فصل سه

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: گزارش پلیکان / فصل 3

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل سه

توضیح مختصر

لیست مظنونین به وُیلز داده شد. سرنخی دردست نبود. داربی یکی ازپرونده های دادگاه عالی رو بررسی کرد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سه

هیچ سرنخی نیست

دنتون وُیلز، اریک ایست رو مسئول پرونده کرد.

روز سه شنبه ایست با لیست کسانی که بیش از دیگران، مظنون بودند، به وُیلز گزارش کار داد.

شماری از گروه های سیاسی در لیست بود؛ به ویژه ارتش زیرزمینی، کو- کلوکس- کلان، مدافعان سفیدی و در عین حال برخی افرادی هم بودند که اونقدر توان مالی داشتند که بتونن به چنین قاتل حرفه ای یی که این کار بدیهیه که از اون قاتل، ساخته است، پول بدن.

یکیشون نِلسون مونسی بود که دخترش رو در یک قتل جنسی در فلوریدا از دست داده بود؛ پلیس مردی رو که سیاه پوست بود، دستگیر کرده بود، ولی اون از تصدق سرِ روزنبرگ، آزاد شده بود و رفته بود.

یکی دیگه کلینتون لِین بود که پسرش یک همجنس گرا بود که از بیماری ایدز مرده بود.

با این وجود، مشکل همه این مظنونین این بود که قتل اونقدر حرفه ای و تمیز انجام شده بود که هیچ سرنخی به جز تفنگ و طناب نبود.

حتا هیچ سرنخی از اینکه قاتل چطور وارد خونه ی روزنبرگ شده، وجود نداشت.

استیل، وُیلز و اون توافق کردند که بین پنج تا بیست و پنج نفر رو برای تحقیق در مورد هر مظنون یا گروهی از مظنون ها به کار بگیرن.

داربی شاو، داشت صفحات زیادی اطلاعات، در کتابخانه حقوق و از کامپیوترهای دانشگاه تولان، جمع می کرد.

روزنبرگ و جِنسِن چه ارتباطی با هم داشتن؟

اون دلایلی رو برای قتل این یا اون یکی می تونست ببینه؛ ولی نه برای هر دوی اونها با هم دیگه.

ولی باید یک دلیل واحد، وجود می داشت.

توماس کالاهان دیر وقت و به تنهایی خوابید.

داربی اونقدر سرش شلوغ بود که از چهارشنبه توماس رو ندیده بود.

حالا صبحِ جمعه بود.

توماس کمی قهوه دست کرد و همینطور که می نوشید، از پنجره ش، محله فرانسوی شلوغ رو تماشا کرد.

چه کار باید می کرد؟

آهان، درسته، به گِوین زنگ بزنه.

روز دوشنبه اون برای یک کنفرانس درباره قانون اساسی، به واشنگتن می رفت.

اون و دوست قدیمیش، گوین وِرهوک بنا بود که دوشنبه عصر، همیدگه رو ببینن و با هم مست کنن.

گوین از زمان دانشکده حقوق، باهاش دوست بود.

اون و کالاهان تنها دو نفر در هم پایه ای هاشون بودن که قبول نکردن که به صورت خصوصی کار کنن و پولدار شن.

کالاهان یه استاد شد و ورهوک هم به عنوان یه مشاورِ حقوقی، به اف بی آی ملحق شد.

وقتی ورهوک تلفن رو جواب داد، گفت: توماس حالت چطوره؟

اینجا ساعت ده و نیمه.

لباس تنم نیست.

اینجا تو محله ی فرانسویا نشستم، قهوه میخورم و دنیای بیرون رو تماشا می کنم.

تو چه کار میکنی؟

خب، اینجا ساعت یازده و نیمه، از صبح چهارشنبه که اجساد رو پیدا کردن، دفتر رو ترک نکرده م.

گِوین، این وضعیت، حالم رو به هم میزنه.

رئیس جمهور دو تا غیر لیبرال رو برای دادگاه عالی می گیره.

فک کنم تو تا حالا لیست رو دیدی.

شرط می بندم که دفترتون حالا داره بررسی می کنه که اونا زندگی خوب و تر و تمیزی داشته ن.

زود باش گِوین، بهم بگو، کیا توی لیستن.

من به هیچکس نمی گم.

شدنی نیست.

فقط این رو بهت میگم: اسم تو توی لیست نیست.

خیلی ناامید شدم.

دخترِ چطوره؟

کدوم یکی؟

دست بردار توماس.

دخترِ؟

اون زیبا و باهوش و مهربونه.

آهان و پولداره.

موهاش قرمزه و بلندترین پاهایی رو که تا حالا دیدی داره.

اوف!

اسمش چیه؟

داربی شاو.

ولی چند روزیه که ندیمش.

داره سعی میکنه همه قتل ها رو خودش به تنهایی حل و فصل کنه.

چرا بهم نمیگی که کی این کارو کرده که منم به اون بگم و اونم برگرده پیشم؟

مگه روزنامه ها رو نخوندی؟

هیچ مظنونی نداریم.

حتا یه دونه.

دست کم اینه که دارم تلاش میکنم.

قراره دوشنبه همدیگه رو ببینیم؟

امیدوارم.

