عشق حقیقی ریش‌سیاه

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: گنجینه ریش مشکی / فصل 4

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

عشق حقیقی ریش‌سیاه

توضیح مختصر

کاپیتان پایک هم کشتی ریش سیاه رو پیدا می‌کنه و می‌بینه قبل از اون گنجینه رو برداشتن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهارم

عشق حقیقی ریش‌سیاه

افراد روی کشتی کاپیتان پایک خیلی متفاوت‌تر از دریانوردان بریتانیایی ملکه آن بودن. کل شب ورق بازی می‌کردن و اگه می‌باختن با هم دعوا می‌کردن.

فقط برای پیدا کردن گنجینه‌ی ریش سیاه و دزدیدن هر چیز دیگه‌ای که می‌تونستن به مثلث برمودا می‌رفتن. کشتی‌شون شبیه ملکه آن بود، به غیر از پرچمی که بالای بادبان‌ها در اهتزاز بود.

مشکی بود و یک جمجمه سفید با استخوان‌های متقاطع روش بود. این نشان دزدان دریایی بود.

چند تا از مردها داشتن مردی رو می‌نداختن توی دریا چون در ورق تقلب کرده بود که کاپیتان پایک جلوشون رو گرفت.

“اینجا چه خبره؟ سعی می‌کنید همدیگه رو قبل از پیدا کردن طلا بکشید؟”

“این یکی سعی کرد تو ورق‌بازی تقلب کنه. ما این رو قبول نمی‌کنیم، می‌کنیم؟”

“نمی‌تونیم قبول کنیم، دوست من ولی منتظر گنج خیلی بزرگ‌تری نسبت به اونی هستیم که شما به خاطرش ورق بازی می‌کنید. یک روز بذاریدش تو استاک و بذارید اونجا به کارهایی که کرده فکر کنه.”

استاک دو تکه چوب بود با سه تا سوراخ گرد روشون. مردها سر و دست‌های زندانی رو میذاشتن تو سوراخ‌ها. بعد روش رو می‌ذاشتن و زندانی رو اونجا قفل می‌کردن. زندانی مجبور بود تمام مدت بایسته.

کاپیتان پایک کنار دستیار اولش، سانتیاگو، سر سکان کشتی ایستاده بود. سانتیاگو درباره‌ی خطر پیدا کردن گنجینه از کاپیتان سؤال کرد.

“میگن کسی نمی‌تونه گنجینه‌ی ریش سیاه رو برداره. چرا فکر می‌کنی تو می‌تونی؟”

“من فکر می‌کنم من و ریش سیاه یکجور دزد دریایی هستیم. اون همه چیز رو می‌خواست و می‌دونست چطور به دستش بیاره. وقتی گنجینه رو ببینم، وقتی دست‌هام رو روش بذارم، چیزی نمی‌تونه باعث بشه از دستش بدم.”

یک دزد دریایی در صندلی کوچک بالای بادبان‌ها نشسته بود و با تلسکوپ به اقیانوس نگاه می‌کرد. اسم اونجا لونه‌ی کلاغ بود و اولین نفری بود که دید کشتی ریش سیاه جلوشون حرکت می‌کنه. به مردی که پایین بود، سوت زد: “یه کشتی، جلومونه!”

کاپیتان پایک تلسکوپ رو گذاشت روی چشمش. کشتی خالی ریش سیاه رو دید و سر مردی که کشتی رو هدایت می‌کرد، داد زد.

“مستقیم برو طرفش! چیزیه که دنبالش بودیم!”

کاپیتان پایک و چند تا از افرادش رفتن روی کشتی خالی ولی نتونستن گنجینه‌ای پیدا کنن. سانتیاگو فکر می‌کرد اشتباه کردن.

“شاید این کشتی ریش سیاه نیست. ممکنه یک کشتی باشه که در دریا گم شده.”

“فقط یک راه برای فهمیدنش وجود داره.”

کاپیتان پایک رفت پایین به کابین ریش سیاه و سانتیاگو دنبالش رفت. تاریک بود و کاپیتان مجبور شد یک شمع روشن کنه. با شمع به طرف یکی از دیوارهای کابین رفت، جایی که یک عکس قدیمی و گرد یک زن آویزان بود.

یک زن زیبا و تیره بود با چشم‌های مشکی گرد و درشت. موهای مشکیش پشت سرش بسته شده بودن و یک گردنبند طلا با یک سنگ گرد سبز دور گردنش داشت.

