فصل ۵

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: قله دانته / فصل 5

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

فصل ۵

توضیح مختصر

رئیس هری قبول نمیکنه آتشفشان خطی داشته باشه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۵

مردهایی از بیمارستان آمدن و شناگرها رو بردن. هری با تلفن با پائول دریفوس صحبت می‌کرد. گفت: “بله، اینجا مشکلی وجود داره. همه رو بفرست - و روبات رو.”

هری به جواب پائول گوش داد. گفت: “بله، از پول اطلاع دارم، ولی صحبت از اهالی اینجاست. دو نفر مردن.”

تلفنش رو گذاشت کنار.

“حالتون خوبه؟” از بچه‌ها پرسید.

گفتن: “بله.”

“این شناگرها کی بودن؟” هری پرسید. “اونها رو می‌شناسید؟”

راشل گفت: “از اهالی این شهر نبودن. فکر می‌کنم بازدیدکننده بودن. مشکل بزرگی داریم، هری؟”

“نمیدونم. باید با مهم‌ترین افراد این شهر صحبت کنم.”

راشل گفت: “باشه. من شهردار هستم. بهشون میگم می‌خوای اونها رو ببینی.”

اون شب همدیگه رو دیدن. هشت نفر در اتاق بودن- هری، راشل، لس وارول و پنج مرد و زن دیگه‌ از شهر. هری و راشل از شناگران و اسید موجود در دریاچه به بقیه گفتن.

کلانتر ترنر گفت: “ولی این آتشفشان از کار افتاده. آخرین انفجارش هفت هزار سال قبل بود.”

هری گفت: “نه، به خواب رفته، از کار نیفتاده. و فکر می‌کنم حالا دوباره داره شروع به خطرناک بودن کرده.”

لس وارول گفت: “آقای دالتون، شما میخواید هفت هزار نفر رو از خونه‌هاشون دور کنید؟ خوششون نمیاد.”

دو سه نفر دیگه هم گفتن: “درسته.”

“می‌خواید مردم بمیرن؟” هری پرسید.

“میدونید که مردم میمیرن؟” لس گفت.

“نه، نمیدونم. اما میخوام مردم آماده جابجایی باشن.”

“و الیوت بلیر چی؟” لس گفت. “چی بهش بگیم وقتی از ما سؤال کنه: مردم چرا میرن؟ شهر مشکلی داره؟ آقای دالتون، فکر می‌کنید بعد از اون در شهر سرمایه‌گذاری می‌کنه؟”

همه‌ی حاضران در اتاق همزمان شروع به صحبت کردن.

یک‌مرتبه پائول دریفوس وارد اتاق شد.

“پائول!” هری گفت. “اومدی. آوردی … ؟”

پائول گفت: “بله، همه چیز رو آوردم. در هتل اقامت می‌کنیم و دفتر ما هم اونجا میشه. حالا، اینجا چه خبره؟”

هری گفت: “همگی، ایشون رئیس من، پائول دریفوس هست. پائول، می‌خوام مردم شهر آماده‌ی ترک اینجا باشن. الان داشتیم در این باره حرف میزدیم.”

پائول به بقیه نگاه کرد. گفت: “هری، همراهم بیا.”

هری رو برد بیرون. گفت: “این درست نیست. تو دانشمندی.مطمئن نیستی آتشفشان منفجر بشه یا نه.”

هری گفت: “دو نفر مردن. چند نفر دیگه هم باید بمیرن؟”

“مقداری اسید در آب وجود داره، چند تا درخت پژمردن و حیواناتی هم مردن. فکر می‌کنی دلیلش چیه؛ آتشفشان! زمین‌لرزه‌هایی رخ میده و اسید وارد آب میشه.تو این رو میدونی. من فکر می‌کنم یک زمین لرزه رخ داده، و همش همین. فکر نمی‌کنم آتشفشان منفجر بشه.”

“ولی، پائول …”

پائول گفت: “نه. من رئیس هستم. فکر می‌کنم تو اشتباه می‌کنی.”

برگشت و وارد اتاق شد. وقتی هری هم اونجا بود، پائول گفت: “همگی، هری دالتون مرد خوبیه. فقط میخواست کمک کنه، ولی فکر نمی‌کنم آتشفشان منفجر بشه.

