فصل ۱

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: قله دانته / فصل 1

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

فصل ۱

توضیح مختصر

قله‌ی دانته کمی حرکت کرده و هری برای بررسی به اونجا سفر کرده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۱

هری دالتون عاشق آتشفشان‌ها بود. او خطرناک‌ترین و هیجان‌آورترین شغل دنیا را داشت. او دانشمند بود و میخواست نحوه‌ی کار آتشفشان‌ها رو بفهمه. می‌گفت: “آتشفشان‌ها مردم رو می‌کشن. اگر نحوه‌ی کار آتشفشان‌ها رو بفهمیم، میتونیم به آدم‌ها بگیم: “این کوه منفجر میشه،” و به این ترتیب اونها میتونن دور بشن.” او به دور دنیا پرواز می‌کرد.آتشفشانی آماده‌ی انفجار بود؟ هری دالتون اونجا بود.

دوست دخترش، مارین هم آتشفشان‌ها رو دوست داشت. بعد در آمریکای جنوبی روزی در قله نزدیک یک آتشفشان در حال انفجار موندن.

کوه سنگ و خاکستر به آسمان می‌فرستاد. یک سنگ کوچک افتاد روی ماشین اونها و به مارین خورد و فوت کرد.

هری دیگه هرگز آدم سابق نبود. سخت‌تر کار کرد - خیلی سخت‌تر.

می‌خواست قبل از اینکه آتشفشانی یک نفر دیگر رو بکشه همه چیز رو درباره آتشفشان‌ها بفهمه. مارین مرده بود: نباید آدم دیگری هم میمرد.

چند ماه بعد، رئیسش، پائول دریفوس، هری رو به دفترش صدا کرد. گفت: “هری، باید به یک تعطیلات بری.تو خسته‌ای.حالا دیگه بیست ساله نیستی، سی و شش ساله‌ای. برای مارین متأسفم، اما آتشفشان‌ها منفجر میشن.تو نمیتونی جلوشون رو بگیری.”

هری به تعطیلات رفت. به دور دنیا سفر کرد - اما همه جای دنیا آتشفشان وجود داره. بنابراین همیشه کار پیدا می‌کرد. یک سال بعد به دفتر بازگشت. دوستانش - تری فورلانگ، استن تیزیما، نانسی فیلد، و گرگ اسمیل - هنگام بازگشت هری همه لبخند زدند. گفتند: “می‌دونستیم. تو عاشق کارت هستی. می‌گفتیم: هری به زودی برمی‌گرده. و برگشتی.”

پائول دریفوس دو سه روز بعد گفت: “هری، در کاسکادا خبرهایی هست. ابزار ما نشون میده که یکی از کوهستان‌های اونجا در حال حرکته، اما نه زیاد. کسی از اهالی اونجا این رو نمیدونه، اما تجهیزات ما خوب هستن.”

“در کاسکادا؟” هری گفت. “اینجا در ایالات متحده. واشنگتن؟”

“درسته. قله‌ی دانته، نزدیک کوه واشنگتن. همه سال ۱۹۸۰ که کوه سنت هلن منفجر شد رو به یاد میاریم. میتونی بری؟”

هری گفت: “همین حالا میرم.”

هری تجهیزاتی پشت ماشین برون جاده‌ایش گذاشت و به سمت واشنگتن رانندگی کرد. درختان بلندی به شکل انبوه روی کوه‌ها وجود داشت. “اینجا خیلی زیباست.” هری فکر کرد. آفتاب صبحگاهی رو روی دریاچه‌های کوه در سمت چپ جاده دید.

کوه بر فراز شهر کوچک قله دانته استوار برقرار بود.

فقط هفت هزار نفر اونجا زندگی می‌کردن. خلوت بود- هری به سمت مرکز شهر رانندگی کرد و یک هتل پیدا کرد. آقای کلاستر اتاقش رو نشونش داد. بعد هری پرسید: “شهردار واندو کجاست؟ میدونید؟”

کلاستر گفت: “بله. امروز در مدرسه برای اهالی شهر صحبت میکنه. نام روزنامه‌ قله‌ی دانته “دومین بهترین شهر آمریکا” هست و تصویری روزنامه‌ای از شهر به مردم میدن.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 1

Harry Dalton loved volcanoes. He had the most dangerous and exciting job in the world. He was a scientist, and he wanted to understand volcanoes. ‘Volcanoes kill people,’ he said. ‘When we understand volcanoes, we can tell people: “This mountain is going to explode”, and then they can move away.’ He flew round the world.Was a volcano ready to explode? Harry Dalton was there.

His girlfriend Marianne loved volcanoes too. Then one day in South America they stayed top long near an exploding volcano.

The mountain sent rock and ash up into the sky. A small rock came down on to their car, hit Marianne, and she died.

Harry was never the same again. He worked harder — too hard.

He wanted to understand everything about volcanoes before a volcano killed anybody again. Marianne was dead: no others must die.

Some months later, his boss, Paul Dreyfus, called him into his office. ‘Harry,’ he said, ‘you must take a holiday.You’re tired.You’re not twenty now, you’re thirty-six. I’m sorry about Marianne, but volcanoes are going to explode.You can’t stop them.’

Harry took a holiday. He went round the world — but there are volcanoes all round the world. So he always found work. After a year, he came back to the office. His friends - Terry Furlong, Stan Tzima, Nancy Field and Greg Esmail - all smiled when Harry came back. ‘We knew it,’ they said. ‘You love your work. “Harry will come back soon”, we said. And here you are.’

‘Harry,’ said Paul Dreyfus two or three days later,’something is happening up in the Cascades. Our equipment shows that one of the mountains there is moving, but not much. Nobody there knows it, but our equipment is good.’

‘In the Cascades?’ Harry said.’Here in the United States … in Washington?’

‘That’s right. Dante’s Peak, near Mount Washington. We all remember 1980 when Mount St Helen’s exploded. Can you go?’

‘I’m leaving now,’ said Harry.

He put some equipment in the back of his off-road car, and drove to Washington. There were tall trees thick on the mountains. ‘It’s very beautiful here.’ Harry thought. He saw the morning sun on mountain lakes to the left of the road.

The mountain stood tall over the small town of Dante’s Peak.

Only seven thousand people lived there. It was quiet Harry drove to the centre of the town and found the hotel. Mr Cluster showed him to his room. Then Harry asked,’Where’s Mayor Wando? Do you know?’

‘Yeah,’ said Cluster. ‘She’s speaking to the people of the town today at the school. A newspaper called Dante’s Peak “The Second Best Town in America” and they’re giving the newspaper photograph of the town to the people.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.