فصل 02

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: هواپیما ربایی / فصل 2

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل 02

توضیح مختصر

مهماندار هواپیما مسلسل به دست میگیرد و مسافران را زیر نظر میگیرد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۲

بعدتر، بیدار شد. هارالد خواب بود. کارل به ساعتش نگاه کرد. نیمه شب بود. مهماندار را صدا زد.

‘ببخشید. کی میرسیم؟’

‘۱۱:۳۰ شب به وقت محلی آقا. تقریباً نیم ساعت دیگر.” “متشکرم.” کارل عقربه‌های ساعت مچیش را تغییر داد.

‘چیز دیگه‌ای نیاز دارید، قربان؟’

“نه، فکر نمی‌کنم. اوه، یک لحظه صبر کنید - می‌توانم یک فنجان قهوه بخورم، لطفاً؟” “بله، البته، آقا.” مهماندار را که قهوه می‌آورد تماشا کرد.

فکر کرد: “مانند دخترم هم راه می‌رود. و بسیار جوان است. مضطرب به نظر می‌رسد، نمی‌داند چه کار کند.” “چند وقت است که مهماندار هواپیما هستی؟” کارل پرسید.

مهماندار لبخند زد. گفت: “سه ماه آقا.”

“دوستش داری؟”

‘بله، دوستش دارم. بسیار هیجان‌انگیز است.” با اضطراب لبخند زد: “همین، آقا؟” “بله، متشکرم” “پرواز خوبی داشته باشید.”

کارل قهوه را نوشید و مشغول خواندن روزنامه‌اش شد. وقتی هارالد بیدار شد، کارل صفحه‌ای را در روزنامه به او نشان داد.

‘ببین.” گفت: “بفرما.” به یک تصویر اشاره کرد. در وسط تصویر خود کارل ایستاده بود - یک مرد لاغر و کوتاه با موهای خاکستری، و کت و شلوار به تن. پشت سرش، در سمت چپ، هارالد بود - یک جوان بلند قد و قوی، مانند یک ورزشکار. هر دو مرد لبخند می‌زدند. کارل گفت: “این من و تو، بیرون سفارت هستیم. دوباره در خبرها آمده‌ایم. می‌توانی به پسرهایت نشان دهی. تو مرد مشهوری هستی، هارالد!” هرالد خندید. گفت: “شما مشهورید، آقا، نه من. من فقط یک افسر پلیس هستم.

وظیفه‌ام مراقبت از شماست. این عکس شماست، نه من.’

‘شاید. اما مطمئنم فرزندانت فکر می‌کنند مرد معروفی هستی. بیا، این را بگیر و به آنها نشان بده.” ‘خوب. متشکرم.” هارالد لبخند زد و روزنامه را در جیب کتش گذاشت. “فکر می‌کنم من هم یک فنجان قهوه بخورم.” مهماندار را صدا زد، اما او نیامد. هارالد تعجب کرد.

“چه شده؟” کارل پرسید.

هارالد گفت: “مهماندار. نشسته و با آن دو مرد صحبت می‌کند.”

کارل سرش را بلند کرد و مهماندار جوان را دید. او با دو مرد جوان در صندلی جلوی هواپیما نشسته بود. نگران و عصبی به نظر می‌رسیدند. یک‌مرتبه یکی از مردهای جوان کیسه‌ای برداشت و وارد کابین خلبان شد! مرد دیگر و مهماندار هواپیما به دنبال او رفتند.

کارل گفت: “عجیب است. چه کار می‌کنند؟’

“نمی‌دانم.” هارالد گفت: “خیلی عجیب است. اصلاً خوشم نیامد.” او شروع به بلند شدن از صندلیش کرد، اما سپس ایستاد و دوباره نشست.

برای یکی دو دقیقه هیچ اتفاقی نیفتاد. هیچ یک از مسافران دیگر حرکت نکردند و صحبت نکردند. آنها هم مردان جوان را دیده بودند. هواپیما خیلی ساکت شد.

