چاتفورد

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: خط های زندگی / فصل 6

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

چاتفورد

توضیح مختصر

راشل در یک روزنامه کار می‌کنه و میره گزارشی از راچفورد بنویسه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

چاتفورد

راشل نوزدهم مارچ از طالع‌بینی کامپیوتری بیرون اومد. به زودی یک شغل دیگه به عنوان خبرنگار برای دیلی اکو پیدا کرد، روزنامه‌ای در لندن بود. قبل از اینکه برای مروین کار کنه، خبرنگار بود. ولی هیچ وقت پرینت‌های کامپیوتری مارک رو فراموش نکرد، هیچ وقت چاتفورد رو فراموش نکرد. روزی داشت با رئیسش در روزنامه صحبت می‌کرد و درباره خطوط زندگی بهش گفت. رئیسش خندید.

گفت: “اینا رو باور داری، راشل؟”

“نمیدونم، ولی جالبه.”

“بله. داستان خوبیه. ببین، چرا نمیری چاتفورد. شاید بتونی یه مقاله برای روزنامه بنویسی.”

راشل گفت: “مروین خوشش نمیاد.”

“نگران مروین آسترا هستی؟ نه، تو برو و مقاله‌ات رو بنویس. اطراف چاتفورد رو نگاه کن، با مردم حرف بزن . کف دستشون رو بخون …”

راشل گفت: “بهت گفتم که من نمیتونم کف‌بینی کنم.”

“تو به اندازه کافی درباره کف‌بینی اطلاعات داری. می‌تونی یه گزارش خوب از اونجا بنویسی. بنویسش.”

راشل لبخند زد، “باشه، مینویسم. هفته بعد میرم اونجا.”

راشل با قطار روز چهارشنبه بیستم سپتامبر به راچفورد رسید. یک تاکسی به هتل رویال گرفت. وارد هتل شد و توقف کرد. یک مرد کوتاه چاق عینکی و مو بلند اونجا ایستاده بود. داشت سر دختر پشت میز فریاد میکشید.

داد زد: “میدونی من کی هستم؟ برادرم صاحب ستاره‌ی شب چاتفورد هست. من یک اتاق حمام‌دار می‌خوام و همین الان میخوامش.”

دختر گفت: “و شما نامه ننوشتید و زنگ نزدید!”

“اسمت چیه؟ زود باش، اسمت چیه؟ قراره کارت رو از دست بدی! برادرم مرد خیلی مهمی در این شهره.” صورتش خیلی سرخ شده بود.

راشل رفت سمت میز. گفت: “سلام مروین.”

مروین اطراف رو نگاه کرد. گفت: “اینجا چیکار می‌کنی؟ اتاق گیرت نمیاد. هتل پر شده.”

راشل به دختر پشت میز لبخند زد. گفت: “راشل گرنت، از روزنامه‌ی دیلی اکو. دیروز زنگ زدم.”

دختر گفت: “آه، بله، خانم گرنت. اتاق حموم‌دار. شما در اتاقش ۴۳۷ هستید. کلیدتون اینجاست. اینجا منتظر بمونید، یک نفر چمدون‌تون رو میبره اتاقتون.”

راشل گفت: “ممنونم.”

مروین خیلی عصبانی به نظر می‌رسید. “خوب، من اینجا نمی‌مونم. به یه هتل دیگه میرم. یه هتل بهتر.”

راشل گفت: “خوبه. شب بخیر.”

ماروین از هتل خارج شد. دختر پشت میز لبخند میزد.

گفت: “از اقامت‌تون اینجا لذت ببرید، خانم گرنت.” راشل گفت: “ممنونم، لذت می‌برم.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SIX

Chatford

Rachel left Computer Astrology on March 19th. She soon found another job, as a reporter for the Daily Echo, a newspaper in London. She was a reporter before she worked for Mervyn. But she never forgot about Mark’s computer printouts, and she never forgot about Chatford. One day she was talking to her boss at the newspaper, and she told him about the life lines. He laughed.

‘Do you believe it, Rachel’ he said.

‘I don’t know, but it’s interesting.’

‘Yes. It’s a good story. Look, why don’t you go to Chatford? Perhaps you can write a story for the newspaper.’

‘Mervyn won’t like it,’ she said.

‘Are you worried about Mervyn Astra? No, you go and write the story. Look round Chatford, talk to people . read their hands .’

‘I told you, I can’t read hands,’ she said.

‘You know enough about palmistry. There’s a good story here. Write it.’

Rachel smiled, ‘OK, I will. I’ll go there next week.’

Rachel arrived in Chatford by train on Wednesday, 20th September. She got a taxi to the Royal Hotel. She walked into the hotel, and stopped. A short fat man with glasses and very long hair was standing there. He was shouting at the girl behind the desk.

‘Do you know who I am’ he shouted. ‘My brother owns the Chatford Evening Star. I want a room with a bath, and I want it now!’

‘And you didn’t write or telephone’ said the girl.

‘What’s your name? Come on, what is it? You’re going to lose your job! My brother’s a very important man in this town!’ His face was very red.

Rachel walked over to the desk. ‘Hello, Mervyn,’ she said.

Mervyn looked round. ‘What are you doing here’ he said. ‘You won’t get a room. The hotel’s full.’

Rachel smiled at the girl behind the desk. ‘Rachel Grant,’ she said, ‘from the Daily Echo. I phoned yesterday.’

‘Ah, yes,’ said the girl, ‘Ms Grant. A room with bath. You’re in Room 437. I’ve got your key. Wait here, someone will take your case to the room.’

‘Thank you,’ said Rachel.

Mervyn looked very angry. ‘Well, I’m not staying here. I’m going to another hotel. A better one.’

‘Good,’ said Rachel. ‘Good night.’

Mervyn walked out of the hotel. The girl behind the desk was smiling.

‘Enjoy your stay, Ms Grant,’ she said. ‘Thank you,’ said Rachel, ‘I will.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.