مرد مو سفید

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: خدانگهدار آقای هالیوود / فصل 4

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

مرد مو سفید

توضیح مختصر

نیک اسم مرد مو سفید رو می‌فهمه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهارم

مرد مو سفید

نیک ماشینش رو جلوی هتل نگه داشت. قبل از اینکه پیاده بشه با دقت اطراف رو نگاه کرد، ولی کسی با موی سفید نزدیک‌ هتل نبود.

تقریباً با حالت نیمه بدو از درهای هتل رفت داخل و رفت سر میز پذیرش.

به زن پشت میز گفت: “دنبال مردی با موی سفید خیلی کوتاه می‌گردم. فکر کنم اینجا می‌مونه. حدوداً شست ساله است، و قدبلند و لاغر.”

زن زیاد علاقه‌مند به نظر نرسید. گفت: “مهمون‌های زیادی تو هتل هست. اسمش رو نمیدونید؟”

نیک گفت: “نه، نمیدونم. میدونید، دوست یکی از دوست‌هامه. دیروز رسیده ونکوور و باید پیداش کنم. خیلی مهمه. لطفاً کمکم کنید.”

زن بهش نگاه کرد. گفت: “۳۵۰ تا اتاق و شاید سی یا چهل تا مرد مو سفید در این هتل وجود داره. چطور میتونم اسامی همشون رو به یاد بیارم؟” برگشت تا به یک تماس تلفنی جواب بده.

نیک از میز دور شد.

فکر کرد “یه نوشیدنی. به نوشیدنی نیاز دارم.” رفت به بار هتل، یه نوشیدنی گرفت، و سر میز نشست.

“خوب الان چیکار کنم؟” فکر کرد:

و بعد چیزی به خاطر آورد. نامه‌ی توی کیف نیمه باز دختر در کافه ویستلر.

. و میتونیم بعد از ظهر جمعه در هتل امپرس، ویکتوریا، جزیره ونکوور همدیگه رو ببینیم.

و فردا جمعه بود.

“میرم در ویکتوریا جزیره ونکوور!” فکر کرد:

به هتل امپرس

نیک اون شب در هتل شام خورد. خوردن رو تموم کرد و از سر میزش بلند شد و …

مرد مو سفید رو دید.

نیک سریع حرکت کرد

مرد سر میز هتل بود. نیک میتونست سر سفید رو بالای سرهای دیگه‌ی نزدیک میز ببینه.

“ببخشید!” نیک گفت:

آدم‌هایی که تو رستوران هتل بودن رو کنار زد. یه پسر کوچیک دوید جلوش و نیک خورد بهش. پسر و نیک افتادن روی زمین. پسر شروع به گریه کرد.

“هی!”زن پشت سر نیک گفت:

“خیلی متأسفم!” نیک گفت:

بلند شد و به پسر کمک کرد بلند شه. “حالت خوبه؟” از پسر پرسید:

زن گفت: “دفعه‌ی بعد بیشتر مراقب باش.”

نیک سریع دور شد ولی وقتی دوباره به میز پذیرش هتل نگاه کرد، نتونست مرد مو سفید رو ببینه. جمعیت مردم رو کنار زد و رفت جلو.

“اون مرد! سر زن سر میز پذیرش داد کشید:

اون مرد مو سفید

کجا رفت؟”

زن به نیک نگاه کرد. آقای ویکرز؟گفت: “

نمیدونم.”

“ویکرز؟ اسمش اینه؟نیک گفت:

شماره‌ی اتاقش چنده؟”

زن گفت: “متأسفم نمیتونم بهتون بگم.” نیک شروع به گفتن کرد: “ولی باید … “

زن برگشت به تلفن جواب بده. نیک بعد از یکی دو ثانیه رفت طبقه‌ی بالا به اتاقش. فکر کرد: “ویکرز. مگ هاتسون آقای ویکرز رو‌ میشناسه؟ نیاز به جواب‌هایی دارم، و سریعاً به جواب‌ها نیاز دارم.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FOUR

The man with white hair

Nick stopped his car in front of the hotel. He looked carefully before he got out, but there was nobody with white hair near the hotel.

He half-ran through the hotel doors and went to the desk inside.

‘I’m looking for a man with very short white hair,’ he said to the woman behind the desk. ‘He’s staying here, I think. He’s about sixty years old, and he’s tall and thin.’

The woman did not look very interested. ‘There are a lot of visitors in the hotel,’ she said. ‘Do you know his name?’

‘No, I don’t,’ Nick said. ‘He’s, er, a friend of a friend, you see. He arrived in Vancouver yesterday, and I must find him. It’s very important. Please help me!’

The woman looked at him. ‘There are three hundred and fifty rooms in this hotel,’ she said, ‘and maybe thirty or forty men with white hair. How can I remember all their names?’ She turned away to answer a telephone call.

Nick walked away from the desk.

‘A drink,’ he thought. ‘I need a drink.’ He went into the hotel bar, got a drink and sat down at a table.

‘So what do I do now?’ he thought.

And then he remembered something. A letter in the girl’s half-open bag in the Whistler cafe.

.and we can meet at the Empress Hotel, Victoria, Vancouver Island, on Friday afternoon.

And tomorrow was Friday.

‘I’m going to Victoria, on Vancouver Island!’ he thought. ‘To the Empress Hotel!’

Nick had dinner in the hotel that evening. He finished eating and got up from his table. and saw the man with white hair.

Nick moved quickly. The man was at the hotel desk. Nick could see the white head above the other heads near the desk.

‘Excuse me!’ said Nick. He pushed past the people in the hotel restaurant. A small boy ran in front of him and Nick ran into him. The boy and Nick fell down on the floor. The boy began to cry.

‘Hey!’ said a woman behind Nick.

‘I’m very sorry!’ said Nick. He got up and helped the boy to his feet. ‘Are you OK?’ he asked the boy.

‘Be more careful next time,’ said the woman.

Nick moved away quickly, but when he looked back at the hotel desk, he couldn’t see the man with white hair. He pushed through the crowd of people.

‘That man!’ he shouted at the woman behind the desk. ‘That man with short white hair. Where did he go?’

The woman looked at Nick. ‘Mr Vickers?’ she said. ‘I don’t know.’

‘Vickers? Is that his name?’ said Nick. ‘What’s his room number?’

‘I’m sorry, I can’t tell you that,’ the woman said. ‘But I need to-‘ began Nick.

The woman turned away to answer the telephone. After a second or two, Nick went upstairs to his room. ‘Vickers,’ he thought. ‘Does Meg Hutson know Mr Vickers? I need some answers, and I need them quickly!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.