زنگی به صدا درآمد و یک لحظه صدای بحث دو نفر را شنیدند. سپس خلبان صحبت کرد.

خانم‌ها و آقایان، کاپیتان صحبت می‌کند. لطفاً نترسید. تغییری در برنامه به وجود آمده. قبل از پایان سفر باید در فرودگاه دیگری فرود بیاییم. هیچ خطری وجود ندارد. ما پانزده دقیقه دیگر فرود می‌آییم. لطفاً در صندلی‌های خود بمانید و آرامشتان را حفظ کنید. متشکرم.’ سپس مهماندار از کابین بیرون آمد. او حالا بسیار متفاوت به نظر می‌رسید زیرا مسلسل در دست داشت. او جلوی هواپیما ایستاد و مسافران را با دقت تماشا کرد.

متن انگلیسی فصل

Chapter 2

Later, he woke up. Harald was asleep. Carl looked at his watch. It was midnight. He called the air hostess.

‘Excuse me. What time to do arrive?’

‘11.30 p.m. local time, sir. That’s about half an hour from now.’ ‘Thank you.’ Carl changed the time on his watch.

‘Anything else, sir?’

‘No, I don’t think so. Oh, wait a minute – could I have a cup of coffee, please?’ ‘Yes, of course, sir.’ He watched her bring the coffee.

‘She walks like my daughter, too,’ he thought. ‘And she is very young. She look nervous, not sure what to do.’ ‘How long have you been an air hostess?’ he asked.

She smiled. ‘Three months, sir,’ she said.

‘Do you like it?’

‘Yes, I love it. It’s very exciting.’ She smiled nervously, ‘Will that be all, sir?’ ‘Yes, thank you’ ‘Have a nice flight.’

He drank the coffee and started to read his newspaper. When Harald woke up, Carl showed him a page in the paper.

‘Look. There you are,’ he said. He pointed to a picture. In the middle of the picture stood Carl himself – a short thin man with grey hair, wearing a suit. Behind him, on the left, was Harald – a tall, strong young man, like a sportsman. Both men were smiling. ‘That’s you and me, outside the Embassy,’ said Carl. ‘We’re in the news again. You can show it to your cons. You’re a famous man, Harald!’ Harald laughed. ‘You’re the famous man, sir, not me,’ he said. ‘I’m just a police officer.

It’s my job to take care of you. That’s photo of you, not me.’

‘Perhaps. But your children think that you’re a famous man, I’m sure. Here, take it, and show it to them.’ ‘OK. Thanks.’ Harald smiled, and put the newspaper in his coat pocket. ‘I think I’ll have a cup of coffee too.’ He called for the air hostess, but she didn’t come. Harald looked surprised.

‘What’s the matter?’ Carl asked.

‘The air hostess,’ Harald said. ‘She’s sitting down talking to those two men.’

Carl looked up and saw the young air hostess. She was sitting in a seat at the front of the plane with two young men. They looked worried and nervous. Suddenly, one of the young men picked up a bag and walked into the pilot’s cabin! The other man and the air hostess followed him.

‘That’s strange,’ said Carl. ‘What are they doing?’

‘I don’t know. It’s very strange,’ said Harald. ‘I don’t like it at all.’ He began to get out of his seat, but then stopped and sat down again.

For one or two minutes nothing happened. None of the other passengers moved or spoke. They had seen the young men too. It became very quiet in the plane.

A bell rang, and for a moment they could hear two voices arguing. Then the pilot spoke.

‘Ladies and gentlemen, this is the Captain speaking. Please do not be afraid. There is a change of plan. We have to land at another airport before we finish our journey. There’s no danger. We will land in fifteen minutes. Please stay in your seats and keep calm. Thank you.’ Then the air hostess came out of the cabin. She looked very different now because she had a machine gun in her hand. She stood at the front of the plane and watched the passengers carefully.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.