ملاقات کلانتر

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: رابین هود / فصل 10

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

ملاقات کلانتر

توضیح مختصر

ماریان برای ازدواج نکردن با کلانتر خانه‌ی پدرش را ترک میکند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۹ - بازدید کلانتر

روز بعد، کلانتر با بیست سوار به خانه لرد فیتزوالتر رسید. لرد فیتزوالتر آنها را از پشت پنجره تماشا کرد. خوشحال نبود.

به دخترش گفت: “او می‌خواهد در مورد جنگ دیروز صحبت کند، و كم مانده بود تو هم بجنگی! لطفاً به اتاقت برو. من با او صحبت می‌كنم.” ماریان گفت:” من نمی‌خواهم با کلانتر صحبت کنم، پدر، اما پشت در به حرف‌های شما گوش خواهم داد!”

ماریان از اتاق خارج شد و یک دقیقه بعد، کلانتر وارد شد.

لرد فیتزوالتر شروع کرد: “لرد من کلانتر، من از جنگ دیروز متأسفم، اما مردان شما…”

کلانتر گفت: “نه، نه، من نمی‌خواهم در این باره صحبت کنم.” دستش را روی بازوی لرد فیتزوالتر گذاشت و لبخند زد. “من می‌خواهم در مورد دخترت، لیدی ماریان با شما صحبت کنم.”

لرد فیتزوالتر با ناراحتی گفت: “آه، ماریان. ماریان دختر خوبی است اما همیشه به حرف‌های من گوش نمی‌دهد. شاید روزی یک شوهر.” “آه بله!” کلانتر گفت و لبخند زد. ‘خوب، من به دنبال همسر هستم، و دوست دارم با دختر شما ازدواج کنم. من یک زن قوی می‌خواهم - و ماریان بسیار زیبا هم هست. من شوهر خوبی خواهم بود. من زمین، پول دارم - و دوستان مهم.’

“لرد من، چه می‌توانم بگویم؟” پدر ماریان گفت. او حالا بسیار ناراحت بود. ماریان می‌خواست با رابین ازدواج کند و نه هیچ مرد دیگر - او این را می‌دانست. ‘شما خیلی مهربانید. من با ماریان صحبت خواهم کرد، اما”

کلانتر گفت: “من فردا برمی‌گردم. یادتان باشد - شاهزاده جان دوست بسیار خوب من است. او می‌تواند دوست شما هم باشد. با دقت فکر کنید!’

عصر آن روز، ماریان و پدرش مدت‌ها در مورد رابین، کلانتر و شاهزاده جان صحبت کردند.

‘ماریان، چرا با کلانتر ازدواج نمی‌کنی؟’ پدرش گفت. ‘او ثروتمند و مهم هست و دوست شاهزاده جان است. من از شاهزاده می‌ترسم. لطفاً با کلانتر ازدواج کن و رابین فیتزوث را فراموش کن.” ماریان دست پدرش را گرفت. ‘پدر، متأسفم که این همه مشکلات برای شما به وجود آورده‌ام.من با کلانتر ازدواج نمی‌کنم، اما او از من عصبانی خواهد شد، نه شما. گوش کن. فردا خیلی زود خانه را ترک میکنم و نزد عمویم می‌مانم. کلانتر صبح دیر می‌آید. به مردانت بگو که به دنبال من بگردند. همه‌ی اتاق‌ها را بگردند. خیلی عصبانی شو. اینطور کلانتر فکر خواهد کرد که شما چیزی نمی‌دانید!’

پدرش گفت: ‘حق با توست، ماریان. یا باید با کلانتر ازدواج کنی یا اینجا را ترک کنی. پس به خانه‌ی برادرم برو. اما چه کسی با تو خواهد آمد؟’

ماریان پاسخ داد: “راهب خوب، تاک امشب اینجا میماند. او به من کمک خواهد کرد.”

“آن مرد کلیسای چاق؟” پدرش گفت. ‘او راهب عجیبی است. او به عنوان یک مرد کلیسا خیلی خوب می‌جنگد. مردم می‌گویند راهب سنت ماری از او متنفر است. راهب مجبور شده صومعه را ترک کند.’

ماریان پاسخ داد: “راهب تاک راهب بزرگ را دوست ندارد، زیرا او پول بسیاری از اهالی روستا می‌گیرد. راهب تاک میگوید که کلیسا باید به افراد فقیر کمک کند.”

پدرش گفت: “همم! راهب بزرگ خیلی خوب زندگی می‌کند. او مرد حریصی است. راهب تاک هم حریص است - او بیش از ده مرد غذا می‌خورد! اما او مردی شجاع و بسیار قوی است. بله، راهب تاک را با خودت ببر.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 9 - The Sheriff’s Visit

The next day, the sheriff arrived at Lord Fitzwalter’s house with twenty horsemen. Lord Fitzwalter watched them through a window. He was not happy.

‘He wants to talk about yesterday’s fight,’ he said to his daughter, ‘and you nearly fought too! Please go to your room. I will speak to him.’ ‘I do not want to speak to the sheriff, father,’ said Marian, ‘but I will listen behind the door!’

Marian left the room, and a minute later, the sheriff walked in.

‘My Lord Sheriff,’ began Lord Fitzwalter, ‘I am sorry about the fight yesterday, but your men…’

‘No, no, I do not want to talk about that,’ said the sheriff. He put his hand on Lord Fitzwalter’s arm and smiled. ‘I want to speak to you about your daughter, the Lady Marian.’

‘Ah, Marian,’ said Lord Fitzwalter unhappily. ‘Marian is a good girl but she does not always listen to me. Perhaps one day a husband will…’ ‘Ah yes!’ said the sheriff and smiled. ‘Well, I am looking for a wife, and I would like to marry your daughter. I like a strong woman - and Marian is also very beautiful. I will be a good husband. I have lands, money - and important friends.’

‘My Lord, what can I say?’ said Marian’s father. He was now very unhappy. Marian wanted to marry Robin and no other man - he knew that. ‘You are very kind. I will talk to Marian but…’

‘I will come back tomorrow,’ said the sheriff. ‘Remember -Prince John is my very good friend. He can be your friend too. Think carefully!’

That evening, Marian and her father talked for a long time about Robin, the sheriff and Prince John.

‘Marian, why don’t you marry the sheriff?’ said her father. ‘He is rich and important, and he is a friend of Prince John. I am afraid of the prince. Please marry the sheriff, and forget Robin Fitzooth.’ Marian took her father’s hand. ‘Father, I am sorry to bring you so many problems. I will not marry the sheriff, but he will be angry with me, not you. Listen. Tomorrow I will leave the house very early and stay with my uncle. The sheriff will come late in the morning. Tell your men to look for me. Look in every room. Be very angry. Then the sheriff will think that you know nothing!’

‘You are right, Marian,’ said her father. ‘You will have to marry the sheriff or leave here. Go then to my brother’s house. But who will go with you?’

‘Good Friar Tuck is staying here tonight,’ answered Marian. ‘He will help me.’

‘That fat churchman ?’ said her father. ‘He is a strange friar. He fights too well for a churchman. People say that the Abbot of St Mary’s hates him. The friar had to leave the abbey.’

‘Friar Tuck does not like the abbot because the abbot takes a lot of money from the villagers,’ answered Marian. ‘Friar Tuck says that the church has to help poor people.’

‘Mm,’ said her father.! ‘The abbot does live very well. He is a greedy man. Friar Tuck is greedy too - he eats more than ten men! But he is a brave man and very strong. Yes, take Friar Tuck with you.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.