می‌خوام بری لندن

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: ضبدر دوگانه / فصل 5

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

می‌خوام بری لندن

توضیح مختصر

بلوم مونیکا رو میفرسته لندن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پنجم

می‌خوام بری لندن

روز بعد، بلوم، مونیکا و چاپمن در دفتر بلوم دیدار کردن.

بلوم در مورد یک گروه تروریستی در سوئد به نام “نوردلاندت” صحبت می‌کرد.

گفت: “اساساً “نوردلندت” معتقده که سفیدپوستان باید بر جهان حکومت کنن. اونها گروه کوچکی هستن. زیاد قوی نیستن. تعداد کمی از مردم با اونها موافقن.”

چاپمن جواب داد: “ما گروه‌های مشابهی در انگلیس داریم.” شروع به صحبت در مورد تروریسم کرد، اما خیلی زود در مورد خودش صحبت می‌کرد. چهل دقیقه صحبت کرد. بلوم و مونیکا چیزهای زیادی در مورد باهوش بودن چاپمن و خیلی کم در مورد تروریست‌ها یاد گرفتن.

بلوم گفت: “ببخشید. میتونم سؤالی بپرسم؟ ممکنه تروریست‌ها از باشگاه‌های فوتبال برای پنهان کردن فعالیت‌هاشون استفاده کنن؟”

چاپمن خندید. “چه سؤال عجیبی!” گفت. “نه، فکر نمی‌کنم. اما همه چیز ممکنه.”

چاپمن دو روز دیگه در استکهلم موند. بلوم و مونیکا هر چیزی در مورد “نوردلاندت” و سایر گروه‌ها می‌دونستن، بهش نشون دادن. چاپمن حرف زد و حرف زد، اما حرف به درد بخور کمی زد. هر شب از مونیکا می‌خواست باهاش شام بخوره و هر شب مونیکا قبول نمیکرد.

بعد جمعه بود و زمان برگشت چاپمن به لندن بود. در دفاتر SMI از بلوم و مونیکا خداحافظی کرد.

“می‌خوای همراهت بیام فرودگاه؟” مونیکا مؤدبانه پرسید.

چاپمن جواب داد: “ممنونم. اما لازم نیست. من از سفرم به کشور کوچیک شما لذت بردم - و چیزهای زیادی یاد گرفتم! امیدوارم شخصی که به کارلسون شلیک کرده رو پیدا کنید. و از چیزی که دیدم، اگر جای شما بودم همه این گروه‌های تروریستی رو فراموش می‌کردم. چریو!” گفت و رفت.

“فکر می‌کنی حق با اونه؟” مونیکا پرسید. “گروه تروریستی سعی نکرده کارلسون رو بکشه؟”

“نمیدونم، اما می‌خوام امروز بعد از ظهر بری لندن.” بلوم گفت: “می‌خواهم اطلاعات بیشتری در مورد این تیم فوتبال کسب کنی.”

مونیکا با سرش تأیید کرد. “به چاپمن بگم میرم لندن؟” پرسید.

بلوم گفت: “بلافاصله نه. به نظر من اون زیاد حرف میزنه و خیلی کم کار میکنه. احتمالاً MI5 خوشحال بوده که اون رو فرستاده. حالا می‌تونن دوباره داشته باشنش. نه، برو لندن و ببین خودت چی پیدا می‌کنی.”

متن انگلیسی فصل

Chapter five

I want you to go to London

The next day, Blom, Monika and Chapman met in Blom’s office.

Blom was talking about a terrorist group in Sweden called ‘Nordlandet’.

‘Basically,’ he said, ‘“Nordlandet” believe that white people should rule the world. They are a small group. They are not very strong. Few people agree with them.’

‘We have similar groups in Britain,’ Chapman replied. He started to talk about terrorism, but was soon talking about himself. He talked for forty minutes. Blom and Monika learnt a lot about how clever Chapman was, and very little about terrorists.

‘Excuse me,’ Blom said. ‘Can I ask a question? Is it possible that terrorists use football clubs to hide their activities?’

Chapman laughed. ‘What a strange question!’ he said. ‘No, I don’t think so. But anything is possible.’

Chapman stayed in Stockholm for two more days. Blom and Monika showed him what they knew about ‘Nordlandet’ and other groups. Chapman talked and talked, but said very little. Each night he asked Monika to have dinner with him, and each night she refused.

Then it was Friday and time for Chapman to return to London. He said goodbye to Blom and Monika at the SMI offices.

‘Would you like me to come to the airport with you?’ Monika asked politely.

‘Thank you,’ Chapman replied. ‘But it’s not necessary. I’ve enjoyed my visit to your little country - and I’ve learnt a lot! I hope you find the person who shot Carlsson. And from what I’ve seen, I’d forget about all these terrorist groups if I were you. Cheerio!’ he said and left.

‘Do you think he’s right?’ Monika asked. ‘A terrorist group didn’t try and kill Carlsson?’

‘I don’t know, but I want you to go to London this afternoon. I want you to find out more about this football team,’ Blom said.

Monika nodded. ‘Shall I tell Chapman I’m coming to London?’ she asked.

‘Not immediately,’ Blom said. ‘In my opinion he talks a lot and does very little. MI5 were probably happy to send him away. Now they can have him back. No, go to London and see what you can find out yourself.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.