حقیقت یا دروغ؟

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: مفسر / فصل 2

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

حقیقت یا دروغ؟

توضیح مختصر

مترجم میگه افرادی میخوان رئیس‌جمهور ماتابو رو بکشن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوم

حقیقت یا دروغ؟

صبح روز بعد، سیلویا به گاراژ نزدیک آپارتمانش رفت و قفل موتور سیکلتش رو باز کرد. مرد آفریقایی خوش‌پوش رو که از ماشینش اون رو زیر نظر گرفته بود ندید.

سیلویا با سرعت در ترافیک شلوغ حرکت کرد. به آینه نگاه کرد، و یه ماشین مشکی بزرگ پشت سرش دید. وقتی با سرعت بیشتری حرکت کرد، ماشین هم سرعت گرفت. مدت کوتاهی بعد خیلی نزدیکش بود.

یک‌مرتبه چراغ راهنمایی جلوش قرمز شد. سیلویا از چراغ رد شد، ولی ماشین مجبور شد توقف کنه.

وقتی به ساختمان سازمان ملل متحد رسید، رفت اتاق استراحت مترجمان. کیف و کتش رو گذاشت توی کمد. نظافتچی بهش لبخند زد و چیزی به زبان پرتغالی بهش گفت. سیلویا هم بهش لبخند زد، بعد دوید طبقه‌ی بالا به اتاقکش.

در اتاقی نزدیک سالن اصلی سفیر فرانسه داشت با ۱۵ تا سفیر دیگه و دبیرکل صحبت می‌کرد.

گفت: “دو تا رئیس شورشی هست. ایکسولا در آفریقا قایم شده. کومان کومان اینجا در نیویورکه. نمی‌تونن جلوی زومانی رو از کشتن مردم ماتوبو بگیرن. کشتار متوقف نمیشه. بنابراین می‌خوایم سازمان ملل متحد بلافاصله دکتر زومانی رو به دادگاه بین‌المللی لاهه بفرسته.”

سفیر آمریکا نگران به نظر رسید. رو کرد به دستیارش. آروم گفت: “مترجم رو بیار.”

دستیار سیلویا رو پیدا کرد. گفت: “چند دقیقه‌ای بهت نیاز داریم” سلویا دنبالش رفت طبقه‌ی پایین. “این یه جلسه‌ی خصوصیه.”

“ازت می‌خوایم برای هر دو طرف ترجمه کنی.”

سیلویا پرسید: “به چه زبانی؟”

“جلسه‌ای با سفیر ماتابو هست. به زبان کو حرف میزنه.”

سیلویا تعجب کرد. زبان ماتابویی رو بلد بود، ولی مترجم سازمان ملل متحد برای زبان کو نبود.

پرسید: “چه خبر شده؟”

دستیار آروم حرف میزد. “فرانسه میخواد زومانی رو بفرسته دادگاه بین‌المللی لاهه به خاطر جنایاتش علیه مردم خودش.”

سفیر ماتابو با سه تا مرد دیگه وارد اتاق شد. به زبان کو گفت: “این دستیار من هست، مارکوس ماتو” و به یک مرد قد بلند و خیلی لاغر اشاره کرد.

سفیر آمریکا به زبان انگلیسی گفت: “رئیس جمهور زومانی مشکل شده.” سیلویا حرف‌هاش رو به زبان کو ترجمه کرد.

سفیر ماتابو به زبان کو جواب داد: “دکتر زومانی معلم ماست. شورشی‌ها، کومان کومان و ایکسولا و دوستانشون مشکل هستن.”

سفیر آمریکا با عصبانیت گفت: “ایالات متحده دادگاه بین‌المللی لاهه رو به رسمیت نمیشناسه. ولی می‌خوایم رئیس‌جمهور زومانی ماتائو رو ترک کنه. میتونه به تعطیلات درازمدت بره یا با خانوادش زمان سپری کنه. اگه بره، نقشه‌ی فرانسه با شکست روبرو میشه. این رو بهش بگو.”

سفیر ماتابو به انگلیسی بی‌نقص گفت: “می‌تونید بهش بگید. رئیس جمهور زومانی جمعه‌ی آینده با ایالات متحده صحبت میکنه. قول میده در دولتش تغییراتی ایجاد کنه. سازمان ملل متحده رأی نمیده و مشکل شما از بین میره.”

اون و افرادش از اتاق خارج شدن.

سیلویا حرف‌هایی که شب قبل شنیده بود رو به خاطر آورد: “معلم هرگز از این اتاق خارج نمیشه.” ادموند زومانی “معلم” بود. کسی می‌خواست اون رو در ساختمان سازمان ملل متحد بکشه؟ باید به کسی می‌گفت.

