صلاح‌الدین پترسون رو پیدا میکنه

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: گربه ی سیاه / فصل 10

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

صلاح‌الدین پترسون رو پیدا میکنه

توضیح مختصر

کارآگاه پترسون رو پیدا می‌کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

صلاح‌الدین پترسون رو پیدا میکنه

هواپیمای صلاح‌الدین صبح زود بر فراز آتن پرواز کرد. از هواپیما به پایین به خرابه‌های آکروپلیس نگاه کرد. زیر نور آفتاب اول صبح بی‌نظیر دیده می‌شدن. ولی صلاح‌الدین توریست نبود. کارآگاه بود و باید پترسون رو پیدا می‌کرد.

صلاح‌الدین یه تاکسی از فرودگاه به پیرائوس، بندر آتن، گرفت. در پیرائوس از تاکسی پیاده شد و به دفتر ورودیِ بارانداز رفت.

پرسید: “سوریه چه ساعتی از اسکندریه میرسه؟”

جواب اومد: “ظهر. و دوباره ساعت چهار به ونیز حرکت می‌کنه.”

تازه ساعت شش صبح بود. صلاح‌الدین باید زمانی طولانی منتظر می‌موند. ولی پیرائوس پر از کافه‌ و رستوران‌های کوچیکه. صلاح‌الدین زمان رو با خوردن قهوه و خواب سپری کرد.

صلاح‌الدین ساعت یازده برگشت اسکله. سعی کرد از ورودی رد بشه. ولی یه پلیس جلوش رو گرفت.

پلیس گفت: “نمیتونی بدون بلیت از ورودی رد بشی.”

فکری به ذهن صلاح‌الدین رسید. مردی در دفتر گفته بود سوریه به ونیز میره. صلاح‌الدین برگشت دفتر و یک بلیط درجه یک به ونیز گرفت.

وقتی رفت روی اسکله، سوریه هنوز نرسیده بود. صلاح‌الدین روی یه جعبه نشست و منتظر موند.

صلاح‌الدین فکر کرد: “پترسون یه اسم مصری نیست. یه اسم سوئدیِ دیگه است، مثل بارکمن. شاید پترسون هم سوئدی باشه. دنبال یه مرد مو بور میگردم. یه جعبه‌ در دست خواهد داشت.”

سوریه نیم ساعت دیر کرد. ساعت دوازده و نیم به اسکله رسید. صلاح‌الدین آدم‌ها رو که از کشتی پیاده می‌شدن، تماشا کرد. همه مصری بودن. چند تا مرد با زن‌ها و بچه‌هاشون بودن و دانشجو زیاد بود. کسی که شبیه سوئدی‌ها باشه وجود نداشت.

همون لحظه یک نفر بالای عرشه‌ی سوریه نمایان شد. یک مرد قد بلند با موی بور بود.

صلاح‌الدین فکر کرد: “پترسونه. پس تصمیم گرفته در کشتی بمونه. شاید میره ونیز. من هم سوار کشتی میشم و به ونیز میرم.”

ولی صلاح‌الدین مراقب بود. شاید این یه حقُه بود و پترسون می‌خواست لحظه‌ی آخر از کشتی پیاده بشه. صلاح‌الدین منتظر موند، ولی دیگه کسی پیاده نشد. ساعت پنج صلاح‌الدین سوار کشتی شد. پل داشت جمع میشد و سوریه آماده‌ی حرکت بود.

صلاح‌الدین به دفتر بلیط کشتی رفت و بلیطش رو به مأمور نشون داد.

صلاح‌الدین گفت: “من تازه سوار کشتی شدم. میتونم لطفاً یک کابین داشته باشم؟”

مأمور گفت: “شما با درجه یک سفر می‌کنید، جناب. میتونید برید کابین ۲۲ پایین عرشه.”

مأمور برگشت که کلید کابین ۲۲ رو بده.

مأمور گفت: “یک لحظه صبر کنید. متأسفم. اشتباه کردم. کابین ۲۲ خالی نیست. آقای پترسون در کابین ۲۲ هستن. تصمیم گرفت به ونیز بره. ولی کابین ۲۳ خالیه. می‌تونید برید اونجا.”

صلاح‌الدین کلید رو از مأمور گرفت. به کابین ۲۳ رفت و نشست. پترسون رو پیدا کرده بود.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TEN

Salahadin finds Peterson

Salahadin’s plane flew over Athens early in the morning. From the aeroplane he looked down on the ruins of the Acropolis. They looked wonderful in the early morning sunlight. But Salahadin was not a tourist. He was a detective and he had to find Peterson.

Salahadin took a taxi from the airport to Piraeus, the seaport of Athens. He got out of the taxi at Piraeus and went to an office at the dock gate.

‘What time does The Syria arrive from Alexandria?’ he asked.

‘At midday,’ was the reply. ‘And it leaves again for Venice at four o’clock.’

It was only six o’clock in the morning. Salahadin had a long time to wait. But Piraeus is full of small cafes and restaurants. Salahadin passed the time drinking coffee and sleeping.

At eleven o’clock Salahadin walked back to the docks. He tried to walk through the gate, but a policeman stopped him.

‘You can’t go through the gate without a ticket,’ said the policeman.

Salahadin had an idea. The man in the office had said that The Syria was going to Venice. Salahadin went back to the office and bought a first class ticket to Venice.

When he got into the docks, The Syria had not yet arrived. Salahadin sat down on a box and waited.

‘Peterson is not an Egyptian name,’ thought Salahadin. ‘It’s another Swedish name, like Borkman. Perhaps Peterson is Swedish also. I’ll look for a man with fair hair. He’ll be carrying a box.’

The Syria was half an hour late. It arrived in the docks at half past twelve. Salahadin watched the people getting off the boat. They were all Egyptian. There were some men with their wives and children, and many students. There was no one who looked Swedish.

At that moment, someone appeared on the top deck of The Syria. He was a tall man with fair hair.

That’s Peterson, thought Salahadin. So, he’s decided to stay on the boat. Perhaps he’s going to Venice. I’ll get on the boat and go to Venice, too.

But Salahadin was careful. Perhaps it was a trick and Peterson was going to get off the boat at the last moment. Salahadin waited, but no one else got off. At five o’clock, Salahadin got on the boat. The gangway was taken down and The Syria was ready to leave.

Salahadin went to the ticket office on the boat and showed his ticket to the officer.

‘I’ve just got on the boat,’ said Salahadin. ‘Can I have a cabin, please?’

‘You’re travelling first class, sir,’ the officer said. ‘You can go into cabin 22. It’s just under the top deck.’

The officer turned to get the key for cabin 22.

‘Wait a moment, sir,’ said the officer. ‘I’m sorry. I’ve made a mistake. Cabin 22 isn’t empty. Mr Peterson’s in cabin 22. He’s decided to go on to Venice. But cabin 23 is empty. You can go there.’

Salahadin took the key from the officer, went to cabin 23 and sat down. He had found Peterson.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.