صلاح‌الدین مظنونه

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: ملکه ی مرگ / فصل 3

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

صلاح‌الدین مظنونه

توضیح مختصر

اطلاعات زیادی از دکتر فارو در دست نیست.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سوم

صلاح‌الدین مظنونه

صبح زود روز بعد، صلاح‌الدین جلوی در سفارت مصر در لندن بود. طولی نکشید که یک تلکس به وزارت کشور در قاهره و یک تلکس دیگه به دستیارش، لیلا عثمان فرستاد.

اولین تلکس برای دوستش، سربازرس، احمد عباس، بود. صلاح‌الدین قبلاً با بازرس احمد کار کرده بود.

در تلکس نوشته بود:

توجه: بازرس احمد عباس

وزارت داخله‌/ قاهره

گزارش شده دکتر جان فارو و همسرش پنج‌شنبه‌ی گذشته وارد قاهره شدن. لطفاً ورودشون رو تأیید کن و اسم هتل‌شون رو بهم اطلاع بده.

صلاح‌اادین النور، سفارت مصر/ لندن

تلکس دوم برای لیلا عثمان بود که می‌گفت:

توجه: بازرس لیلا عثمان

بخش حفاظت از دوران باستان/ قاهره

پنجشنبه‌ی گذشته ورود دکتر جان فارو (باستان‌شناس) به قاهره گزارش شده. لطفاً من رو از برنامه‌ها و حرکاتش مطلع کنید.

صلاح‌الدین النور، سفارت مصر/ لندن

بعد صلاح‌الدین رفت بخش ویزای سفارت و به درخواست‌های ویزا نگاه کرد. کمی بعد درخواست فارو رو پیدا کرد. صلاح‌الدین متوجه چند چیز غیرعادی در این درخواست شد.

صلاح‌الدین فکر کرد حالا این جالبه. دکتراش رو کنار گذاشته و میگه معلم مدرسه هست. خیلی عجیبه. و چرا میگه به عنوان توریست میخواد بره مصر؟

صلاح‌الدین متوجه شد شاید لیلا چیزی از دکتر فارو ندونه. فارو در درخواست ویزاش ننوشته بود یک باستان‌شناس هست. ورودش به قاهره به دفتر صلاح‌الدین گزارش نمی‌شد.

پاسخ‌های پیغام‌های تلکس با فاصله‌ی کمی از هم رسیدن. تلکس لیلا چیزی که خود صلاح‌الدین از قبل حدس زده بود رو تأیید می‌کرد.

صلاح‌الدین فکر کرد؛ خوبه. لیلا بلافاصله با بازرس احمد وارد ارتباط شده.

توجه: صلاح‌الدین النور

سفارت مصر/ لندن

کسی به اسم دکتر جان فارو به این دفتر گزارش نشده. چیزی از حرکات یا برنامه‌هاش در دست نیست. مسئله به بازرس احمد گزارش شد.

لیلا عثمان

تلکس بازرس احمد شبهات صلاح‌الدین رو تأیید می‌کرد.

توجه: صلاح‌الدین النور

سفارت مصر/ لندن

ورود آقای جان فارو و همسرش به عنوان توریست به مصر تأیید میشه. شغل فارو در فرم مهاجرت معلم مدرسه عنوان شده. فارو و همسرش یک شب، پنجشنبه، چهارم اوت در هتل میرابل موندن. جمعه ترک کردن. هشدار: هیچ اطلاعی از اینکه حالا کجا هستن در دسترس نیست. سعی می‌کنیم پیداشون کنیم. لطفاً علت توجه و علاقه‌ات به فارو رو توضیح بده.

احمد عباس

ساعت ۲ بود که صلاح‌الدین پیغام‌های تلکس رو دریافت کرد. اون روز برای رسیدن به هواپیمای قاهره خیلی دیر شده بود. همچنین صلاح‌الدین کارهایی برای انجام در لندن داشت. می‌خواست تا جایی که می‌تونه اطلاعاتی درباره‌ی دکتر فارو از پیتر ارل کسب کنه. همچنین می‌خواست بدونه اینترپل - پلیس بین‌الملل - چیزی در مورد این مرد در پرونده‌هاش داره یا نه.

اول صلاح‌الدین دنبال پرواز به قاهره برای روز بعد گشت. بعد دو پیغام تلکس دیگه فرستاد.

توجه: بازرس لیلا عثمان

بخش حفاظت از دوران باستان/ قاهره

بلافاصله به قاهره برمی‌گردم. فردا در فرودگاه قاهره فوراً به دیدارم بیا سه‌شنبه ،نهم، پرواز MEA ۴۳۵ از لندن و ساعت ۲۰:۴۵ رسیدن به قاهره.

