برنده ها نیاز به نظم دارند

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: حزب موج / فصل 3

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

برنده ها نیاز به نظم دارند

توضیح مختصر

آقای راس از شاگردانش می‌خواهد نظم و انضباط داشته باشند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۲ - برندگان نیاز به نظم و انضباط دارند!

بعد از ظهر بن راس چند کتاب درباره نازی‌ها خرید.

آنها برای کلاس تاریخش بودند. او می‌خواست شاگردانش در مورد زندگی در آلمان در زمان نازی‌ها اطلاعات کسب کنند.

وقتی کریستی راس به خانه آمد دید شوهرش سر میز آشپزخانه است.

‘چرا این همه کتاب در مورد نازی‌ها می‌خوانی؟’ کریستی پرسید.

“یکی از دانش‌آموزانم سؤالی در مورد آنها از من پرسید.” بن گفت. ‘و فکر نمی‌کنم آنها بتوانند جواب را در یک کتاب پیدا کنند.

اما برنامه‌ای دارم.”

صبح روز بعد بن زود به کلاس رفت. وقتی دانش‌آموزان وارد شدند چند کلمه جلوی اتاق دیدند.

یک نفر خواند: “برندگان نیاز به نظم و انضباط دارند.” یعنی چه؟

بن رفت و کنار دیوید و برایان ایستاد. ‘هر دوی شما فوتبال بازی می‌کنید. می‌دانید که برای پیروزی احتیاج به نظم و انضباط دارید.” اریک گفت: “ما هرگز برنده نمی‌شویم،” و کل کلاس خندید.

بن گفت: “شاید به این دلیل است که هیچ نظم و انضباطی ندارید.”

دانش‌آموزان حالا همه ساکت بودند. بن از دیدن علاقه آنها تعجب کرد. صندلی‌اش را برداشت و گذاشت جلوی اتاق.

‘نظم و انضباط با نحوه نشستن شما شروع می‌شود. من نمی‌خواهم شما روی صندلی‌های خود لم دهید. باید صاف بشینید. ایمی، بیا اینجا.” آقای راس به ایمی نشان داد چطور صاف بنشیند. دانش‌آموزان دیگر نیز شروع کردند به همان گونه نشستن. بن دور اتاق قدم زد.

بن گفت: “همه به رابرت نگاه کنید. صاف نشسته. خیلی خوبه، رابرت.’

رابرت به معلم خود نگاه کرد و لبخند زد.

بن به جلوی اتاق برگشت. ‘حالا میخواهم همه شما بلند شوید و دور اتاق قدم بزنید. وقتی به شما می‌گویم، باید برگردید سر میزهای خود.”

دانش‌آموزان از جای خود برخاستند و دور اتاق قدم زدند. بن آنها را تماشا کرد. سپس گفت: “برگردید سر جایتان!” همه به جای خود دویدند. “این خیلی خوب نبود!” بن گفت. “دفعه‌ی بعد نظم و انضباط بیشتری می‌خواهم.’ دانش‌آموزان کلاس بارها از جای خود برخاستند و به مکان‌های خود بازگشتند.

هر بار سریع‌تر این کار را می‌کردند.

بن به دانش‌آموزان گفت: “حالا دو قانون دیگر وجود دارد. اینها برای زمانی هستند که شما سؤالی می‌پرسید یا به آن پاسخ می‌دهید. قانون اول این است که وقتی سؤالی می‌پرسید یا به آن پاسخ می‌دهید باید کنار صندلی خود بایستید. قانون دوم این است که باید قبل از پاسخ خود بگویید “آقای راس”.”

آقای راس دور اتاق قدم زد. کنار میز بِرَد ایستاد.

“برد، چه کسی رهبر نازی‌ها بود؟’

برد بلند نشد. “فکر می‌کنم.” “اشتباه، برد!” آقای راس گفت. ‘قوانین را فراموش کردی.” بن به آن طرف اتاق به رابرت نگاه کرد. “رابرت، وقتی به سؤالی پاسخ می‌دهیم چه می کنیم؟”

رابرت کنار میز خود ایستاد. “آقای راس.” آقای راس گفت: “این درسته. متشکرم، رابرت.’ برد گفت: ‘من این را دوست ندارم.”

یک نفر گفت: “به این دلیل هست که نمی‌توانی انجامش دهی.” بقیه خندیدند.

آقای راس گفت: “برد، رهبر نازی‌ها چه کسی بود؟” برد به آرامی بلند شد و کنار میزش ایستاد. “آقای راس، فکر می‌کنم آدولف هیتلر بود.”

آقای راس گفت: “خیلی کند هستی، برد. می‌خواهم همه سریع جواب‌هایشان را به من بدهند. حالا، برد، دوباره امتحان کن.’ برد پرید کنار صندلیش. “آقای راس، هیتلر بود.” آقای راس لبخند زد. گفت: “این بهتره.”

دانش‌آموزان بعد از درس با هم درمورد آن صحبت کردند.

“عجیب بود!” برایان گفت. “اما فکر کردم عالی است!” اریک گفت: “من هم چنین فکر کردم.”

امی خندید. گفت: “هر چیزی بهتر از تاریخ هست.”

دیوید گفت: “نه، نخند. این مهم هست. وقتی ما آن کارها را با هم انجام می‌دادیم احساس متفاوتی داشت.” “چرا این مهم بود؟” برد گفت. “راس سؤالاتی از ما پرسید و ما به آنها پاسخ دادیم.”

