فصل 03

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: وحشت هالووین / فصل 3

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

فصل 03

توضیح مختصر

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سوم

22 سپتامبر 1692

شنبه مدرسه تعطیل است. یک روز ابری پاییزی است. پاییز در سیلم معمولاً فصل زیبایی است. برگ های درختان زرد، قرمز و نارنجی هستند.

آقا و خانم کانر یک کدو تنبل بزرگ نارنجی دارند. آنها دارند یک فانوس کدو تنبلی درست می کنند. آقای کانر می پرسد” وقتی تمام شود، می توانیم جلوی پنجره بگذاریمش. شما دختر ها برای هالووین آماده اید؟”

کِلی می گوید” نه،

بابا.باید جایی برای مهمانی پیدا کنیم.”

مگان می گوید” لباس هایمان را هم باید درست کنیم.”

خانم کانر می گوید” امروز روز مناسبی است که خیلی کارها را انجام دهید. صبح تکلیف های مدرسه تان را تمام کنید. بعد می توانید بعد از ظهر دنبال جایی برای مهمانی بگردید.”

مگان می گوید”من می توانم تکلیف علومم را شروع کنم.”

کِلی می گوید” من باید درس انگلیسی ام را بخوانم. چهارشنبه امتحان دارم.” آنها به اتاقشان می روند و تا ظهر درس می خوانند. تا اینکه تلفن زنگ می خورد.

” سلام!بیل هستم. من جایی برای مهمانی مان پیدا کرده ام.”

جدی؟ عالیه! کجاست؟”کِلی می گوید”

” سورپرایز است. من و نیک را ساعت 1:30 دقیقه عصر جلوی مدرسه ملاقات کنید می توانیم با هم برویم. “

بسیار خب. کِلی می گوید پس ساعت 1:30 “

پنج دوست جلوی مدرسه شان دیدار می کنند. آنها خیلی هیجان زده اند.

آنجا کجاست؟”سوزان می پرسد”

بیل می گوید” دنبالم بیایید.

مادربزرگم این مکان را می شناسد. بهترین جا برای یک مهمانی هالووین، ترسناک است.”

آنها از کنار پارک، زمین تنیس و کلیسا رد می شوند. بعد جاده ای روستایی را پایین می روند. در انتهای جاده یک قبرستان قدیمی می بینند.

بیل می گوید” این قدیمی ترین قبرستان سیلم است.” آنها وارد قبرستان قدیمی می شوند.

مگان می گوید” به تاریخ روی سنگ قبر ها نگاه کنید. این یکی نوشته 22 سپتامبر 1692.”

کِلی می گوید” این یکی هم نوشته 22 سپتامبر 1692.”

نیک می گوید” این هم یک سنگ قبر دیگر با همان تاریخ 22 سپتامبر 1692.” آنها به خیلی از سنگ قبرها نگاه می کنند.

بیل می گوید” اینها احتمالا سنگ قبرهای جادوگران سیلم است.”

چه ترسناک!حالا بیایید برویم!”سوزان می گوید”

پنج دوست به سوی جاده روستایی می دوند. بعد چند دقیقه قدم می زنند. در انتهای جاده خانه قدیمی متروکه ای می بینند. خانه نزدیک یک جنگل است.

یک بوته گل رز نزدیک در است.

بیل می گوید” این خانه برای مهمانی است.” دوستانش تعجب کردند. آنها به خانه نگاه می کنند. واو

این خانه جنی است! “نیک می پرسد”

بیل می خندد. “ این یک خانه قدیمی از دهه 1650 است. گاهی آدم های فقیر در آن زندگی می کنند ولی بعد ، از اینجا می روند.

متروکه است. برقی در کار نیست.”

” چرا متروکه شده؟”نیک می پرسد

بیل می گوید”می گویند اتفاق های عجیبی اینجا رخ می دهند. جای عالی و بی نقصی برای یک مهمانی ترسناک است. یادتان باشد، روح وجود ندارد.”

مطمئنی؟”کِلی می پرسد”

پنج دوست به یکدیگر نگاه می کنند.

نیک می گوید” یک چیز اینجا عجیب و مرموز است.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER THREE

September 22, 1692

There is no school on Saturday. It is a cloudy autumn day. Autumn is usually a beautiful season in Salem. The leaves on the trees are yellow, red and orange.

Mr and Mrs Connor have a big orange pumpkin. They are making a jack o’lantern. “When it’s finished we can put it in front of the window,” says Mr Connor. “Are you girls ready for Halloween?”

“No, Dad. We must find a place for the party,” says Kelly.

“We must make our costumes too,” says Megan.

“Today is a perfect day to do many things,” says Mrs Connor. “Finish your homework this morning. Then you can look for a place for the party this afternoon.”

“I can start my science homework,” says Megan.

“I must study English,” says Kelly. “I have a test on Wednesday.” They go to their room and study until noon. Then the phone rings.

“Hello! This is Bill. I have a place for our party.”

“Really! That’s great! Where is it?” says Kelly.

“It’s a surprise. Meet me and Nick in front of the school at 1/30 p.m. We can go together.”

“OK. At half past one then,” says Kelly.

The five friends meet in front of their school. They are very excited.

“Where is the place?” asks Susan.

“Follow me,” says Bill. “My grandmother knows this place. It is the best place for a spooky Halloween party.”

They walk past the park, past the tennis courts and past the church. Then they walk down a country road. At the end of the road they see an old cemetery.

“This is the oldest cemetery in Salem,” says Bill. They enter the old cemetery.

“Look at the dates on the tombstones. This one says September 22, 1692,” says Megan.

“This one says September 22, 1692, too,” says Kelly.

“Here’s another tombstone with the same date, September 22, 1692,” says Nick. They look at a lot of tombstones.

“These are probably the tombstones of the Salem witches,” says Bill.

“How spooky! Let’s go now!” says Susan.

The five friends run to the country road. Then they walk for a few minutes. At the end of the road they see an old, abandoned house. It is near a forest. There is a rose bush near the door.

“This is the house for our party,” says Bill. His friends are very surprised. They look at the house. “Wow! Is this a haunted house?” Nick asks.

Bill laughs. “This is a very old house from the 1650s. Poor people sometimes live in it but then they go away. It’s abandoned. There is no electricity.”

“Why is it abandoned?” asks Nick.

“They say strange things happen here. It’s the perfect place for a spooky party. Remember, ghosts don’t exist,” Bill says.

“Are you sure?” asks Kelly.

The five friends look at each other.

“There is something strange about this place,” says Nick.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.