اولین خانه مریک

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: مرد فیلی / فصل 4

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

اولین خانه مریک

توضیح مختصر

بیمارستان خونه‌ی مریک میشه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۰۴ - خانه‌ی اول مریک

ما به مریک دو اتاق پشت بیمارستان دادیم. یک اتاق حمام بود، بنابراین می‌تونست هر روز حمام کنه. به زودی پوستش خیلی بهتر شد و هیچ بوی وحشتناکی نمیومد.

اتاق دوم دارای تخت، میز و صندلی بود. من هر روز بهش سر می‌زدم و باهاش صحبت می‌کردم. اون عاشق مطالعه، و صحبت در مورد کتاب بود. اوایل کتاب‌های زیادی نمی‌شناخت: کتاب مقدس، و یکی دو تا روزنامه، همین. اما من چند کتاب داستان عاشقانه بهش دادم، و اونها رو خیلی دوست داشت. بارها و بارها اونها رو خوند و اغلب درباره‌ی اونها صحبت می‌کرد. برای اون زن و مرد‌های این کتاب‌ها مثل من و شما زنده بودن. خیلی خوشحال بود.

اما گاهی براش دشوار بود. اوایل یکی دو نفر در بیمارستان به زشت بودن مریک خندیدن. گاهی، دوستانشون رو برای تماشای مریک می‌آوردن. یک روز یک پرستار جدید به بیمارستان اومد و هیچ کس در مورد مریک بهش نگفت. پرستار بسیار عصبانی بود.

پرستار غذاش رو برد به اتاقش و در رو باز کرد. بعد مریک رو دید. پرستار جیغ کشید، غذا رو انداخت روی زمین و از اتاق فرار کرد.

من از دست پرستار بسیار عصبانی بودم و به دیدن مریک رفتم. مریک از این موضوع خوشحال نبود، اما خیلی عصبانی هم نبود. فکر می‌کنم برای دختر ناراحت شده بود.

‘مردم دوست ندارن به من نگاه کنن.” گفت: “من این رو میدونم، دکتر تروس. اونها معمولاً می‌خندن یا فریاد می‌کشن.”

با عصبانیت گفتم: “خوب، من نمی‌خوام پرستارها بهت بخندن، جوزف. می‌خوام اونها بهت کمک کنن.”

با صدای آرام و عجیبش گفت: “متشکرم، دکتر. اما مهم نیست. همه به من می‌خندن. من این رو درک می‌کنم.” با ناراحتی نگاهش کردم. در دست خوبش، دست چپش،

عکس کوچکی از مادرش داشت. یک دقیقه به عکس نگاه کرد، و بعد گذاشت کنار گلی روی میز. قطره‌ای اشک از چشمانش اومد پایین روی پوست صورت بزرگ و زشتش.

آهسته گفت: ‘دکتر تروس. شما و پرستاران بسیار مهربان هستید و من اینجا بسیار خوشحالم. بسیار از شما متشکرم. اما. من می‌دونم که نمی‌تونم مدت طولانی اینجا بمونم، و. دوست دارم بعد از بیمارستان در یک فانوس دریایی زندگی کنم. یک فانوس دریایی، یا خانه‌ای برای افراد نابینا. فکر می‌کنم این مکان‌ها بهترین مکان‌ها برای من هستن.” “منظورت چیه؟” پرسیدم. ‘چرا؟’

نگاهم نکرد. گل رو گذاشت روی عکس و با دقت بهش نگاه کرد.

“اطراف فانوس‌های دریایی دریا هست، نه؟” گفت. ‘هیچ کس نمیتونه به من در یک فانوس دریایی نگاه کنه، بنابراین من اونجا خوشحال خواهم بود. و افراد نابینا نمی‌تونن چیزی ببینن، بنابراین نمی‌تونن من رو ببینن، درسته؟” گفتم: “اما جوزف، اینجا خونه‌ی توئه. تو الان اینجا زندگی می‌کنی. تو بیمارستان رو ترک نمی‌کنی.’

گفت: “شاید امروز نه. اما به زودی. شما دکتر مهربانی هستید، آقای تروس. اما من نمی‌تونم مدت طولانی اینجا بمونم. پول ندارم.” لبخند زدم. گفتم: “جوزف. حالا اینجا خونه‌ی توئه. نمی‌فهمی؟ تو می‌تونی تمام عمرت اینجا بمونی.’ با احتیاط، درباره‌ی نامه به تایمز و پول بهش گفتم.

فکر نمی‌کنم اول فهمیده باشه، بنابراین دوباره بهش گفتم. یک دقیقه خیلی ساکت بود. بعد ایستاد، و خیلی سریع بالا و پایین اتاق قدم زد. صدای عجیبی مثل خندیدن ازش بیرون اومد.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 04 - MERRICK’S FIRST HOME

We gave Merrick two rooms at the back of the hospital. One room was a bathroom, so he could have a bath every day. Soon his skin was much better, and there was no horrible smell.

The second room had a bed, table, and chairs. I visited him every day, and talked to him. He loved reading, and talking about books. At first he did not know many books: the Bible, and one or two newspapers, that’s all. But I gave him some books of love stories, and he liked them very much. He read them again and again, and talked about them often. For him, the men and women in these books were alive, like you and me. He was very happy.

But sometimes it was difficult for him. At first, one or two people in the hospital laughed at Merrick because he was ugly. Sometimes, they brought their friends to look at him. One day a new nurse came to the hospital, and nobody told her about Merrick. She 1 was very angry with the nurse.

took his food to his room, and opened the door. Then she saw him. She screamed, dropped the food on the floor, and ran out of the room.

I was very angry with the nurse, and went to see Merrick. He was not happy about it, but he was not very angry. I think he felt sorry for the girl.

‘People don’t like looking at me. I know that, Dr Treves,’ he said. ‘They usually laugh or scream.’

‘Well, I don’t want nurses to laugh at you, Joseph,’ I said angrily. ‘I want them to help you.’

‘Thank you, doctor,’ he said, in his strange slow voice. ‘But it’s not important. Everyone laughs at me. I understand that.’ I looked at him sadly. In his one good hand, his left

hand, he had the little picture of his mother. He looked at the picture for a minute, and then put it by a flower on the table. A tear ran out of his eye and down the skin of his enormous, ugly face.

‘Dr Treves,’ he said, slowly. ‘You and the nurses are very kind, and I’m very happy here. Thank you very much. But … I know I can’t stay here long, and … I would like to live in a lighthouse, after the hospital, please. A lighthouse, or a home for blind people. I think those are the best places for me.’ ‘What do you mean?’ I asked. ‘Why?’

He did not look at me. He put the flower on the picture and looked at it carefully.

‘Lighthouses have sea all round them, don’t they?’ he said. ‘Nobody could look at me in a lighthouse, so I would be happy there. And blind people can see nothing, so they couldn’t see me, could they?’ ‘But Joseph,’ I said, ‘this is your home. You live here now. You aren’t going to leave the hospital.’

‘Not today, perhaps,’ he said. ‘But soon. You are a kind man, Dr Treves. But I can’t stay here very long. I have no money.’ I smiled. ‘Joseph,’ I said. ‘This is your home now. Don’t you understand? You can stay here all your life.’ Very carefully, I told him about the letter to The Times, and the money.

I don’t think he understood at first, so I told him again. He was very quiet for a minute. Then he stood up, and walked up and down the room very quickly. A strange sound came from him, like laughing.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.