سالن کوکتل فرانکی

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: جایی برای پنهان شدن نیست / فصل 7

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

سالن کوکتل فرانکی

توضیح مختصر

مارلی با ون زندت صحبت میکنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هفتم

سالن کوکتل فرانکی

برنامه این بود که من و جو به وان زندت سر بزنیم و ببینیم اون می‌تونه ما رو به اونیل برسونه یا نه. در همین حال، خانم اونیل بعد از ظهر همون روز میومد دفتر و می‌موند پیش استلا.

جو بلانی اندکی بعد از ظهر با ماشینش اومد. در اواسط دهه‌ی شصت سالگی هست، اما بلند قد و لاغر با سری پر از موهای سفید. هرچند احتمالاً بیست سال از من بزرگ‌تره، اما می‌تونم بگم جوان‌تر به نظر می‌رسه. بعضی آدم‌ها همیشه خوش‌شانسن.

در ماشین، جو کتش رو به یک طرف کشید تا اسلحه رو نشونم بده. گفت: “امیدوار باشیم که مجبور به استفاده از این نشیم، رئیس. از خیابان دوم به سمت خیابان چهارم رفتیم مرکز شهر. ترافیک خیلی سنگین نبود و خیلی زود به دهکده شرقی رسیدیم. مستقیم از خیابان ۴ رفتیم خیابان A. سالن کوکتل فرانکی در خیابان ۵، بین خیابان A و B بود.

جو ماشین رو نگه داشت. بالای درهای دولا، می‌تونستم این کلمات رو بخونم: “فرانکیس - نوشیدنی‌های خنک، آدم‌های گرم، صداهای داغ.”

گفتم: “بیا انجامش بدیم.”

وارد فرانکی شدیم و پشت میز نشستیم. اول، تقریباً تاریک به نظر می‌رسید، اما کمی بعد می‌تونستم بهتر ببینم. یک اتاق راحت با صندلی، کاناپه، فرش قرمز و صدای موسیقی گیتار جاز بود. ما به ذهنی باز احتیاج داشتیم، بنابراین دو تا قهوه سفارش دادیم، نه کوکتل‌های مخصوص. هیچ مشتری در بار نبود، بنابراین نگاه کردم ببینم کی پشت بار کار می‌کنه. چند تا متصدی بار و کسی که حدس زدم باید رئیس باشه. قد متوسط و ریش سیاه و کوتاهی داشت اما سرش مویی نداشت.

به طرف بار نگاه کردم و گفتم: “فکر می‌کنم وان زندت رو پیدا کردیم. سعی میکنیم کمی صحبت کنیم.”

با جو به طرف بار رفتم. وان زندت سرش رو از روی چند تا کاغذ که بررسی می‌کرد بلند کرد.

“شما آقای وان زندت هستید؟” پرسیدم.

جواب داد: “خودمم. چه کاری می‌تونم براتون انجام بدم؟”

“می‌تونم در مورد پاتریک اونیل با شما صحبت کنم؟” پرسیدم.

“کی هستید؟” ون زندت با احتیاط پرسید و نگاه سرد و سختی به من انداخت.

گفتم: “نات مارلی، کارآگاه خصوصی دارای مجوز. دیروز تلفنی با شما صحبت کردم. معتقدم اونیل رو می‌شناسید. همسرش خیلی نگرانشه و من فکر می‌کنم شما می‌تونید کمک کنید.”

“من مجبور نیستم با شما صحبت کنم!” با عصبانیت گفت.

یک‌مرتبه یک متصدی بار درشت هیکل و قوی جلوی من ایستاده بود.

“مشکلی هست، رئیس؟” از وان زندت پرسید.

آروم گفتم: “مشکلی نیست. ما دنبال دردسر نیستیم. ببین، تلفن همراه من رو بردار و “تماس” رو فشار بده. دفترم رو می‌گیری. بخواه با همسر اونیل صحبت کنی.”

وان زندت کاری که گفتم رو انجام داد و چند دقیقه با خانم اونیل به بررسی اطلاعات پرداخت. بعد از مدتی تلفن همراه رو برگردوند و گفت: “خوب. چی می‌خوای؟” بارمن رو با دستش دور کرد و ما رو به سمت اتاقی پشت بار هدایت کرد. داخل هوا بوی تازگی نمیداد - بوی دود سیگار مونده میداد. ون زندت صندلی‌هایی پیدا کرد و پشت میز گردی نشستیم. جو رو معرفی کردم، بعد شروع به سؤال پرسیدن از وان زندت کردم.

“معتقدم اونیل پول زیادی به شما پرداخت کرده؟” پرسیدم. “امیدوارم ازش دزدی نکرده باشید.”

وان زندت جواب داد: “این دزدی نیست. چیزیه که در یک بازی پوکر منصفانه برنده شدم. دو طرف رو هم تحت تأثیر گذاشته. پاتریک بازیکن خیلی خوبیه و وقتی من باختم هزاران دلار بهش پرداخت کردم. ما دوستان قدیمی هستیم. از وقتی هر دو بچه بودیم و شب‌ها در فروشگاه 24/7 کار می‌کردیم می‌شناختمش.”