صلاح‌الدین النور

پیغام دوم:

توجه: بازرس احمد عباس

وزارت‌ داخله/ قاهره

فردا، سه‌شنبه، نهم با پرواز ۴۳۵ MEA ساعت ۲۰:۴۵ از لندن به قاهره میرسم. فوراً به دیدارم بیا

قور تکرار می‌کنم: فوراً فارو و همسرش رو پیدا کن. وقتی ملاقات کردیم توضیح میدم.

صلاح‌الدین النور

صلاح‌الدین از مسئولان سفارت تشکر کرد و با عجله رفت بیرون تا یک تاکسی به موزه‌ی بریتانیا بگیره. صلاح‌الدین وقتی در تاکسی نشسته بود بارها و بارها از خودش پرسید چرا فارو سعی کرده با گفتن اینکه یک معلم هست و باستان‌شناس نیست مقامات مصر رو فریب بده؟ و چرا گفته به عنوان یک توریست به مصر رفته؟ فارو تمام این چیزها رو ۴ هفته قبل در درخواست ویزاش نوشته بود. ولی بعد به یک نفر گفته بود میره مصر تا مزار ملکه آکسترات رو پیدا کنه. در این باره به یک نفر گفته بود، چون در ساندی تایمز گزارش شده بود.

پیتر ارل هم اون روز صبح مشغول بود. به کسی که دکتر فارو رو میشناخت زنگ زده بود. همه گفتن فارو کمبریج رو ترک کرده و رفته با چند تا از دوستانش در ولز زندگی کنه. ولی به نظر هیچ‌کس چیز دیگه‌ای نمی‌دونست. یک نفر شنیده بود فارو مواد مصرف میکنه. یکی دیگه شنیده بود فارو با پلیس تو دردسر افتاده. ولی هیچ کس به طور قطع چیزی نمی‌دونست.

بالاخره پیتر ارل به ساندی تایمز زنگ زد و با گزارشگری که درباره‌ی رفتن فارو به قاهره نوشته بود، صحبت کرد.

وقتی صلاح‌الدین به موزه‌ی بریتانیا رسید، پیتر درباره‌ی تماس‌هایی که با دوستان فارو گرفته بهش گفت.

صلاح‌الدین گفت: “توجه‌ام به اشاره‌ی مواد جلب شده. آدم‌هایی که در انگلیس مواد می‌فروشن، معمولاً مواد رو از خاورمیانه قاچاق می‌کنن. و آدم‌هایی که مواد قاچاق می‌کنن، گاهی اشیاء عتقیه هم قاچاق می‌کنن. شاید فارو با باند قاچاقچی‌ها قاطی شده.”

پیتر پیشنهاد داد: “بهتره از اداره‌ی کارآگاهی لندن و اینترپل سؤال کنی. ممکنه اونها چیزهای بیشتری درباره‌ی فارو بدونن.”

صلاح‌الدین گفت: “می‌خوام همین کار رو بکنم. ولی اول سؤالی که تو میتونی جواب بدی: باور داری فارو محل دفن ملکه آکستارت رو کشف کرده باشه؟”

“فارو دانشجوی زرنگی در کمبریج بود. ادعا میکنه محل دفن ملکه رو کشف کرده. ممکنه حقیقت رو بگه.”

صلاح‌الدین گفت: “و آدم‌های دیگه ممکنه با تو موافق باشن. اگر فارو با باند قاچاقچی‌ها قاطی شده، ممکنه به اونها گفته باشه چطور مزار ملکه آکسترات رو پیدا کنن. مطمئنم اون قاچاقچی‌ها به گنجینه علاقه‌مند هستن.”

“ولی چرا فارو به ساندی تایمز زنگ زده؟” پیتر پرسید:

صلاح‌الدین گفت: “پس گزارش اینطور به روزنامه رسیده؟”

“بله فارو به روزنامه زنگ زده و از دیدار قاهره بهشون گفته. اگر فارو با یک باند کار میکنه، چرا باید این کارو بکنه؟”

صلاح‌الدین جواب داد: “شاید کمک میخواد. ممکنه قاچاقچی‌ها فارو رو مجبور به همکاری با خودشون کرده باشن. شاید فارو نمی‌خواد به اونها کمک کنه تا مزار رو پیدا کنن.”

صلاح‌الدین قول داد برای پیتر نامه بنویسه و بهش بگه چه خبره. بعد دو تا مرد خداحافظی کردن و صلاح‌الدین رفت اداره‌ی کارآگاهی لندن.

