رابین هود و فریر تاک

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: رابین هود / فصل 12

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

رابین هود و فریر تاک

توضیح مختصر

رابین و ماریان ازدواج می‌کنند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۱۱ - رابین هود و راهب تاک

آنها آن روز راهب تاک را پیدا نکردند، بنابراین ماریان نزد عمویش ماند.

او هر روز به جنگل می‌آمد.

او به رابین گفت: “یک راهب دیگر در خانه عموی من زندگی می‌کند، اما او مرد ضعیفی است. او نمی‌خواهد ما را عقد کند زیرا میترسد. و کلانتر مرا در خانه عمویم پیدا خواهد کرد. اوه، راهب تاک کجاست؟ فقط او میتواند به ما کمک کند.

سپس یک روز، حدود یک ماه پس از نبرد ماریان و رابین، ویل اسکارلت داستان جالبی برای آنها تعریف کرد.

او گفت: “مردم در روستای ریور دیل در مورد یک راهب چاق صحبت می‌کنند. آنها می‌گویند او ماه گذشته به روستا آمده. اکنون کنار رودخانه زندگی میکند. در ازای یک پنی، مردم را با قایقش به آن طرف رودخانه میبرد.

وقتی افراد فقیر قادر به پرداخت پول نیستند، او آنها را روی کولش به آن طرف حمل میکند!

مردم می‌گویند او عاشق غذای خوب و جنگ خوب است. فکر می‌کنم راهب بسیار عجیبی است.’

ماریان با خنده گفت: “و من فکر میکنم آن مرد راهب تاک است. رابین، لطفاً به رودخانه دیل برو و او را با خود برگردان.”

رابین و ویل اسکارلت با ماریان به خانه عموی او رفتند و سپس از راه جنگل به روستای رود دیل برگشتند.

رابین گفت: “اینجا منتظر بمان، ویل. ماریان می‌گوید راهب مردی قوی و بسیار شجاع است. دوست دارم او را امتحان کنم!’

سپس رابین به سمت رودخانه رفت و آن طرف رودخانه را نگاه کرد. او خانه کوچک راهب و قایق او را دید.

صدا زد: ‘راهب خوب، کجایی؟ مرا با قایقت میبری؟ من پول دارم و می‌توانم پول خوبی به شما پرداخت کنم.’ راهب تاک از خانه بیرون آمد و سوار قایق شد. سریع به آن طرف رودخانه آمد.

راهب گفت: “اول پولت را به من نشان بده. بعد میتوانی سوار شوی.’ از قایق پرید روی خشکی و دستش را دراز کرد. رابین یک پنی به او داد و به سمت قایق رفت. اما سوار نشد. او قایق را هل داد و قایق آهسته به طرف پایین رودخانه رفت.

‘ای مرد احمق! چه می‌کنی؟’ راهب تاک فریاد زد.

رابین شمشیرش را بیرون آورد.

گفت: “حالا ما هیچ قایقی نداریم، راهب. مرا روی کولت به آن طرف رودخانه حمل کن و شاید تو را نکشم!’

راهب چیزی نگفت. به شمشیر رابین نگاه کرد و سپس وارد آب شد. رابین رفت روی کولش و آنها به آرامی به وسط رودخانه رفتند. سپس راهب ناگهان توقف کرد، ایستاد و رابین را به داخل آب انداخت.

راهب تاک می‌توانست سریع‌تر از رابین شنا کند. او از رودخانه بیرون آمد و صدا زد:

‘بیا اینجا دوست، و با من بجنگ. من شمشیر ندارم زیرا من مرد کلیسا هستم. و من می‌توانم با دو دستم مردی را بکشم!’ سپس ویل اسکارلت با ده نفر از افراد رابین از جنگل بیرون آمد.

“رابین، آسیب دیدی؟” گفت. رابین از رودخانه بیرون آمد.

