جمعه، شانزدهم جولای ۱۹۴۳

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: دفتر خاطره دختری جوان / فصل 12

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

جمعه، شانزدهم جولای ۱۹۴۳

توضیح مختصر

ایتالیا از جنگ خارج شده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوازدهم

جمعه، شانزدهم جولای ۱۹۴۳

دیشب یه نفر بدون اجازه و زوری اومد تو! امروز صبح پیتر رفت پایین انباری و دید درهای رو به خیابون بازن. ساکت موندیم و آب استفاده نکردیم و کاری که باعث سر و صدا بشه انجام ندادیم. تا یازده و نیم که آقای کلیمن اومد طبقه‌ی بالا منتظر موندیم. گفت دزد اومده و کمی پول برده. خوشبختانه، چیز زیادی پیدا نکردن، بنابراین رفتن ساختمان بغل تا اونجا دنبال چیزی بگردن.

متحدین دارن به سیسیل میرسن!

دوشنبه، نوزدهم جولای ۱۹۴۳

یکشنبه بمب‌های زیادی ریخت رو آمستردام شمالی. کل خیابون‌ها تحت حملات هوایی قرار گرفتن و هنوز نتونستن همه‌ی جسدها رو در بیارن. تعدا مرده‌ها تا حالا دویست نفر بوده و افراد بیشتری زخمی هستن. بیمارستان‌ها پرن!

دوشنبه، ۲۶ جولای ۱۹۴۳

دیروز بمباران وحشتناکی شد. حدود ساعت دو و نیم بعد از ظهر شروع شد. من و مارگوت طبقه‌ی بالا بودیم، ولی صدای تفنگ‌ها به قدری بلند بود که دوباره رفتیم پایین. خونه لرزید و بمب‌ها همچنان میریختن. “کیف فرارم” دستم بود. ولی راه رفتن در خیابان‌ها به اندازه‌ی بمباران در ساختمان فرعی خطرناکه. می‌دونم واقعاً نمی‌تونم برم. بعد از نیم ساعت هواپیماها رفتن و بوی آتیش از همه جا میومد. دود غلیظی مثل مه بر فراز شهر بود.

بعدها، بعد از شام، بمباران دیگه‌ای شد. بمب‌ها مثل بارون ریختن و از گزارش‌های انگلیس شنیدیم که فرودگاه شیپول بمباران شده. تمام مدت می‌تونستیم صدای هواپیماها رو بشنویم و خیلی می‌ترسیدیم. اون شب وقتی تو تخت دراز کشیدم، پاهام هنوز میلرزیدن.

نیمه شب هواپیماهای بیشتری اومدن! دویدم توی تخت پدر و تا ساعت دو و نیم تو تخت خودم به خواب نرفتم.

ولی ساعت هفت صبح خبرهای فوق‌العاده‌ای درباره‌ی ایتالیا شنیدیم! موسیلینی رفته و حالا پادشاه ایتالیا دولت رو اداره میکنه.

سه‌شنبه، سوم آگوست ۱۹۴۳

سومین بمباران شد. سعی میکنم شجاع باشم. خانم وان دان عادت داشت بگه: “بذار بریزن!” حالا بزدل‌تر از همه‌ی ماست. امروز صبح مثل برگ می‌لرزید و حتی زد زیر گریه.

حالا بدن‌هامون خیلی خشک شده. نرمش‌هامون رو خیلی وقت پیش تموم کردیم.

جمعه، دهم سپتامبر ۱۹۴۳

هر بار برات می‌نویسم، اتفاق خاصی افتاده. معمولاً اتفاق ناخوشایند. ولی این بار فوق‌العاده است! خبر پخش شد که ایتالیا از جنگ خارج شده! انگلیسی‌ها حالا در نپال هستن. آلمان‌ها در شمال ایتالیا.

ولی خبرهای خیلی بدی هم هست. آقای کلیمن عمل خیلی سختی روی شکمش خواهد داشت و حداقل تا چهار هفته در بیمارستان میمونه. خیلی شجاعه! همیشه خندان و بانشاطه، هرچند معمولاً درد داره.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWELVE

Friday, 16 July 1943

There was a break-in last night, a real one! This morning, Peter went down to the warehouse and saw that the doors were open on to the street. We stayed quiet, and didn’t use any water or do anything to make a noise. We waited until eleven-thirty, when Mr Kleinian came upstairs. He told us that burglars had broken in and stolen some money. Luckily, they didn’t find much so they soon went next door to look there.

The Allies are arriving in Sicily!

Monday, 19 July 1943

A lot of bombs fell on North Amsterdam on Sunday. Whole streets went in the raid, and they can’t even dig out all the bodies yet. They’ve already counted two hundred people dead, and many more are hurt. The hospitals are full.

Monday, 26 July 1943

There was a terrible bombing raid yesterday. It started at about two-thirty in the afternoon. Margot and I were upstairs, but the guns were so loud that we went down again. The house shook, and the bombs kept on falling. I was holding my ‘escape bag’. But walking on the streets is as dangerous as an air raid on the Annexe. I know that I can’t really leave. After half an hour the planes flew away, and the smell of fire was everywhere. There was thick smoke over the city, like fog.

Later, after dinner, there was another raid. The bombs came down again like rain, and we heard from British reports that Schiphol Airport was bombed. We could hear the noise of the planes all the time, and we were very frightened. My legs were still shaking when I lay in bed that night.

At midnight, more planes! I ran to father’s bed and did not fall asleep in my own bed until half-past two.

But at seven o’clock in the morning we heard some wonderful news about Italy! Mussolini has gone, and the King of Italy is leading the government there now.

Tuesday, 3 August 1943

We just had a third air raid. I am trying to be brave. Mrs van Daan used to say, ‘Let them fall!’ Now she is the most cowardly of us all. She was shaking like a leaf this morning, and even burst into tears.

Our bodies are very stiff now. We stopped our exercise program a long time ago.

Friday, 10 September 1943

Every time I write to you, something special has happened. Usually, it’s unpleasant. But this time, it’s wonderful! The news was broadcast that Italy is out of the war! The British are now in Naples. The Germans are in North Italy.

But there is some very bad news too. Mr Kleinian is going to have a very difficult operation on his stomach, and he’ll have to stay in hospital for at least four weeks. He’s so brave! He’s always cheerful and smiling, although he’s usually in pain.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.