اون روز بعدتر، سیلویا با رئیس وو و راری راب در دفتر امنیت سازمان ملل متحد نشسته بود.

راری گفت: “چرا شب گذشته بهمون زنگ نزدی؟”

سیلویا جواب داد: “ترسیده بودم بنابراین رفتم خونه.”

راری پرسید: “کسی رو دیدی؟”

سیلویا جواب داد: “نه، ولی اونها من رو دیدن. من حرف‌هاشون رو نفهمیدم ولی امروز سفیر ماتابو به رئیس‌جمهور زومانی گفت “معلم”. زومانی جمعه میاد اینجا.”

رئیس وو گفت: “به سرویس مخفی زنگ‌ بزن.”

مأمور سرویس مخفی، دات وودز به تلفن جواب داد. یک ساعت بعد، اون و تابین کلر به اون طرف نیویورک به ساختمان سازمان ملل متحد رفتن. کیف تابین در صندلی عقب ماشین بود.

دات پرسید: “دیشب رفتی خونه؟” تابین سرش رو تکون داد، ولی حرف نزد. دات گفت: “رفتم به یه مهمونی. تولد یه نفر بود و من هم باید آواز می‌خوندم. میدونم نمیتونم … “

تابین دستش رو بالا گرفت. آروم گفت: “دات. بس کن. مجبور نیستی حرف بزنی.”

“باشه.”

۱۰ یا ۱۲ تا معترض بیرون سازمان ملل متحد بودن. یک مرد تابلویی تو دستش گرفته بود: “زومانی نباید حرف بزنه!”

جلوی در ساختمان یک پلیس سازمان ملل متحد جلوی دات و تابین رو گرفت. دات تفنگش رو داد بهش و کارت امنیتش رو نشونش داد.

گفت: “ما سرویس مخفی هستیم.”

پلیس کارت رو گرفت و با دقت بهش نگاه کرد. بعد اسامیشون رو در یک کامپیوتر تایپ کرد.

تابین با عصبانیت گفت: “سرویس مخفی! بخشی از دولت ایالات متحده!”

دات بازوش رو لمس کرد. و آروم گفت: “تازه اومده، تابین.”

پلیس تلفن رو برداشت. “شما حالا در ایالات متحده نیستید، شما در سازمان ملل متحد هستید. اینجا منتظر بمونید. یک نفر به دیدنتون میاد.”

راری راب اومد جلوی دروازه‌ی امنیتی و اونها رو برد دفتر رئیس وو.

دات گفت: “زومانی ساعت ۸:۴۵ جمعه می‌رسه. ما در فرودگاه به دیدنش میریم و میاریمش اینجا. نمیره خرید و تئاتر هم نمیره. با سازمان ملل متحد حرف می‌زنه و بعد میره. چرا میاد اینجا؟”

رئیس‌ وو جواب داد: “سازمان ملل متحد میخواد آقای زومانی رو ببره دادگاه بین‌المللی لاهه. و قول تغییراتی رو میده بنابراین اونها هم نظرشون رو عوض می‌کنن.”

تابین در حالی که به عکس سیلویا نگاه می‌کرد، گفت: “درباره‌ی مترجم بهم بگو.”

وو توضیح داد: “در ایالات متحده به دنیا اومده. بیشتر زندگیش رو در آفریقا و اروپا سپری کرده. در آفریقای جنوبی، فرانسه و اسپانیا درس خونده. مادری بریتانیایی و یک پدر آفریقایی سفیدپوست داره. پنج سال هست که برای سازمان ملل متحد کار میکنه.”

تابین و دات رفتن پایین به سازمان ایالات متحده سالن ورودی. سیلویا داشت با یک مترجم دیگه صحبت می‌کرد و تابین قیافش رو از عکس شناخت.

کارتش رو داد بهش. گفت: “من و خانم وود با سرویس مخفی هستیم. ما از رؤسای ایالات در سازمان ملل متحد حفاظت می‌کنیم.”

سیلویا گفت: “نشناختمتون.”

“فراموش کردن قیافمون آسونه. به همین دلیل هم در کارمون خوب هستیم.”

سیلویا لبخند زد و به دات اشاره کرد. پرسید: “از شما حفاظت میکنه؟”

تابین جواب داد: “بله، خانوم.”

گفت: “من رئیس ایالت نیستم.”

گفت: “می‌دونم. چی شنیدی؟ اگه دوباره صدا رو بشنوی، میشناسی.”