ادامه دادم: “پس این رو توضیح بده. چرا یک حسابدار وال استریت به یک اتاق پشتی در دهکده‌ی شرقی میاد تا پوکر بازی کنه؟”

“من چندین مرد مثل پاتریک شناختم - مردان خانواده سخت‌کوشی که پول خوبی در میارن. اما از زندگی کمی بیشتر می‌خوان. شاید فقط حوصله‌شون سر رفته، بنابراین من بهشون اوقات خوش میدم. می‌دونم که سازماندهی بازی‌های پوکر در اتاق‌های پشت یک جرمه، اما من به کسی صدمه نمیزنم. این آدم‌ها پول دارن - مثل رئیس پاتریک، اشتاینمن. من فقط به اونها خدمت ارائه میدم.”

“بنابراین اونیل استینمن رو آورد اینجا؟” با تعجب از وان زندت پرسیدم.

“آره. یکی دو بار. فکر نمی‌کنم پاتریک واقعاً می‌خواست، اما حدس می‌زنم نمی‌تونست رد کنه. یک شب همه به شدت به اشتاینمن باختیم. طوری بازی می‌کرد انگار حرفه‌ی دومش پوکر بود. مجبور شدم از پاتریک بخوام دیگه اون رو نیاره. به شدت به حساب بانکی من آسیب میزد.”

وان زندت به دو سؤال جواب داده بود - چرا اونیل هم به خودش و هم به استینمن پرداخت‌هایی كرده بود.

“باشه.” گفتم: “بیا پول رو فراموش کنیم. من واقعاً به پیدا کردن اونیل علاقمندم. می‌دونی به نوعی تو دردسر افتاده؟”

وان زندت جواب داد: “بعد از خوندن در مورد قتل استینمن در روزنامه‌های صبح، فکر خوبی داشتم که ممکنه چه مشکلی باشه. پاتریک صبح یکشنبه کمی بعد از نیمه شب، اومد اینجا. گفت در معرض خطره، ولی در موردش صحبت نمی‌کرد. می‌خواست چند روز جایی پنهان بشه و قصد داشت این اطراف در یک هتل چک‌این کنه. همچنین به من گفت اگر کسی اومد و سؤالی پرسید، ساکت بمونم. و یک چیز آخر - به من گفت منتظر نامه‌ای از شرکتش باشم. گفت واقعاً مهمه و من باید نامه رو براش نگه دارم.”

“اگر رسیده، می‌تونیم نگاهی بندازیم؟” پرسیدم.

گفت: “حدس می‌زنم بتونم نشونت بدم.”

یک پاکت ضخیم بود که آدرسش با دستخط اونیل نوشته شده بود. چاقوی جیبیم رو در آوردم و بازش کردم. داخلش، اوراقی پیدا کردم - احتمالاً حدود بیست صفحه. بالای هر صفحه می‌تونستم کلمات “شرکت سرمایه‌گذاری ستاره‌ی اقیانوس” رو با حروف قرمز و طلایی ببینم. در هر صفحه، خطوط و اعدادی وجود داشت.

“میدونی این چیه؟” وان زندت پرسید.

گفتم: “حدس می‌زنم نوعی حساب از ستاره‌ی اقیانوس باشه. یک حدس دیگه - ممکنه این اطلاعات ارتباطی با قتل اشتاینمن داشته باشه. آقای وان زندت، می‌خوام ازت برای کمکت تشکر کنم. ممکنه بتونیم به موقع به اونیل برسیم. فکر نمی‌کنم شخص دیگه‌ای بدونه این اوراق اینجاست، بنابراین می‌تونی اونها رو در مکانی امن نگه داری؟”

قبل از اینکه من و جو شروع به جستجوی دهکده شرقی کنیم، با استلا تماس گرفتم تا چیزی که تا اون موقع فهمیده بودیم رو بهش بگم. وقتی حرفم تموم شد، استلا گفت: “خانم اونیل می‌خواد با شما صحبت کنه.”

خانم اونیل گفت: “آقای مارلی، متشکرم. احساس می‌کنم در حال نزدیک شدن به پاتریک هستید. لطفاً پیداش کنید و کاری کنید پلیس باور کنه شوهر من قاتل نیست.”

متن انگلیسی فصل

Chapter seven

Frankies Cocktail Lounge

The plan was that Joe and I would pay a visit to Van Zandt and see if he could lead us to O’Neill. Meanwhile, Mrs. O’Neill would come back to the office that afternoon and stay with Stella.

Joe Blaney arrived in his car soon after midday. He’s in his middle-sixties, but he’s tall and slim with a full head of white hair. Although he’s probably twenty years older than me, I’d say he looks younger. Some guys have all the luck.

