دفترچه یادداشت‌های سیمون

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: مفسر / فصل 10

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

دفترچه یادداشت‌های سیمون

توضیح مختصر

برادر سیلویا مرده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

دفترچه یادداشت‌های سیمون

صبح روز بعد معترضان زیادی بیرون ساختمان سازمان ملل متحد بودن. روبروی اونها سفیر ماتابو با جمعیت زیادی از خبرنگاران حرف میزد. ماتو حرف‌‌هاش رو به انگلیسی ترجمه می‌کرد.

گفت: “به همین علت آقای زومانی باید حرف بزنه. شورشیان اینجا در آمریکا هستن و میخوان با بمب‌ها ترس ایجاد کنن. این حمله‌ی وحشتناک اتوبوس حمله‌ای به سازمان ملل متحد هست!”

سیلویا چند دقیقه‌ای تماشا کرد بعد برگشت داخل سازمان ملل متحد.

تابین، دات، وو و راری به تصاویر جین گامبا نگاه می‌کردن.

تابین گفت: “همه جا دنبالش می‌گردیم.”

وو گفت: “وارد ساختمان سازمان ملل متحد نمیشه.”

راری گفت: “شاید رفته و تموم شده.” ولی وو و تابین حرفش رو باور نکردن.

یک‌مرتبه، موبایل دات زنگ زد. گوش داد، بعد رو کرد به تابین.

۱۵ دقیقه بعد، تابین، و دات با شتاب وارد هتل چلسی شدن و استروف رو بیرون یکی از اتاق‌ها دیدن؛ داخل یک افسر پلیس پلیس داشت عکس میگرفت. روی تخت دوربین بود و یک یادداشت و یک کیف روی میز.

تابین وارد حموم شد، جایی که فیلیپ توی وان دراز کشیده بود. آب سرد بود و از خون قرمز رنگ شده بود.

استروف یادداشت روی میز رو برداشت و داد به تابین. خطاب به سیلویا بود. تابین یادداشت رو گذاشت توی جیبش و از هتل خارج شد. اون و دات وقتی برمی‌گشتن سازمان ملل متحد حرف نزدن.

وقتی سیلویا از پله‌ها اومد پایین به سالن ورودی سازمان ملل متحد، تابین رو نزدیک در دید. یک کیف کوچیک دستش بود و نگاه روی چهره‌اش به معنای خبرهای بد بود.

تابین سیلویا رو برد بیرون و با هم نشستن. سیلویا چشم‌هاش رو بست. آروم گفت: “فیلیپه؟” تابین ساکت بود. بعد سیلویا ادامه داد: “میتونی بهم بگی.”

تابین گفت: “بله. مچش رو بریده. سیلویا … “

سیلویا با ناراحتی گفت: “من باهاش نامهربون بودم. اون ناراحت بود و من سرش داد کشیدم. یادداشتی گذاشته؟”

تابین گفت: “بله.”

سیلویا پرسید: “خوندیش؟ البته که خوندی.”

تابین یادداشت رو از جیب کتش بیرون آورد و داد دست سیلویا.

سیلویا سرش رو تکون داد. گفت: “برام بخونش.”

تابین خوند: “سیلویای عزیز. نتونستم کلماتی پیدا کنم، بنابراین بهت دروغ گفتم. سیمون با ایکسولا در استادیوم بود و اونها به اون هم شلیک کردن. به قدری می‌ترسیدم که بهت نگفتم. سیمون شجاع‌تر از من بود. تو شجاع‌تر از منی. خیلی متأسفم . خیلی متأسفم.”

تابین به سیلویا نگاه کرد.

سیلویا آروم پرسید: “دو بار نوشته خیلی متأسفم؟”

تابین گفت: “نه. یک بار نوشته. بار دوم من بودم.” سیلویا با ناراحتی لبخند زد. “نمیدونم چی بگم.” تابین ادامه داد: “دوستان من هم نمیدونستن بعد از مرگ زنم بهم چی بگن. حالا می‌دونم چه احساسی داشتن.”

سیلویا آروم گفت: “مشکلی نیست.”

تابین گفت: “بله. من هم به دوستانم گفتم مشکلی نیست.”

کیف رو برداشت و گذاشت بینشون. “این کنار یادداشت بود.” به آرامی بلند شد ایستاد و دور شد.

سیلویا کیف رو باز کرد. بیش از ۳۰ تا دفترچه یادداشت داخلش بود- دفترچه‌های برادرش. یکی از اونها رو باز کرد. پر از لیست بود، با دستخط بچگانه- لیست تیم‌های ورزشی، حقایق علمی و کشورها.

سیلویا یکی از دفترچه‌های جدیدتر رو با روکش خاکستری شناخت- دفتری که سیلویا براش فرستاده بود. داخلش لیستی از اسامی بود، صدها اسم. “روث ورا: در ایستگاه اتوبوس کشته شده . چالز توکن: شلیک شده …. توماس وای: تا حد مرگ بهش چاقو زده شده . روباری مامو: در پاسگاه پلیس به قتل رسیده … “

حرف‌های کومان کومان رو به خاطر آورد “زومانی میخواد به عنوان رئیس‌جمهور در ماتابو بمونه. مردم فقط باید به یک نفر که سعی داره اونها رو بکشه فکر کنن. این برای قدرتمندتر شدنش کافیه.”