‘حالا می‌خواهی چکار کنی، راهب؟’ رابین گفت. ‘با ما می‌جنگی؟’

راهب تاک جوابش را نداد. با صدای بلند صدا زد: “هانتر! بیتر

بیایید اینجا، پسران من!”

دو سگ بزرگ از جنگل بیرون آمدند.

“من و دو سگ من آماده جنگ با شما هستیم!” راهب تاک گفت. ‘اما اول به من بگو، تو رابین هود هستی؟’

رابین گفت: “هستم. بانو ماریان مرا فرستاد. او حق دارد - شما مبارز خوبی هستید! می‌آیی و در جنگل زندگی میکنی؟ راهب ما میشوی؟’

روز بعد، راهب تاک رابین و ماریان را در کلیسای کوچک رودخانه دیل عقد کرد. سپس خانه خود را در كنار رودخانه ترک كرد. حالا او یکی از افراد رابین بود.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 11 - Robin Hood and Friar Tuck

They did not find Friar Tuck that day, so Marian stayed with her uncle.

She came each day to the forest.

‘Another friar lives at my uncle’s home,’ she told Robin, ‘but he is a weak man. He doesn’t want to marry us because he is afraid. And the sheriff will find me at my uncle’s house. Oh, where is Friar Tuck? Only he can help us.’

Then one day, about a month after the fight between Marian and Robin, Will Scarlet told them an interesting story.

‘People in the village of River Dale are talking about a fat friar,’ he said. ‘They say he came to the village last month. Now he lives near the river. For one penny, he will take people across the river in his boat.

When poor people cannot pay, he carries them across on his back!

People say he loves good food and a good fight. He is a very strange friar, I think.’

‘And I think that man is Friar Tuck,’ laughed Marian. ‘Robin, please go to River Dale and bring him back with you.’

Robin and Will Scarlet walked with Marian to her uncle’s house and then went back through the forest to the village of River Dale.

‘Wait here, Will,’ said Robin. ‘Marian says the friar is a strong man and very brave. I’d like to try him!’

Robin then walked to the river and looked across it. He saw the friar’s little house, and his boat.

‘Good friar,’ he called, ‘where are you ? Will you take me in your boat? I have some money and I can pay you well.’ Friar Tuck came out of the house and got into the boat. He came quickly across the river.

‘Show me your money first,’ said the friar. ‘Then you can get in.’ He jumped from the boat to dry ground and held out his hand. Robin gave him a penny and walked to the boat. But he didn’t get in. He pushed the boat and it moved slowly away, down the river.

‘You stupid man! What are you doing?’ shouted Friar Tuck.

Robin took out his sword.

‘Now we have no boat, friar,’ he said. ‘Carry me across the river on your back and perhaps I will not kill you!’

The friar said nothing. He looked at Robin’s sword and then walked into the water. Robin climbed onto his back and they went slowly to the middle of the river. Then the friar suddenly stopped, stood up, and threw Robin into the water.

Friar Tuck could swim more quickly than Robin. He got out of the river and called,

‘Come here, friend, and fight with me. I do not have a sword because I am a churchman. And I can kill a man with my two hands!’ Then Will Scarlet came out of the forest with ten of Robin’s men.

‘Robin, are you hurt ?’ he called. Robin climbed out of the river.

‘What are you going to do now, friar?’ said Robin. ‘Will you fight us ?’

Friar Tuck did not answer him. He called loudly, ‘Hunter! Biter!

Here, my boys!’

Two great dogs came out of the forest.

‘My two dogs and I are ready to fight you!’ said Friar Tuck. ‘But tell me first, are you Robin Hood?’

‘I am,’ said Robin. ‘Lady Marian sent me. She is right - you are a good fighter! Will you come and live in the forest? Will you be our friar?’

The next day, Friar Tuck married Robin and Marian in the little church of River Dale. Then he left his house by the river. Now he was one of Robin’s men.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.