چیزی به اهالی دیگر شهر نگید. نمیخوایم اونها بترسن. من و دانشمندان دیگه یکی دو هفته اینجا میمونیم. تجهیزلتمون رو میبریم بالا به کوهستان.

اگه چیزی بفهمیم، من به شما میگم. ولی فکر نمی‌کنم خطری پیدا کنیم.”

تجار بسیار خوشحال شدن.بعد با عصبانیت رو کردن به راشل. گفتن: “یک اشتباه بود، راشل. چرا همه‌ی ما رو کشوندی اینجا؟ نمی‌خوایم بلیر چیزی بشنوه.”

راشل به هری و دریفوس نگاه کرد.حق با کدوم یکی بود؟

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 5

Some men from the hospital carried the swimmers away. Harry was on the phone to Paul Dreyfus.’Yes, there is a problem here,’ he said. ‘Send everyone — and the robot.’

He listened to Paul’s answer.’Yes, I know about the money,’ he said, ‘but we’re talking about people here. Two people are dead.’

He put his phone away.

‘Are you OK?’ he asked the children.

‘Yes,’ they said.

‘Who were those swimmers?’ Harry asked. ‘Do you know?’

‘They weren’t from the town,’ Rachel said. ‘I think they were visitors. Do we have a big problem here, Harry?’

’ I don’t know. I must talk to the most important people in the town.’

‘OK,’ Rachel said. ‘I’m the mayor. I’ll tell them you want to meet them.’

They met that evening. Eight people were in the room — Harry, Rachel, Les Worrell, and five other men and women from the town. Harry and Rachel told the others about the swimmers and the acid in the lake.

‘But this volcano is dead,’ said Sheriff Turner. ‘The last explosion was seven thousand years ago.’

‘No, it’s sleeping, not dead,’ Harry said. ‘And I think it’s starting to be dangerous again now.’

‘Mr Dalton,’ Les Worrell said, ‘you want to move over seven thousand people from their homes. They aren’t going to like that.’

‘That’s right,’ said two or three of the others.

‘Do you want people to die?’ Harry asked.

‘Do you know that people will die?’ Les said.

‘No, I don’t know. But I want people to be ready to move out.’

‘And what about Elliot Blair?’ Les said.’What will we say when he asks, “Why are people leaving? Is there a problem with the town?” Mr Dalton, do you think that he’ll put money into the town after that?’

Everybody in the room started talking at the same time.

Suddenly, Paul Dreyfus walked into the room.

‘Paul!’ said Harry.’You’re here. Did you bring …?’

‘Yes,’ Paul said,’ I brought everything. We’re staying at the hotel and our office will be there. Now, what’s happening here?’

‘Everybody,’ called Harry,’ this is my boss, Paul Dreyfus. Paul, I want the people in the town to be ready to leave. We’re talking about it now.’

Paul looked at the others. He said, ‘Harry come with me.’

He took Harry outside. ‘This isn’t right,’ he said. ‘You’re a scientist.You don’t know that the volcano will explode.’

‘Two people are dead,’ Harry said. ‘How many more people must die?’

‘There’s some acid in the water, there are some dead trees and animals. Why do you think “Volcano!”? There are earthquakes, and you get acid in the water.You know that. I think that there was one earthquake, and that’s all. I don’t think the volcano is going to explode.’

‘But, Paul …’

‘No,’ Paul said. ‘I’m the boss. I think you’re wrong.’

He turned and went back into the room. When Harry was there too, Paul said,’Everybody, Harry Dalton is a good man. He only wanted to help, but I don’t think the volcano will explode.

Don’t say anything to other people in the town. We don’t want them to be afraid. The other scientists and I will stay here for a week or two. We’ll take our equipment up into the mountain.

When we know anything, I’ll tell you. But I don’t think we’ll find anydanger.’

The businessmen were very happy.Then they turned angrily to Rachel. ‘That was a mistake, Rachel,’ they said. ‘ Why did you get us all in here? We don’t want Blair to hear about it.’

Rachel looked at Dreyfus and Harry.Which ofthem was right?

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.