صلاح‌الدین ترتیبی داده بود با سربازرس بیستون از اداره‌ی کارآگاهی لندن دیدار کنه. سربازرس پرونده‌ای با گزارش کوتاهی در مورد دکتر جان فارو رو به صلاح‌الدین نشون داد. فارو دو سال قبل به علت داشتن مقدار کمی ماری‌جوانا جریمه شده بود.

سربازرس بیستون به صلاح‌الدین گفت: “ولی به ما نگفت ماریجوانا رو از کجا آورده. اگه به ما می‌گفت مواد رو از کجا گرفته، جریمه نمیشد.”

“اینترپل چی؟صلاح‌الدین پرسید:

اونها چیزی درباره‌ی فارو میدونن؟”

سربازرس بیستون جواب داد: “هیچی نمیدونن. تا جایی که ما میدونیم، این دیدار از مصر اولین بار هست که فارو انگلیس رو ترک کرده.”

صلاح‌الدین گفت: “عجیبه که هیچ کس چیز زیادی درباره‌ی دکتر فارو نمیدونه.”

وقتی صلاح‌الدین رفت به تخت دیر وقت بود ولی قبل از اینکه به خواب بره کمی از کتاب فارو رو خوند. و روز بعد در هواپیما به خوندن کتاب با علاقه ادامه داد.

وقتی هواپیما اون رو از فراز مدیترانه به مصر میبرد، با خودش فکر کرد؛ باید فردا صبح زود برم و پروفسور گوماچین رو ببینم.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

Salahadin is Suspicious

Early next morning, Salahadin was at the doors of the Egyptian Embassy in London. It was not long before he had sent off a telex to the Ministry of the Interior in Cairo and another telex to his assistant, Leila Osman.

The first telex was to his friend, Chief Inspector Ahmed Abbas. Salahadin had worked with Inspector Ahmed before.

The telex said:

ATTENTION: INSPECTOR AHMED ABBAS

MINISTRY OF INTERIOR/CAIRO

DR JOHN FARROW AND WIFE REPORTED ARRIVING IN CAIRO LAST THURSDAY. PLEASE CONFIRM ARRIVAL AND INFORM ME NAME OF THEIR HOTEL.

SALAHADIN EL NUR EGYPTIAN EMBASSY/LONDON

The second telex, to Leila Osman, said:

ATTENTION: INSPECTOR LEILA OSMAN

ANTIQUITIES PROTECTION DEPARTMENT/CAIRO

DR JOHN FARROW (ARCHEOLOGIST) REPORTED ARRIVING IN CAIRO LAST THURSDAY. PLEASE INFORM ME OF HIS PLANS AND MOVEMENTS.

SALAHADIN EL NUR EGYPTIAN EMBASSY/LONDON

Then Salahadin went to the Visa Section of the Embassy and looked at the Visa Applications. He soon found Farrow’s application. Salahadin noticed a number of unusual things about the application.

Now this is interesting, thought Salahadin. He has left out his doctorate and he says he’s a school teacher. Very strange. And why does he say he’s going to Egypt as a tourist?

Salahadin realized that Leila would know nothing about Dr Farrow. Farrow had not written on his visa application that he was an archeologist. His arrival in Cairo would not be reported to Salahadin’s office.

The replies to his telex messages came in shortly after each other. Leila’s telex confirmed what Salahadin had already guessed.

Good, thought Salahadin. She has got in touch immediately with Inspector Ahmed.

ATTENTION: “SALAHADIN EL NUR

EGYPTIAN EMBASSY/LONDON

NO ONE CALLED DR JOHN FARROW HAS REPORTED TO THIS OFFICE. NOTHING KNOWN OF HIS MOVEMENTS OR PLANS. HAVE REPORTED MATTER TO INSPECTOR AHMED.

LEILA OSMAN

The telex from Inspector Ahmed confirmed Salahadin’s suspicions.

ATTENTION: SALAHADIN EL NUR

EGYPTIAN EMBASSY/LONDON

CONFIRM ARRIVAL OF MR JOHN FARROW AND HIS WIFE AS TOURISTS IN EGYPT. FARROW’S OCCUPATION GIVEN ON IMMIGRATION FORM AS SCHOOL TEACHER. FARROW AND WIFE STAYED ONE NIGHT - THURSDAY 4TH AUGUST HOTEL MIRABEL. LEFT FRIDAY WARNING. NO KNOWLEDGE OF WHERE THEY ARE NOW. TRYING TO FIND THEM. PLEASE EXPLAIN YOUR INTEREST IN FARROW.