“نمیدونم. زمزمه بود. آروم حرف زدن صدا رو تغییر می‌ده.”

تابین پرسید: “تغییر میده؟”

“شما چهره‌ها رو مطالعه می‌کنید، من صداها رو مطالعه می‌کنم.”

تابین پرسید: “شما اون شب تو اتاقک مترجمان بودید. چرا؟”

سیلویا جواب داد: “یه مشکل امنیتی بود و من از ساختمان خارج شدم. بعدتر برگشتم جعبه موسیقی رو بردارم.”

تابین آروم گفت: “و صدای دو تا مرد رو شنیدید. نقشه‌ی قتل یک نفر رو می‌کشیدن و به زبان کو حرف می‌زدن. آدم‌های زیادی به زبان کو حرف نمی‌زنن. شما می‌زنید.”

سیلویا با عصبانیت اعتراض کرد. “فکر می‌کنید دروغ میگم؟”

“آدم‌ها تمام مدت دروغ میگن.”

سیلویا گفت: “من نمیگم.”

تابین پرسید: “درباره زومانی چی فکر می‌کنی؟”

“ازش خوشم نمیاد.”

“میخوای بمیره؟”

سیلویا سریع گفت: “می‌خوام از ماتابو خارج بشه. این فرق داره. به افسران امنیت سازمان ملل متحد گفتم تا ازش حفاظت کنید. اینجا نیستم مرگ آدم‌ها رو تماشا کنم.”

تابین پرسید: “اینجا؟”

“در سازمان ملل متحد. من به این مکان باور دارم، نه به تفنگ‌ها و جنگ. گوش بدید، اونها من رو دیدن و من میترسم.”

تابین گفت: “به نظر نمیرسه ترسیده باشی.”

سیلویا گفت: “شما من رو نمی‌شناسید. نمیدونید چه احساسی دارم. آدم‌ها همیشه وقتی ناراحتن گریه نمی‌کنن. یه نفر دیگه رو پیدا می‌کنم ازم حفاظت کنه.”

تابین آروم گفت: “من محافظ شما نیستم، خانوم. من از رؤسای ایالات حفاظت می‌کنم. اینجام تا از شما بازجویی کنم.”

سیلویا کارتش رو داد به تابین و با عصبانیت دور شد.

دات پرسید: “نظرت چیه؟”

“داره دروغ میگه.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWO

Truth or Lies?

The next morning, Silvia went to a garage near her apartment and unlocked her motorcycle. She didn’t see the well-dressed African man who was watching from his car.

Silvia moved quickly through the busy traffic. Looking in her mirror, she saw the large black car behind her. When she moved faster, the car moved faster, too. Soon it was very close to her.

Suddenly, the stoplight in front of her turned red. She rode through the light, but the car had to stop.

When she arrived at the U.N building, she went to the interpreters’ restroom. She put her purse and coat in her locker. The cleaner smiled at her and said something in Portuguese. Silvia smiled back at him, then ran upstairs to her booth.

In a room near the main hall, the French Ambassador was speaking to fifteen other ambassadors and the Secretary-General.

“There are two rebel chiefs,” he said. “Xola is hiding in Africa. Kuman-Kuman is here in New York. They can’t stop Zuwanie from killing people in Matobo. The killing isn’t going to stop. So we want the U.N to send Dr. Zuwanie to the International Criminal Court immediately.”

The American Ambassador looked worried. She turned to her assistant. “Get the interpreter,” she whispered.

The assistant found Silvia. “We need you for a few minutes,” he said, and Silvia followed him downstairs. “This is a private meeting.”

“We’d like you to interpret for both sides.”

“What language” Silvia asked.

“It’s a meeting with the Matoban Ambassador. He’ll speak Ku.”

Silvia was surprised. She spoke the Matoban language, but she wasn’t the U.N interpreter for Ku.

“What’s happening” she asked.

The assistant spoke quietly. “The French want to send Zuwanie to the ICC for his crimes against his people.”

The Matoban Ambassador walked into the room with three other men. “This is my assistant, Marcus Matu,” he said in Ku, pointing to a tall, very thin man.

“President Zuwanie is a problem,” the American Ambassador said in English. Silvia interpreted her words into Ku.

“Dr. Zuwanie is our teacher,” the Matoban Ambassador replied in Ku. “The rebels - Kuman-Kuman and Ajene Xola - and their friends are the problem.”

“The United States doesn’t recognize the ICC,” the American Ambassador said angrily. “But we want President Zuwanie to leave Matobo. He can take a long vacation or spend time with his family. If he leaves, the French plan will fail. Tell him that.”

