پنجشنبه، بیست و پنجم می ۱۹۴۴

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: دفتر خاطره دختری جوان / فصل 27

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

پنجشنبه، بیست و پنجم می ۱۹۴۴

توضیح مختصر

به نظر پایان جنگ نزدیکه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل بیست و هفتم

پنجشنبه، بیست و پنجم می ۱۹۴۴

حالا هر روز اتفاقی میفته. امروز صبح آقای وان هویِن، مردی که برامون سیب‌زمینی میاره، رو دستگیر کردن. به دو تا یهودی که تو خونه‌اش مخفی شده بودن، کمک می‌کرد. دنیا کله ملق شده.

بهترین آدم‌ها در اردوگاه‌های کار اجباری و زندان‌ها هستن، در حالی که بدترین‌ها تصمیم می‌گیرن اونا رو بندازن اونجور جاها. برای آقای وان هوین و برای او یهودی‌های بیچاره وحشتناکه. همچنین برای ما هم سخته.

بپ نمیتونه اون همه سیب‌زمینی‌ سنگین رو حمل کنه، بنابراین مجبوریم کم بخوریم. مامان میگه صبحانه نمی‌خوریم ناهار نون و یه چیز ساده خواهد بود و شام سیب‌زمینی. اگه ممکن باشه یکی دو بار در هفته سبزی و کاهو می‌خوریم. حالا فقط همینا رو داریم.

دوشنبه، پنجم ژوئن ۱۹۴۴

حالا مشکلات جدیدی در ساختمان فرعی وجود داره. بین آقای داسل و فرانک‌ها دعوا شد. نمیتونیم در مورد تقسیم کره به توافق برسیم.

بعد وان دان‌ها موافق نیستن که باید برای تولد آقای کاگلر کیک بپزیم، وقتی نمی‌تونیم خودمون یه کیک داشته باشیم. همه‌ی اینها خیلی احمقانه است. حال و هوای طبقه‌ی بالا: بَده. خانم وان دان سرما خورده.

هوا وحشتناکه. متحدان پاس ده کلیس و ساحل غربی فرانسه رو بمباران می‌کنن.

حالا هیچ‌کس دلار آمریکایی نمیخره و به طلا هم علاقه‌ای ندارن. به زودی به ته جعبه‌ی سیاه پولمون میرسیم.

چطور ماه بعد پول کافی برای زنده موندن خواهیم داشت؟ بی‌بی‌سی ساعت ۱۲ در رادیو گفت: “امروز روز شروع عملیات نظامیه. امروز روز بزرگه.” تهاجم شروع شده!

اخبار آلمان میگه سربازان بریتانیایی به ساحل فرانسه رسیدن و اونجا با آلمانی‌ها درگیر هستن.

ساعت یک بی‌بی‌سی گفت ۱۱ هزار هواپیما برای کمک به تهاجم پرواز کرده. هواپیماها حامل سرباز و بمب هستن.

۴۰۰۰ قایق به ساحل بین چربرگ و له هاوره رسیدن. ارتش‌های بریتانیا و آمریکا اونجا در حال نبرد هستن.

باورم نمیشه! این واقعاً شروع پایان جنگه؟ خیلی زیاد دربارش حرف زدیم ولی هنوز هم به قدری خوب به نظر میرسه که نتونه حقیقت داشته باشه!

امسال جنگ رو می‌برن، در سال ۱۹۴۴؟ هنوز نمیدونیم. ولی جایی که امید باشه، زندگی هم هست. باعث میشه دوباره شجاع و قوی بشیم.

حالا که تهاجم شروع شده، احساس می‌کنم دوستانم در راهن. مارگوت میگه شاید حتی بتونم در سپتامبر یا اکتبر برگردم مدرسه!

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWENTY SEVEN

Thursday, 25 May 1944

Something happens every day now. This morning they arrested Mr van Hoeven, the man who brings the potatoes. He was helping two Jews, who were hiding in his house. The world is turned upside down.

The best people are in concentration camps and prisons, while the worst decide to put them there. It’s terrible for Mr van Hoeven, and for those poor Jews. It’s also very difficult for us.

Bep can’t possibly carry all those heavy potatoes, so we’ll have to eat less of them. Mother says that we won’t eat breakfast; lunch will be bread and something simple; and dinner will be potatoes. If possible, we’ll eat vegetables or lettuces once or twice a week. That’s all there is.

Monday, 5 June 1944

There are new problems in the Annexe now. There’s a quarrel between Dussel and the Franks. We can’t agree how to share out the butter.

Then the van Daans don’t agree that we should make a cake for Mr Kugler’s birthday when we can’t have one ourselves. It’s all very silly. Mood upstairs: bad. Mrs van Daan has a cold.

The weather is awful. The Allies are bombing the Pas de Calais and the west coast of France.

No one is buying American dollars now, and they aren’t interested in gold either. We shall soon come to the bottom of our black money-box.

How will we have enough money to live next month? ‘This is D-Day,’ the BBC said on the radio at twelve o’clock. ‘This is the day.’ The invasion has begun!

The German news says that British soldiers have arrived on the coast of France, and are fighting the Germans there.

At one o’clock the BBC said that 11,000 planes are flying in to help the invasion. They’re carrying soldiers, or on bombing raids.

4,000 boats are arriving on the coast between Cherbourg and Le Havre. British and American armies are already fighting there.

We can’t believe it! Is this really the beginning of the end of the war? We’ve talked about it so much - but it still seems too good to be true!

Will they win the war this year, in 1944? We don’t know yet. But where there’s hope, there’s life. It makes us brave and strong again.

Now that the invasion has started, I feel that friends are coming! Maybe, Margot says, I can even go back to school in September or October!

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.