AHMED ABBAS

It was two o’clock when Salahadin received the telex messages. It was too late to get a plane for Cairo that day. Also, Salahadin had some things to do in London. He wanted to find out as much as he could about Dr John Farrow from Peter Earl. And he wanted to know if Interpol - the International Police - had anything about the man on their files.

First, Salahadin booked a flight to Cairo for the following day. Then he sent off two further telex messages.

ATTENTION: INSPECTOR LEILA OSMAN

ANTIQUITIES PROTECTION DEPARTMENT/CAIRO

RETURNING CAIRO IMMEDIATELY. URGENT YOU MEET ME AT CAIRO AIRPORT TOMORROW - TUESDAY 9TH - FLIGHT MEA 435 FROM LONDON ARRIVING CAIRO 20.45.

SALAHADIN EL NUR

Second message:

ATTENTION: INSPECTOR AHMED ABBAS

MINISTRY OF INTERIOR/CAIRO

ARRIVING CAIRO TOMORROW TUESDAY 9TH - FLIGHT MEA 435 FROM LONDON ARRIVING CAIRO 20.45. URGENT YOU MEET ME. URGENT - REPEAT - URGENT YOU FIND FARROW AND WIFE. WILL EXPLAIN WHEN WE MEET.

SALAHADIN EL NUR

Salahadin thanked the officials in the Embassy and hurried out to get a taxi to the British Museum. As he sat in the taxi, Salahadin asked himself over and over again: Why had Farrow tried to deceive the Egyption officials by saying that he was a teacher and not an archeologist? And why had he said that he was in Egypt as a tourist? Farrow had written all these things in his visa application four weeks ago. But then he had told someone that he was going to Egypt to find the tomb of Queen Axtarte. He had told someone about this, because it had been reported in The Sunday Times.

Peter Earl had also been busy that morning. He had phoned up everyone who knew Dr Farrow. Everybody said that Farrow had left Cambridge and gone to live with some friends in Wales. But nobody seemed to know anything more. Someone had heard that Farrow was using drugs.

Another had heard that Farrow had been in trouble with the police. But no one knew anything for certain.

Finally Peter Earl phoned up The Sunday Times and spoke to the reporter who had written about Farrow going to Cairo.

When Salahadin arrived at the British Museum, Peter told him about the calls he had made to Farrow’s friends.

‘I’m interested in the remark about drugs,’ said Salahadin. ‘The people who sell drugs in England often smuggle them from the Middle East. And the people who smuggle drugs sometimes smuggle antiquities. Perhaps Farrow is involved with a gang of smugglers.’

‘You’d better ask Scotland Yard and Interpol,’ suggested Peter Earl. ‘They may know something more about Farrow.’

‘That’s what I’m going to do now,’ said Salahadin. ‘But first - a question which you can answer - do you believe that Farrow has discovered the burial place of Queen Axtarte?’

‘Farrow was a brilliant student at Cambridge. He claims that he has discovered the Queen’s burial place. It is possible that he is telling the truth.’

‘And other people might agree with you,’ said Salahadin. ‘If Farrow is involved with a gang of smugglers, he might have told them how to find Queen Axtarte’s tomb. I’m sure they would be interested in the treasure.’

‘But why did Farrow phone up The Sunday Times?’ Peter Earl asked.

‘So that’s how the report got in the newspaper,’ said Salahadin.

‘Yes, Farrow phoned up the paper and told them about his visit to Cairo. If Farrow is working with a gang, why would he do that?’

‘Perhaps he is calling for help,’ replied Salahadin. ‘The smugglers may be making Farrow work with them. Perhaps Farrow doesn’t want to help them to find the tomb.’

Salahadin promised to write to Peter and let him know what had happened. Then the two men said goodbye and Salahadin went to Scotland Yard.

Salahadin had arranged to meet Chief Inspector Beaston of Scotland Yard. The Chief Inspector showed Salahadin a file with a short report on Dr John Farrow.

Farrow had been fined two years earlier for having a small quantity of cannabis.

‘But he never told us where he got the cannabis,’ Chief Inspector Beaston told Salahadin. ‘If he had told us where he got the drugs, he would not have been fined.’

‘What about Interpol?’ asked Salahadin. ‘Do they know anything about Farrow?’

‘Nothing at all,’ replied Chief Inspector Beaston. ‘As far as we know, this visit to Egypt is the first time he has ever left England.’

‘It’s strange that no one knows very much about Dr Farrow,’ said Salahadin.

It was late when Salahadin got to bed, but he read a little of Farrow’s book before he fell asleep. And the next day on the plane he went on reading the book with interest.

I must go and see Professor Gomouchian early tomorrow morning, he thought to himself, as the plane took him across the Mediterranean towards Egypt.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.