In the car, Joe pulled his jacket to one side to show me the gun. “Let’s hope we don’t have to use this, boss,” he said. We drove downtown on Second Avenue toward 4th Street. The traffic wasn’t too heavy and we soon arrived in the East Village. We went straight along 4th Street to Avenue A. Frankie’s Cocktail Lounge was on 5th Street, between Avenues A and B.

Joe stopped the car. Above the double doors, I could read the words: “Frankie’s - Cold Drinks, Warm People, Hot Sounds”.

“Let’s do it,” I said.

We went into Frankie’s and sat at a table. At first, it seemed almost dark, but soon I could see better. It was a comfortable room with armchairs, sofas, red carpets and the sound of jazz guitar music. We needed clear heads so we ordered two coffees, not the Cocktail Specials. There were no customers at the bar, so I had a look at who was working behind it. A couple of bartenders and someone who I guessed must be the boss. He was medium height with a short black beard, but without a single hair on his head.

“I think we’ve found Van Zandt,” I said, looking toward the bar. “We’ll try and have a little talk.”

I walked over to the bar with Joe. Van Zandt looked up from some papers he was checking.

“Would you be Mr. Van Zandt?” I asked.

“That’s me,” he replied. “What can I do for you?”

“Could I talk to you about Patrick O’Neill?” I asked.

“Who are you?” Van Zandt asked carefully and gave me a cold, hard look.

“Nat Marley, licensed private investigator,” I said. “I spoke to you on the phone yesterday. I believe you know O’Neill. His wife’s very worried about him and I think you could help.”

“I don’t have to talk to you!” he said angrily.

Suddenly a big strong bartender was standing in front of me.

“You got a problem, boss?” he asked Van Zandt.

“It’s OK,” I said quietly. “We’re not looking for trouble. Look, take my cellphone and press ‘Call’. You’ll get my office. Ask to talk with O’Neill’s wife.”

Van Zandt did as I said and spent a couple of minutes checking facts with Mrs. O’Neill. After a while he returned the cellphone and said, “OK. What do you want?” He waved the bartender away and led us to a room behind the bar. Inside, the air didn’t smell too fresh - old cigarette smoke. Van Zandt found chairs and sat us at a round table. I introduced Joe, then began questioning Van Zandt.

“I believe that O’Neill has paid you a lot of money?” I asked. “You’re not stealing from him, I hope.”

“It’s not robbery,” replied Van Zandt. “That’s what I won fairly in a poker game. It works both ways. Patrick’s an excellent player and I’ve paid him thousands when I lost. We’re old friends. I’ve known him since we were both kids, working nights at a 24/7 store.”

“So explain this,” I continued. “Why does a Wall Street accountant come to a back room in the East Village to play poker?”

“I’ve met several guys like Patrick - hard-working family men who earn good money. But they want a little more from life. Maybe they’re just bored so I give them a good time. I know organizing back-room poker games is a crime, but I’m not hurting anybody. These guys have the money - like Patrick’s boss, Steinmann. I’m just offering them a service.”

“So O’Neill brought Steinmann here?” I asked Van Zandt in surprise.

“Yeah. Once or twice. I don’t think Patrick really wanted to, but I guess he couldn’t refuse. One night we all lost heavily to Steinmann. He played like poker was his second profession. I had to ask Patrick not to bring him again. It would hurt my bank account too much.”

Van Zandt had answered two questions - why O’Neill had made payments to both himself and Steinmann.

“OK. Let’s forget the money,” I said. “I’m really interested in finding O’Neill. You know he’s in some kind of trouble?”

“After reading about Steinmann’s murder in the morning papers, I had a good idea what the trouble could be,” replied Van Zandt. “Patrick got here soon after midnight, Sunday morning. He said he was in danger, but he wouldn’t talk about it. He needed to hide someplace for a few days and was going to check into a hotel around here. He also told me to keep quiet if anyone came asking questions. And one last thing - he told me to expect a letter from his firm. He said it was really important and I should keep it for him.”

“If it’s arrived, could we take a look?” I asked.

“I guess I could show you,” he said.

It was a thick envelope with the address written in O’Neill’s handwriting. I took out my pocket knife and cut it open. Inside, I found some papers - probably about twenty pages. At the top of each page I could see the words “Ocean Star Finance” in red and gold letters. On every page, there were lines of numbers.

“You know what this is?” asked Van Zandt.

“I guess some sort of accounts from Ocean Star,” I said. “Another guess - this information may have something to do with Steinmann’s murder. Mr. Van Zandt, I’d like to thank you for your help. We may be able to reach O’Neill in time. I don’t think anyone else knows these papers are here, so could you keep them in a safe place?”

Before Joe and I started searching the East Village, I called Stella to tell her what we’d discovered so far. When I’d finished, Stella said, “Mrs. O’Neill wants to speak with you.”

“Mr. Marley, thank you,” said Mrs. O’Neill. “You’re getting close to Patrick, I can feel it. Please find him and make the police believe that my husband is no killer.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.