تماس رادیویی

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: ملکه ی مرگ / فصل 12

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

تماس رادیویی

توضیح مختصر

لیلا با کریستین فارو صحبت میکنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوازدهم

تماس رادیویی

داخل کامیون راننده سریع به ورق‌های کاغذ کنار رادیو نگاه کرد. یادداشت‌هایی که توسط کیسینگ تهیه شده بودن رو پیدا کرد. یادداشت‌هایی برای تماس‌هاش با قاهره بودن.

به فارو توضیح داد: “حالا زیاد طول نمیکشه. با گریر در قاهره تماس میگیرم. وقتی جواب داد، برق رو قطع می‌کنم. اون فکر میکنه کیسینگ سعی داره باهاش ارتباط برقرار کنه. به تلاش به صحبت با ما ادامه میده. ما وانمود می‌کنیم سعی داریم باهاش صحبت کنیم. این باعث میشه مشغول بمونه.”

راننده رادیو رو روشن کرد و علامت تماس داد. چند لحظه بعد گریر جواب داد. راننده بلافاصله برق رو قطع کرد و تا ۲۰ شمرد. بعد دوباره برق رو روشن کرد و علامت تماس رو تکرار کرد.

در قاهره گریر سه بار به نشان تماس جواب داد،

ولی تنها چیزی که در جواب گرفت نشان تماس بود.

فکر کرد: بیسیم‌شون مشکلی پیدا کرده. به تلاش ادامه میدم.

حالا لیلا داخل خونه بود. از دستورالعمل‌های فاطیما پیروی کرد و راهش رو به طرف اتاق خواب مرد گرفت. بیرون در ایستاد و گوش داد. شنید مرد از یک فرستنده‌ی رادیویی استفاده میکنه.

فکر کرد: با بیسیم اون تو مشغوله. این بهم زمان میده تا زن رو پیدا کنم.

دوباره از دستورالعمل‌های فاطیما پیروی کرد و به طرف در قفل اتاق خواب زن رفت. ایستاد و گوش داد ولی هیچ صدایی نمی‌اومد. در رو آروم با انگشت‌هاش زد و منتظر موند. جوابی نیومد. دوباره در رو زد این بار کمی بلندتر. صدای یک نفر رو که حرکت میکنه شنید.

“کیه؟

چی میخوای؟”

صدایی در سمت دیگه‌ی درِ قفل گفت:

لیلا گفت: “فکر کردم صدای گریه‌ی کسی رو شنیدم. حالت خوبه؟”

“کی هستی؟”

لیلا جواب داد: “من خدمتکارم. حالت خوبه؟”

“میتونی پیغامی برام ببری؟” صدا پرسید:

“یک پیغام برای همسرت؟”

لیلا گفت

صدا گفت: “نه، نه، اون مرد همسر من نیست. بهش نگو با من حرف زدی.”

“کی هستی؟” لیلا آروم پرسید:

“اسم من فارو هست کریستین فارو. میتونی پیغامی به پلیس برام ببری؟”

لیلا گفت: “مشکلی نیست، خانم فارو. من افسر پلیس هستم. جایی که هستی بمون. به زودی از اینجا بیرون میاریمت.”

کریستین فارو زمزمه کرد: “مراقب باش. مرد خیلی خطرناکه و تفنگ داره.”

لیلا جواب داد: “مراقب هستیم. تو آروم اینجا منتظر بمون.”

لیلا به طرف در ورودی برگشت. یک‌مرتبه شنید در اتاق خواب مرد باز شد. گریر بود که از اتاقش بیرون میومد. به خاطر آورده بود خدمتکار هنوز تو خونه است.

گریر بیرون در اتاق خوابش ایستاد و برگشت در رو پشت سرش قفل کنه. وقتی داشت کلید رو میچرخوند، دوباره علامت تماس رو شنید. با کلید در دستش ایستاد.

گفت: “باشه- باشه، دارم‌ میام و دوباره در رو باز کرد و برگشت پیش بیسیم.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWELVE

The Radio Call

Inside the lorry, the driver looked quickly through the pieces of paper beside the radio. He found notes made by Keesing. They were notes for his calls to Greer in Cairo.

‘It won’t take long now,’ he explained to Farrow. ‘I’m going to call Greer in Cairo. When Greer replies, I’ll cut off the power.

He’ll think that Keesing is trying to get through to him. He’ll go on trying to speak to us. We’ll pretend that we’re trying to speak to him.

That will keep him busy.’

The driver tuned in the radio and gave the call sign. A few moments later, Greer replied. The driver immediately cut off the power and counted twenty.

Then he switched the power on again and repeated the call sign.

Back in Cairo, Greer answered the call sign three times. But all he got back in reply was the call sign.

There’s something wrong with their radio, he thought. I’ll have to keep on trying.

By now Leila was inside the house. She followed Fatima’s instructions and made her way to the man’s bedroom. She stood outside the door and listened. She heard the man using a radio transmitter.

He’s busy with a radio in there, she thought. That gives me time to find the woman.

She again followed Fatima’s instructions and went to the locked door of the woman’s bedroom. She stood listening, but there was no sound. She tapped the door lightly with her fingers and waited.

There was no reply. She tapped the door again, this time a little louder. She heard the noise of someone moving.

‘Who is it? What do you want?’ said a voice on the other side of the locked door.

‘I thought I heard someone crying,’ said Leila. ‘Are you all right?’

‘Who are you?’

‘I’m the servant,’ replied Leila. ‘Are you all right?’

‘Can you take a message for me?’ asked the voice.

‘A message for your husband?’ said Leila.

‘No - no - that man’s not my husband,’ said the voice. ‘Don’t tell him you’ve spoken to me . . .’

‘Who are you?’ Leila asked quietly.

‘My name is Farrow - Christine Farrow. Can you take a message to the police?’

‘It’s all right, Mrs Farrow,’ said Leila. ‘I am a police officer. Stay where you are. We’ll soon have you out of there.’

‘Take care,’ whispered Christine Farrow. ‘The man’s very dangerous and he’s got a gun.’

‘We’ll take care,’ answered Leila. ‘You wait there quietly.

Leila went back towards the front door. Suddenly she heard the door of the man’s bedroom opening. It was Greer coming out of his bedroom.

He had remembered that the servant was still in the house.

Greer stood outside his bedroom door and turned to lock it behind him.

Just as he was turning the key, he heard the call sign again. He stood with the key in his hand.

‘OK - OK, I’m coming,’ he said and opened the door again and went back to the radio.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.