پدر و مادر و خواهرش رو به خاطر آورد و سربازانی که اونها رو کشتن. صدای برادرش رو شنید. پسر گفت: “گریه نکن. من اینجام. ترکت نمیکنم. قول میدم ازت مراقبت کنم.”

جواب خودش رو به خاطر آورد: “من هم از تو مراقبت می‌کنم.”

سیمون کوچولو گفت: “قول بده.”

یکی دیگه از دفترچه‌های قدیمی‌تر رو باز کرد. لیستی از حیوانات بود و بعد چند تا اسم” جوئل بروم: توسط سربازان زومانی کشته شده . ماری بروم: توسط سربازان زومانی کشته شده . الکساندر بروم: توسط سربازان زومانی کشته شده …”. یک قلم برداشت و یک اسم دیگه به لیست اضافه کرد “سیمون بروم، شلیک شده و مرده.”

بالا به آسمون نگاه کرد صورتش یک‌مرتبه پیرتر و سخت‌تر شد.

وقتی یه اسم دیگه توی دفترچه یادداشت می‌نوشت، زمزمه کرد: “قول میدم، سیلویا بروم: شلیک شده و مرده.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TEN

Simon’s Notebooks

The next morning, there were a lot more protesters outside the U.N building. Opposite them, the Matoban Ambassador was speaking to a large crowd of reporters. Matu interpreted his words into English.

“This is why Dr. Zuwanie must speak,” the Ambassador said. The rebels are here in America and they want to bring fear with the bombs. This terrible attack on the bus is an attack on the U.N.!”

Silvia watched them for a few minutes and then turned way.

Inside the U.N, Tobin, Dot, Wu, and Rory were looking at pictures of Jean Gamba.

We’re searching everywhere for him,” Tobin said.

“He won’t get into the U.N building,” Wu said.

“Maybe he’s already gone and it’s finished,” Rory said. But Wu and Tobin didn’t believe him.

Suddenly, Dot’s cell phone rang. She listened, then turned to Tobin.

Fifteen minutes later, Tobin and Dot hurried into the Chelsea hotel and met Ostroff outside one of the rooms. Inside, a police officer was taking photos. There were cameras on the bed, and a note and a bag on the desk.

Tobin went into the bathroom where Philippe was lying in the bath. The water was cold, and red with blood.

Ostroff picked up the note on the desk and gave it to Tobin. It was addressed to Silvia. Tobin put the note in his pocket and left the hotel. He and Dot didn’t speak as they drove back to the U.N.

As Silvia came down the stairs into the U.N entrance hall, she saw Tobin near the door. He was carrying a small bag and the look on his face meant bad news.

Tobin took her outside and they sat down together. Silvia closed her eyes. “Is it Philippe” she whispered. Tobin was silent, and she continued. “You can tell me.”

“Yes,” Tobin said. “He cut his wrists. Silvia -“

“I was unkind to him,” Silvia said sadly. “He was unhappy, and I shouted at him. Did he leave a note?”

“Yes,” Tobin said.

“Did you read it” Silvia asked. “Of course you did.”

Tobin took the note out of his jacket pocket and handed it to her.

She shook her head. “Read it to me,” she said.

“Dear Silvia,” Tobin read. “I couldn’t find the words, so I lied to you. Simon was at the stadium with Xola and they shot him, too. I was too scared to tell you. Simon was braver than me. You’re braver than me. I’m so sorry. I’m so sorry.”

Tobin looked up at Silvia.

“He wrote, ‘I’m so sorry’ twice” she asked quietly.

“No,” Tobin said. “Once. The second time was me.” She smiled sadly. “I don’t know what to say,” Tobin continued. “My friends didn’t know what to say to me after my wife’s death. Now I know how they felt.”

“It’s OK,” Silvia whispered.

“Yes,” Tobin said. “I tell my friends it’s OK too.”

He picked up the bag and put it between them. “This was with the note.” He stood up slowly and walked away.

Silvia opened the bag. There were more than thirty notebooks inside - her brother’s notebooks. She opened one of them. It was full of lists, in the writing of a child - lists of sports teams, science facts, and countries.

She recognized one of the newer notebooks by its gray cover - a book that she sent him. Inside was a list of names, hundreds of names. “Ruth Vera, killed in a bus station. Charles Token, shot. Thomas Vy, knifed to death. Robaire Mamu, murdered in a police station.”

She remembered Kuman-Kuman’s words: “Zuwanie wants to stay in Matobo as president. People only have to think that someone is trying to kill him. That’s enough to make him stronger.”

She remembered her parents and her sister, and the soldiers that killed them. She heard her brother’s voice at the time. “Don’t cry,” boy said. “I’m here. I won’t leave you, I promise. I’ll look after you.”

She remembered her reply: “I’ll look after you, too.”

“Promise me,” young Simon said.

She opened another of the older notebooks. There was a list of animals, and then some names: “Joel Broome, killed by Zuwanie’s soldiers. Mary Broome, killed by Zuwanie’s soldiers. Alexandra Broome, killed by Zuwanie’s soldiers.” She picked up a pen and added another name to the list: “Simon Broome, shot to death.”

She looked up at the sky her face was suddenly older and harder.

“I promise,” she whispered, as she wrote another name in the notebook: “Silvia Broome, shot to death.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.