معمای شماره یک

مجموعه: کتاب های خیلی ساده / کتاب: انتقام هکر / فصل 5

کتاب های خیلی ساده

179 کتاب | 986 فصل

معمای شماره یک

توضیح مختصر

آقای ویلیامز از پسرش می‌خواد در حل معماها کمکش کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

معمای شماره یک

آقای ویلیامز وحشت‌زده به صفحه‌ی کامپیوتر خیره شد. حساب بانکیش خالی بود! مدیر بانک سریعاً صفحه رو بست، ولی بلیندا دیده بود. فنجان چایی رو انداخت و شروع به فریاد کرد. قبل از اینکه هنری ویلیامز بتونه کلمه‌ای بگه، پیغام دیگه‌ای روی صفحه نمایان شد.

ایمیلی برای هنری ویلیامز، معمای شماره یک

ویلیامز کلیک کرد تا پیغام رو باز کنه و اولین معما رو ببینه. فقط چند تا کلمه، نشان‌ها و اختصارات عجیب بود.

ساعت ۹:۱۵ و زمان بازی!

WU Henry? I C that UR : - ( Y?

U can’t C me U R : - ( but I am >-(

IMO U R >:-C OR PRHPS <:-O

TAFN I’ll BBL

EOM HAND (LOL)

هنری، از معمای اول خوشت اومد؟ باحال نیست؟ باحال و شرور. ساعت شروع به تیک تاک کرده. عجله کن، عجله کن، عجله کن! BFN :-)

آقای ویلیامز چیزی نمی‌فهمید. به بلیندا نگاه کرد که هنوز گریه میکرد. “بلیندا لطفاً فقط برای یک دقیقه دست از گریه کردن بردار و مایک رو صدا بزن. بهش بگو بلافاصله بیاد اینجا. به کمکش نیاز داریم.”

بلیندا با تعجب بهش نگاه کرد و جواب داد: “ولی آقای ویلیامز، شما حدوداً یک ساعت قبل مایک رو اخراج کردید. یادتون نمیاد؟”

بله حالا به خاطر می‌آورد. کسی برای کمک نبود.

سردردش بدتر شد. نمی‌تونست فکر کنه. بعد صدای بلیندا از پشت صندلیش اومد. “چرا به پسرتون رابی زنگ نمیزنید؟ کارش با کامپیوترها خیلی خوبه، مگه نه؟”

آقای ویلیامز بلند شد و بلیندا رو بغل کرد. “بله! بلیندا، تو فوق‌العاده‌ای! چرا به فکر خودم نرسید؟”تعطیلات بود، بنابراین رابی در اتاق خوابش بود و با کامپیوتر بازی می‌کرد و به موسیقی گوش میداد ولی قطعاً درس نمی‌خوند. دیدن یک کتاب درسی باز تو اتاق خوابش خیلی نادر بود. دو تا چیز بود که آقای ویلیامز رو همیشه به پسرش وصل می‌کرد: موبایلش و کلاه بیسبالش. آقای ویلیامز تلفن رو برداشت و شماره خونه‌اش رو گرفت.

“رابی؟ بابات هستم. گوش کن، مشکلی با کامپیوترها در بانک دارم. میتونی بیای و کمکم کنی؟ برام مهم نیست با لارا کرافت دعوا می‌کنی. واقعاً مهمه. لطفاً خیلی زود بیا. ممنونم.”

آقای ویلیام تلفن رو قطع کرد و لبخند زد. “فکر خیلی خوبی کردی، بلیندا! رابی نوجوانه، بنابراین مطمئنم که تمام این سمبل‌ها و اختصارات عجیب معما رو میفهمه.”

بلیندا سرخ شد. “میتونم یه پیشنهاد دیگه بدم، آقای ویلیامز؟ فکر می‌کنم می‌تونید ببینید ایمیل از کجا اومده؟ به بالای صفحه نگاه کنید.”

حق داشت. “دوباره آفرین، بلیندا! از کتابخانه محلی فرستاده شده. پس هکر مرموز ما فکر میکنه باهوشه، آره؟”

آقای ویلیامز دوباره تلفن رو برداشت. این بار به دفتر امنیت زنگ زد.

وضعیت رو توضیح دهد و به رئیس امنیت گفت دو تا نگهبان به کتابخانه بفرسته تا هکر رو پیدا کنن و دستگیرش کنن.

حالا حالش کمی بهتر شده بود و بلیندا دیگه گریه نمی‌کرد. بعد متوجه شد چیزی روی صفحه نمایان شد. یک آیکون ساعت و ساعت شنی بود. پانزده دقیقه سپری شده بود و ماسه می‌ریخت.

شمارش معکوس شروع شده بود …

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FIVE

Puzzle Number One

Mr Williams stared at the computer screen, horrified. His hank account was empty! The bank manager quickly closed the page but Belinda had already seen it.

She dropped her cup of tea and began to cry. Before Henry Williams could say a word, another message appeared on the screen.

E-mail arriving for Henry Williams Puzzle Number One

Mr Williams clicked to open the message and looked at the first puzzle. There were just a few words and lots of strange symbols and abbreviations.

It’s 9/15 and time to play!

WU Henry? I C that UR : - ( Y?

U can’t C me U R : - ( but I am >-(

IMO U R >:-C OR PRHPS <:-O

TAFN I’ll BBL

EOM HAND (LOL)

Henry, do you like the first puzzle? Isn’t it cool? Cool and wicked. The clock has started to tick. Hurry, hurry, hurry! BFN :-)

Mr Williams didn’t understand anything. He looked at Belinda, who was still crying. “Belinda, please, stop crying for just one minute and call Mike. Tell him to come here at once. We need his help.”

She looked at him in amazement and replied, “But Mr Williams, you sacked Mike about an hour ago. Don’t you remember?”

Yes, now he did remember. There was no one to help him.

His headache was getting worse. He couldn’t think. Then Belinda’s voice came from behind his chair. “Why don’t you call your son, Robbie? He’s very good with computers, isn’t he?”

Mr Williams got up and hugged her. “Yes! Belinda, you’re fantastic. Why didn’t I think of that?” It was a school holiday so Robbie would be in his bedroom, playing on the computer and listening to music but definitely not studying.

It was rare to see an open textbook in that bedroom. There were two things Mr Williams always associated with his son - his mobile phone and his baseball cap.

Mr Williams picked up the phone and dialled his home number.

“Robbie? This is your father. Listen, I have a problem with the computers at the bank. Can you come and help me? I don’t care if you’re fighting Lara Croft. This is really important. Come as soon as possible please. Thank you.”

Mr Williams put down the phone and smiled. “That was a great idea of yours, Belinda. Robbie’s a teenager so I’m sure he’ll understand all the strange symbols and abbreviations in the puzzle.”

Belinda blushed. “If I could make another suggestion, Mr Williams? I think you can see where the e-mail came from. Look at the top of the page.”

She was right. “Well done again, Belinda! It was sent from the local library. So, our mystery hacker thinks he’s clever, does he?”

Mr Williams picked up the phone again. This time he called the security office.

He explained the situation and told the head of security to send two guards to the library to find and arrest the hacker.

He was feeling a little bit better and Belinda had stopped crying. Then he noticed something appear on the computer screen.

It was a clock icon and an hourglass. Fifteen minutes had already passed and the sand was falling.

The countdown had begun.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.