“اما ما یک تیم بودیم!” دیوید گفت. ‘به یاد داری آقای راس درباره نظم و انضباط چه گفت؟ فکر می‌کنم حق با او بود. ما برای تیم فوتبال خود نیاز به آن نظم و انظباط داریم.”

اواخر همان شب بن با همسرش درباره دانش‌آموزانش صحبت کرد.

گفت: “معمولاً کاری که من به آنها بگویم را انجام نمی‌دهند. اما آنها نظم و انظباط جدید را دوست داشتند. بسیار تعجب کردم.” کریستی گفت: “شاید فکر کردند این یک بازی است. و همه آنها می‌خواستند در کلاس بهترین باشند.”

بن به همسرش گفت: “من فکر می‌کنم این درست هست. اما عجیب‌ترین چیز این بود که آنها می‌خواستند من آنها را نظم دهم. در پایان درس آنها در جای خود باقی ماندند. این برای آنها چیزی بیش از یک بازی بود.”

کریستی خندید. ‘آنها در پایان درس ماندند! این جدید است! فردا هم همین کار را می‌کنی؟” بن گفت: “فکر نمی‌کنم این کار را بکنم.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 2 - Winners Need Discipline!

That afternoon Ben Ross bought some books about the Nazis.

They were for his history class. He wanted his students to under stand about life in Germany at the time of the Nazis.

When Christy Ross came home she found her husband at the kitchen table.

‘Why are you reading all these books about the Nazis?’ Christy asked.

‘One of my students asked me a question about them.’ said Ben. ‘And I don’t think they can learn the answer from a book.

But I have a plan.’

The next morning Ben went to class early. When the students arrived they saw some words at the front of the room.

‘WINNERS NEED DISCIPLINE,’ somebody read. ‘What does that mean?’

Ben walked over and stood next to David and Brian. ‘You two both play football. You know you need discipline to win.’ ‘We never win,’ Eric said, and the class laughed.

‘Perhaps that’s because you don’t have any discipline,’ Ben said.

The students were all quiet now. Ben was surprised to see that they were interested. He took his chair and put it at the front of the room.

‘Discipline starts with how you sit. I don’t want you to sit back in your chairs. You must sit up. Amy, come up here.’ Mr Ross showed Amy how to sit up. Other students began to do the same. Ben walked round the room.

‘Look at Robert, everybody,’ said Ben. ‘He’s sitting up. That’s very good, Robert.’

Robert looked up at his teacher and smiled.

Ben returned to the front of the room. ‘Now I want you all to get up and walk round the room. When I tell you, you must go back to your desks.’

The students stood up and began walking round the room. Ben watched them. Then he said, ‘Go back to your places!’ Everybody ran back to their places. ‘That wasn’t very good!’ said Ben. ‘Next time 1 want much more discipline.’ The class got up and went back to their places many times.

Each time they did it faster.

‘Now there are two more rules,’ Ben told the students. ‘They’re for when you ask or answer a question. The first rule is that you must stand up next to your chairs when you ask or answer a question. The second rule is that you must say ‘Mr Ross’ before you give your answer.’

Mr Ross walked round the room. He stopped at Brad’s desk.

‘Brad, who was the leader of the Nazis?’

Brad did not stand up. ‘I think it was . . .’ ‘Wrong, Brad!’ said Mr Ross. ‘You’re forgetting the rules.’ Ben looked across the room at Robert. ‘Robert, what do we do when we answer a question?’

Robert stood up next to his desk. ‘Mr Ross.’ ‘That’s right,’ Mr Ross said. ‘Thank you, Robert.’ ‘I don’t like this,’ said Brad.

‘That’s because you can’t do it,’ somebody said. The others laughed.

‘Brad,’ Mr Ross said, ‘who was the leader of the Nazis?’ Brad stood up slowly and stood next to his desk. ‘Mr Ross, I think it was Adolf Hitler.’

‘You’re too slow, Brad,’ Mr Ross said. ‘I want everybody to give me their answers quickly. Now, Brad, try again.’ Brad jumped up next to his place. ‘Mr Ross, it was Hitler.’ Mr Ross smiled. ‘That’s better,’ he said.

After the lesson the students talked together about it.

‘That was strange!’ said Brian. ‘But 1 thought it was great!’ ‘I did too,’ said Eric.

Amy laughed. ‘Anything is better than history,’ she said.

‘No, don’t laugh,’ said David. ‘This is important. It felt different when we did those things together.’ ‘Why was it important?’ said Brad. ‘Ross asked us questions and we answered them.’

‘But we were a team!’ said David. ‘Do you remember what Mr Ross said about discipline? I think he was right. We need that discipline for our football team.’

Late that night Ben talked to his wife about his students.

‘Usually they don’t do anything I tell them,’ he said. ‘But they loved the new discipline. I was very surprised.’ ‘Perhaps they thought it was a game,’ said Christy. ‘And they all wanted to be the best in the class.’

‘I think that’s true,’ Ben told his wife. ‘But the strangest thing was that they wanted me to discipline them. At the end of the lesson they stayed in their places. It was more than a game to them.’

Christy laughed. ‘They stayed at the end of the lesson! That’s new! Are you going to do the same thing tomorrow?’ ‘I don’t think I will,’ said Ben.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.