“You can tell him,” the Matoban Ambassador said in perfect English. “President Zuwanie will talk to the United Nations next Friday. He will promise to make changes to his government. The U.N will not vote, and your problem will disappear.”

He and his men walked out of the room.

Silvia remembered the words from the night before: “The Teacher will never leave this room.” Edmond Zuwanie was “the Teacher.” Did somebody want to kill him in the U.N building? She had to tell someone.

Later that day, Silvia sat in the U.N Security Office with Chief Wu and Rory Robb.

“Why didn’t you call us last night” Rory said.

“I was scared, so I went home,” Silvia replied.

“Did you see anyone” Rory asked.

“No,” she answered, “but they saw me. I didn’t understand the words, but today the Matoban Ambassador called President Zuwanie ‘the Teacher.’ Zuwanie’s coming here on Friday.”

“Call the Secret Service,” Chief Wu said.

Secret Service Agent Dot Woods took the phone call. An hour later, she and Tobin Keller drove across New York to the U.N building. Tobin’s bag was on the back seat of the car.

“Did you go home last night” Dot asked. Tobin shook his head but didn’t speak. “I went to a party,” Dot said. “It was somebody’s birthday and I had to sing. You know I can’t -“

Tobin held up his hand. “Dot,” he said quietly. “Stop. You don’t have to talk.”

“OK.”

There were ten or twelve protesters outside the U.N. One man held a sign: “ZUWANIE MUST NOT SPEAK!”

At the door to the building, a U.N policeman stopped Dot and Tobin. Dot gave him her gun and showed her security card.

“We’re Secret Service,” she said.

The policeman took the card and looked at it carefully. Then he typed their names into a computer.

“Secret Service” Tobin said angrily. “Part of the United States government!”

Dot touched his arm. “He’s new, Tobin,” she said quietly.

The policeman picked up a phone. “You’re not in the United States now, you’re in the United Nations. Wait here. Somebody will meet you.”

Rory Robb came to the security gate and took them to Chief Wu’s office.

“Zuwanie arrives at 08:45 on Friday,” Dot said. “We’ll meet him at the airport and bring him here. He won’t go shopping, and he won’t visit the theater. He’ll speak to the U.N, and then he’ll leave. Why is he coming here?”

“The U.N wants to take Mr. Zuwanie to the ICC,” Chief Wu replied. “He’s going to promise changes so they change their minds.”

“Tell me about the interpreter,” Tobin said, looking at a photo of Silvia.

“She was born in the United States,” Wu explained. “She spent most of her life in Africa and Europe. She studied in South Africa, France, and Spain. She has a British mother and a white African father. She’s worked in the U.N for five years.”

Tobin and Dot went down to the U.N entrance hall. Silvia was talking to another interpreter, and Tobin recognized her face from the photo.

He gave her his card. “Ms. Woods and I are with the Secret Service,” he said. “We protect heads of state at the U.N.”

“I don’t recognize you,” Silvia said.

“Our faces are easy to forget. That’s why we’re good at our jobs.”

Silvia smiled and pointed at Dot. “Is she guarding you” she asked.

“Yes, ma’am,” Tobin replied.

“I’m not a head of state,” she said.

“I know,” he said. “What did you hear? If you hear the voice again, will you recognize it?”

“I don’t know. It was a whisper. Whispers change voices.”

“Do they” Tobin asked.

“You study faces, I study voices.”

“You were in the interpreters’ booth at night. Why” Tobin asked.

“There was a security problem and I left the building,” Silvia replied. “I went back later for my music bag.”

“And you heard two guys,” Tobin said slowly. “They were planning to kill somebody, and they were talking in Ku. Not many people speak Ku. You do.”

“You think I’m lying!” Silvia protested angrily.

“People lie all the time.”

“I don’t,” she said.

“What do you think about Zuwanie” Tobin asked.

“I don’t like him.”

“Do you want him to die?”

“I want him to leave Matobo,” Silvia said quickly. “That’s different. I told the U.N security officers so you can protect him. I’m not here to watch people die.”

“‘Here’” Tobin asked.

“In the U.N. I believe in this place, not in guns and war. Listen - they saw me and I’m scared!”

“You don’t look scared,” Tobin said.

“You don’t know me,” Silvia said. “You don’t know what I feel. People don’t always cry when they feel sad. I’ll find another person to protect me.”

“I’m not your protector, ma’am,” Tobin said quietly. “I protect heads of state. I’m here to question you.”

Silvia gave Tobin his card and walked angrily away.

“What do you think” Dot asked.

“She’s lying.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.