گفت: “هری، باید بری تعطیلات. تو خسته‌ای. الان دیگه ۲۰ ساله نیستی ۳۶ ساله‌ای. به خاطر مارین متأسفم ولی آتشفشان‌ها منفجر میشن و تو نمیتونی جلوشون رو بگیری.”

هری به تعطیلات رفت. به دور دنیا سفر کرد. ولی همه جای دنیا آتشفشان هست

بنابراین همیشه کار پیدا می‌کرد. بعد از یکسال به دفتر برگشت. دوستانش، تری فورلانگ،

استن تیزیما، نانسی فیلد، و گرگ اسمیل، وقتی هری برگشت همگی لبخند زدن. گفتند: “میدونستیم

تو عاشق کارت هستی. می‌گفتیم: هری به زودی برمی‌گرده،

و تو هم اومدی.”

پائول دریفوس دو سه روز بعد گفت: “هری، اون بالا در کاسکادا اتفاقی می‌خواد بیفته. ابزار ما نشون میده که یکی از کوهستان‌های اونجا در حال حرکته، ولی نه زیاد. هیچکس اونجا این رو نمیدونه ولی تجهیزات ما خوب هستن.”

هری گفت: “در کاسکادا؟ اینجا در آمریکا . واشنگتن؟”

“درسته، قله‌ی دانته. نزدیک کوه واشنگتن. همه سال ۱۹۸۰ که کوه سنت هلن منفجر شد رو به یاد میاریم. میتونی بری؟”

هری گفت: “همین الان حرکت می‌کنم.”

هری تجهیزاتی پشت ماشین برون جاده‌ایش گذاشت و به واشنگتن رفت. درختان بلندی به شکل انبوه روی کوهستان‌ها بودن. “اینجا خیلی زیباست.”هری فکر کرد:

آفتاب صبحگاهی رو روی دریاچه‌های کوه در سمت چپ جاده دید.

کوه بر فراز شهر کوچیک قله دانته استوار ایستاده بود. فقط ۷ هزار نفر اونجا زندگی می‌کردن. وقتی هری به سمت مرکز شهر رانندگی می‌کرد خلوت بود و هتلی پیدا کرد. آقای کلاستر اتاقش رو نشونش داد. بعد هری پرسید: “میدونی میر واندو کجاست؟ میدونی؟”

کلاستر گفت: “آره. امروز در مدرسه برای آدم‌های شهر صحبت میکنه. روزنامه‌ای به اسم قله‌ی دانته “دومین بهترین شهر آمریکا” و عکس روزنامه‌ای شهر رو به مردم میدن.”

متن انگلیسی فصل

Chapter one

Harry Dalton loved volcanoes. He had the most dangerous and exciting job in the world. He was a scientist, and he wanted to understand volcanoes. ‘Volcanoes kill people,’ he said.

‘When we understand volcanoes, we can tell people: “This mountain is going to explode”, and then they can move away.’ He flew round the world. Was a volcano ready to explode?

Harry Dalton was there.

His girlfriend Marianne loved volcanoes too. Then one day in South America they stayed top long near an exploding volcano. The mountain sent rock and ash up into the sky. A small rock came down on to their car, hit Marianne, and she died.

Harry was never the same again. He worked harder - too hard. He wanted to understand everything about volcanoes before a volcano killed anybody again. Marianne was dead: no others must die.

Some months later, his boss, Paul Dreyfus, called him into his office. ‘Harry,’ he said, ‘you must take a holiday. You’re tired. You’re not twenty now, you’re thirty-six. I’m sorry about Marianne, but volcanoes are going to explode. You can’t stop them.’

Harry took a holiday. He went round the world - but there are volcanoes all round the world. So he always found work. After a year, he came back to the office. His friends - Terry Furlong. Stan Tzima, Nancy Field and Greg Esmail - all smiled when Harry came back. ‘We knew it,’ they said. ‘You love your work. “Harry will come back soon”, we said. And here you are.’

‘Harry,’ said Paul Dreyfus two or three days later, ‘something is happening up in the Cascades. Our equipment shows that one of the mountains there is moving, but not much. Nobody there knows it, but our equipment is good.’

‘In the Cascades?’ Harry said. ‘Here in the United States. in Washington?’

‘That’s right. Dante’s Peak, near Mount Washington. We all remember 1980 when Mount St Helen’s exploded. Can you go?’

‘I’m leaving now,’ said Harry.

He put some equipment in the back of his off road car, and drove to Washington. There were tall trees thick on the mountains. ‘It’s very beautiful here.’ Harry thought. He saw the morning sun on mountain lakes to the left of the road.

The mountain stood tall over the small town of Dante’s Peak. Only seven thousand people lived there. It was quiet Harry drove to the centre of the town and found the hotel. Mr Cluster showed him to his room. Then Harry asked, ‘Where’s Mayor Wando? Do you know?’

‘Yeah,’ said Cluster. ‘She’s speaking to the people of the town today at the school. A newspaper called Dante’s Peak “The Second Best Town in America” and they’re giving the newspaper photograph of the town to the people.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.