میلیونر فقیر

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: چک میلیون پوندی / فصل 5

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

میلیونر فقیر

توضیح مختصر

مرد به اعتبارِ اسکناس یک میلیون دلاری هر چیزی که می‌خواد رو میخره.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

میلیونر فقیر

غیر ممکن اتفاق افتاد. هر چیزی که می‌خواستم رو بدون پول خریدم. اسکناسم رو نشون می دادم و تقاضای پول خرد می‌کردم، ولی هر بار همون اتفاق می‌افتاد. هیچکس نمی‌تونست خردش کنه.

هر چیزی که احتیاج داشتم و تمام وسایل تجملی که می‌خواستم رو می‌خریدم. در یک هتل گرانقیمت در میدان هانوور موندم. شامم رو همیشه در هتل می‌خوردم، ولی ترجیح می‌دادم صبحانه‌ام رو در مکان ساده‌ی هاریس بخورم. مکان هاریس اولین جایی بود که بعد از اسکناس یک میلیون دلاریم غذای خوب خورده بودم. از همونجا شروع شده بود.

خبر من و اسکناسم در همه‌ی لندن پخش شده بود.

غذاخوری هاریس مشهور شد. برای اینکه من اونجا صبحانه میخوردم. هاریس از این همه مشتری جدید خیلی خوشحال بود.

مثل یه آدم مهم و پولدار زندگی می‌کردم. پول برای خرج کردن داشتم. در رویا زندگی می‌کردم. ولی اغلب به خودم می‌گفتم: “به خاطر داشته باش، وقتی دو تا مرد برگردن لندن، این رویا به پایان میرسه. همه چیز عوض میشه.”

حکایت من در روزنامه‌ها چاپ شد. همه درباره “میلیونر عجیب با اسکناس یک میلیون دلاری در جیبش” حرف می‌زدن. روزنامه‌ی پانچ نقاشی خنده‌داری از من در صفحه‌ی اول چاپ کرده بود. آدم‌ها درباره‌ی هر کاری که کرده بودم و هر حرفی که زده بودم، حرف می‌زدن. من رو در خیابان‌ها تعقیب می‌کردن.

لباس‌های قدیمیم رو نگه داشته بودم و گاهی می‌پوشیدم‌شون. وقتی مغازه‌دارها فکر میکردن فقیرم خوش میگذشت. بعد اسکناس رو نشونشون می‌دادم و، آه، قیافشون چقدر عوض میشد!

بعد از ۱۰ روز در لندن، به دیدن سفیر آمریکا رفتم. از دیدنم خیلی خوشحال شد. اون شب من رو به مهمانی شام دعوت کرد. بهم گفت پدرم رو از دانشگاه ییل می‌شناخت. دعوتم کرد هر وقت بخوام برم خونه‌اش.

از داشتن دوست مهم و جدید خوشحال بودم. با خودم فکر می‌کردم: “وقتی داستان اسکناس میلیون دلاری و شرط پخش بشه، به یه دوست مهم احتیاج خواهم داشت.”

می‌خوام خواننده بدونه که من برنامه داشتم پول تمام مغازه‌دارها رو که به خاطر اعتبار بهم وسایل فروخته بودن برگردونم. با خودم فکر می‌کردم: “اگه شرط رو برای آقای پیر ببرم، شغل مهمی بدست میارم. با اون شغل مهم حقوق زیاد خواهم داشت.” برنامه‌ریزی کرده بودم با اولین حقوق سالیانه‌ام پول همه رو برگردونم.

متن انگلیسی فصل

chapter five

The Poor Millionaire

The impossible happened. I bought everything I wanted without money. I showed my banknote and asked for change, but every time the same thing happened. No one was able to change it.

I bought all that I needed and all the luxuries that I wanted. I stayed at an expensive hotel in Hanover Square. I always had dinner at the hotel. But I preferred having breakfast at Harris’s simple eating place. Harris’s was the first place where I had a good meal with my million-dollar note. That’s where it all started.

The news about me and my banknote was all over London.

Harris’s eating place became famous because I had breakfast there. Harris was happy with all his new customers.

I lived like a rich, important man. I had money to spend. I lived in a dream. But often, I said to myself, “Remember, this dream will end when the two men return to London. Everything will change.”

My story was in the newspapers. Everyone talked about the “strange millionaire with the million-dollar note in his pocket.” Punch magazine drew a funny picture of me on the front page. People talked about everything I did and about everything I said. They followed me in the streets.

I kept my old clothes, and sometimes I wore them. It was fun when the shop owners thought I was poor. Then I showed them the banknote, and, oh, how their faces changed!

After ten days in London, I went to visit the American Ambassador. He was very happy to meet me. He invited me to a dinner-party that evening. He told me that he knew my father from Yale University. He invited me to visit his home whenever I wanted.

I was glad to have a new, important friend. I thought to myself, ‘‘I’ll need an important friend, when the story of the million-dollar note and bet comes out.”

I want the reader to know that I planned to pay back all the shop owners who sold me things on credit. “If I win the bet for the old gentleman,” I thought, “I will have an important job. With an important job, I will have a big salary.” I planned to pay back everyone with my first year’s salary.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.