وُیلز ازمون میخواد که شبانه روز کار کنیم تا وقتی که کامپیوترها بهمون نشون بدن که کی این کار رو انجام داده.

گِوین من تا دوشنبه، انتظار یک گزارش کامل دارم؛ نه فقط شایعات.

چرا داربی رو نیاوردی؟

چند سالشه؟

نوزده؟

بیست و چهار سالشه، دعوت نشده.

دوشنبه، ساعت هفت عصر، توی همون رستوران همیشگی می بینمت.

باشه؟

باشه.

می بینمت.

جستجوهای داربی اون رو به دادگاه لافایت - شهری در ایالت لوئیزیانای آمریکا- کشونده بود.

از بین همه پرونده های دادگاه عالی، که قرار بود طی چندین ماه آینده، بررسی بشن، یک پرونده بود که می تونست قتل ها رو توضیح بده.

می بایست مسئول پرونده های دادگاه رو می دید.

با این حال، وقتی کارمند، پرونده ها رو سر میز داربی آورد، قلبش فرو ریخت.

یک عالمه پرونده بودن که ضخامت هر کدومشون چند اینچ - هر اینچ حدود دو و نیم سانت- بود.

از عمر اون پرونده، هفت سال می گذشت.

فقط یک نفر در اون پرونده درگیر بود؛ ولی اونم پشت سی و هشت کسب و کار مختلف پنهان شده بود که از بیشتر از پونزده شرکت حقوقی در طول هفت سال گذشته، استفاده کرده بودن.

صندلیش رو به سمت میز کشید و شروع به کار کرد.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

No Clues

Denton Voyles put Eric East in charge of the case.

On Thursday, East reported back to Voyles with a list of their top suspects.

There were a number of political groups - especially the Underground Army, the Ku-Klux-Klan and the White Defenders - but also some individuals who were rich enough to afford the kind of professional killer who had obviously done this job.

There was Nelson Muncie, who had lost his daughter in a sex killing in Florida; the police had caught the man, who was black, but thanks to Rosenberg the man had walked free.

There was Clinton Lane, whose son was a homosexual who had died of Aids.

The problem with all these suspects, however, was that the killings were so professional and clean that there were no clues except for the gun and the rope.

There were not even any clues about how the killer had entered Rosenberg’s house.

Still, Voyles and he agreed to have between five and twenty men investigate each suspect or group of suspects.

In the law library and on the computers of Tulane University, Darby Shaw was gathering pages and pages of information.

What was the connection between Rosenberg and Jensen?

She could see reasons for killing one or the other, but not both together.

But there had to be a single reason.

Thomas Callahan slept late and alone. Darby had been too busy to see him since Wednesday.

Now it was Friday morning.

He made some coffee and, as he drank it, watched the busy French Quarter through his window.

What was it he had to do?

Oh, yes, phone Gavin. On Monday he was going to Washington for a conference about constitutional law.

He and his old friend Gavin Verheek were going to meet and get drunk together on Monday evening.

Gavin had been a friend ever since law school.

He and Callahan were the only two in their year who refused to go into private practice and get rich.

While Callahan had become a teacher, Verheek had joined the FBI as a legal adviser.

When Verheek came on the phone, he said, Thomas, how are you?

It’s ten-thirty. I’m not dressed.

I’m sitting here in the French Quarter drinking coffee and watching the world outside.

What are you doing?

Well, here it’s eleven-thirty, and I haven’t left the office since they found the bodies on Wednesday morning.

It makes me sick, Gavin.

The President will get two Nazis on to the Supreme Court.

I suppose you’ve already seen the list.

I bet your office is already checking that they’ve lived good, clean lives.

Go on, Gavin, tell me who’s on the list.

I won’t tell anyone else.

No chance.

I’ll only tell you this: your name’s not on the list.

I’m so disappointed.

How’s the girl?

Which one?

Come on, Thomas.

The girl?

She’s beautiful and brilliant and gentle.

Oh, and rich.

She has red hair and the longest legs you’ve ever seen.

Wow! What’s her name?

Darby Shaw.

But I haven’t seen her for a couple of days.

She’s trying to solve the murders all by herself.

Why don’t you tell me who did it, and then I can tell her and she’ll come back to me?

Don’t you read the papers?

We have no suspects.

Not one.

At least I tried.

Are we going to meet on Monday?

I hope so.

Voyles wants us to work day and night until the computers tell us who did it.

I’ll expect a full report on Monday, Gavin - not just the gossip.

Why don’t you bring Darby?

How old is she?

Nineteen?

Twenty-four, and she’s not invited.

I’ll see you on Monday at seven pm, in the usual restaurant.

OK?

OK.

See you.

Darby’s enquiries had brought her to the court in Lafayette.

Of all the Supreme Court cases due to be heard in the next few months, there was one that could explain the killings.

She needed to see the court’s files on the case.

When the clerk brought them to her table, however, her heart sank.

There were lots of files, each inches thick.

The case was seven years old.

Only one person was involved, but he had hidden behind thirty-eight different businesses, which had used no fewer than fifteen law firms over the last seven years.

She pulled her chair in to the table and began to work.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.