“این کیه، کاپیتان؟”

“این زنیه که یک زمان‌هایی ملکه یکی از این جزایر بود. میگن ریش سیاه عاشقش بود. میگن اونن دلیل مرگ ریش سیاه بود.

ریش سیاه اومده بود اینجا تا باهاش ازدواج کنه و تمام جواهراتی که داشت رو بده بهش. دیگه هیچ‌کس ریش سیاه رو ندید و هیچ‌کس گنجینه رو پیدا نکرد. این باید کشتی اون باشه.”

رفتن بالا و کاپیتان پایک به افرادش گفت شروع به برداشتن چوب‌های عرشه کنن تا ببینن گنجینه جایی اونجا پنهان شده یا نه.

وقتی مردها داشتن این کارو میکردن، پایک جای یک مستطیل تمیز دید که بعد از اینکه کاپیتان اسکات صندوق رو برده بود، جاش مونده بود. کل عرشه کثیف و تیره بود، به غیر از اون جایی که صندوق چندین و چند سال مونده بود.

“بایستید!”

مردها دست از جستجو برداشتن و به کاپیتان پایک نگاه کردن. کاپیتان دستش رو برد رو هوا و به جای تمیز روی عرشه نگاه کرد.

“کسی قبل از ما اینجا بود!”

متن انگلیسی فصل

Chapter four

Blackbread’s True Love

The men on Captain Pike’s ship were very different from the British sailors of the Queen Anne. They played cards all night, and if they lost, they fought with each other.

They were only sailing to the Bermuda Triangle to find Blackbeard’s treasure and steal anything else they could. Their ship looked like the Queen Anne, except for the flag flying above the sails.

It was black, with a white skull and crossbones on it. This was the mark of the pirates.

Some of the men were about to throw a man into the sea for cheating at cards when Captain Pike stopped them.

“What’s going on here? Are you trying to kill each other before we find the gold?”

“This one was trying to cheat us at cards. We can’t have that, can we?”

“That we can’t my friend, but we’re waiting for a treasure much bigger than the one you play cards for. Put him in the stocks for a day and let him think about things there.”

The stocks were two pieces of wood with three round holes in them. The men placed the prisoner’s head and hands in the holes. Then, they lowered the top and they locked him inside. He had to stand up the whole time.

Captain Pike was standing next to his First Mate, Santiago, at the wheel of the ship. Santiago asked him about the danger of finding Blackbeard’s Treasure.

“They say no one can take Blackbeard’s treasure. Why do you think you can?”

“I think that Blackbeard and I are the same kind of pirate. He wanted everything, and he knew how to get it. When I see that treasure, when I put my hands on it, there’s nothing that can make me lose it.”

There was a pirate in a small seat above the sails, looking at the ocean through a telescope. This was called the crow’s nest, and he was the first to see Blackbeard’s ship sailing ahead of them. He whistled to the men below: “Ship, straight ahead!”

Captain Pike put a telescope up to his eye. He saw Blackbeard’s empty ship, then yelled to the man who was steering.

“Go straight for it! This is what we’re looking for!”

Captain Pike and some of his men went aboard the empty ship, but they couldn’t find any treasure. Santiago thought they made a mistake.

“Maybe this isn’t Blackbeard’s ship. It could be a ship lost at sea.”

“There’s only one way to find out.”

Captain Pike went below to Blackbeard’s cabin and Santiago followed him. It was dark and the captain had to light a candle. He walked with the candle to one of the cabin walls where there was a round, old picture of a woman.

She was a beautiful dark woman with large, dark round eyes. Her black hair was tied at the back of her head, and she had a gold necklace with a round, green stone around her neck.

“Who is it Captain?”

“It’s a woman who was once the Queen of one of these islands. They say Blackbeard was in love with her. They say she was the reason for his death.

He came here to marry her and give her all of the jewels he had. No one ever saw him again, and no one’s ever found the treasure. This must be his ship.”

They went upstairs and Captain Pike told his men to begin taking up the boards on deck to see if the treasure was hidden and where.

While the men were doing this, Pike saw a clear rectangular spot left by the chest after Captain Scott took it. The whole deck was grey and dirty except for this one spot where the chest was for so many years.

“Stop!”

The men stopped searching and looked at Captain Pike. He raised his hand in the air and looked at the clean spot on the deck.

“Someone has been here before us!”

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.