سالن ماوبری

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: بازی های تخته / فصل 2

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

سالن ماوبری

توضیح مختصر

بازرس جزئیات قتل رو از گروهبان میشنوه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوم

سالن ماوبری

بازرس آینسورث با اتومبیلش به سالن موبری رفت که پنجاه مایل از لندن فاصله داشت. وقتی ردیف ماشین‌های پلیس رو دید که کنار جاده پارک شدن فهمید که به سالن نزدیک شده. بازرس ماشینش رو متوقف کرد و کارت شناساییش رو به یکی از پلیس‌ها نشون داد. گفت: “در حال بررسی پرونده هستم. به من بگید چطور می‌تونم برم به سالن؟”

پاسبان بهش گفت: “از اون دروازه برید داخل، آقا، و جاده‌ی شخصی رو دنبال کنید. خونه تقریباً نیم مایل فاصله داره - مکان بزرگی هست، آقا، از چشم نمیفته.’

بازرس دوباره سوار اتومبیلش شد و از جاده‌ی شخصی پایین رفت. محوطه‌ی خونه بسیار بزرگ بود. باغ‌هایی کاملاً مرتب، درختان زیبا و تعدادی ساختمان کم ارتفاع وجود داشت که شبیه کارگاه بودن.

بعد خود ماوبری هال رو دید، یک ساختمان قدیمی بزرگ در بالای یک تپه‌ی کوچک. باز پلیس‌هایی جلوی ورودی سالن ایستاده بودن. ماشینش رو پارک کرد.

چند دقیقه بعد بازرس با یکی از پلیس‌های محلی وارد اتاق غذاخوری سالن شد. نگاهی به جسد روی زمین انداخت.

دستور داد: “درسته، گروهبان، جزئیات رو به من بگو. می‌خوام همه چیز رو بدونم.”

گروهبان جواب داد: بله، آقا. نام قربانی آرتور ماوبری هست. بهش شلیک شده. از قلبش، آقا. هفت‌تیر کنار جسد پیدا شده. هیچ اثر انگشتی روی سلاح وجود نداره، آقا، و دکتر به ما گفت که جنایت احتمالاً بین ساعت هشت تا نه صبح امروز رخ داده. هیچ نشانه‌ای از سرقت وجود نداره. این تنها چیزیه که فعلاً می‌دونیم.’

بازرس گفت: “خوبه. از قربانی چی میدونیم؟”

‘آرتور ماوبری هفتاد ساله بود. همسرش ده سال پیش درگذشت. اینجا تنها زندگی میکرد.’

“قوم و خویشی داره؟’ بازرس پرسید.

گروهبان جواب داد: “نه، آقا. پسری به نام چارلز داشت، اما حدود پنج سال پیش در یک حادثه رانندگی در آمریکا کشته شد.’

بازرس گفت: “متوجهم. وصیت‌نامه‌ای وجود داره؟”

گروهبان بهش گفت: “ما با وكیل آقای ماوبری صحبت كردیم. به ما گفت آقای ماوبری ده سال پیش، وقتی پسرش هنوز زنده بود، وصیت‌نامه‌ای نوشت. بعد از مرگ پسرش وصیت‌نامه‌ی جدیدی ننوشته، آقا.”

“بنابراین، پول به نزدیکترین اقوام میرسه؟” بازرس اظهار داشت. “می‌دونیم کی هستن؟”

گروهبان گفت: “چند تا پسر عمو در لندن هست، آقا. هنوز چیزی در مورد اونها نمی‌دونیم.”

“هنگام قتل کی خونه بود؟” بازرس پرسید.

گروهبان گفت: “من همه چیز رو اینجا نوشتم.” دفترچه‌اش رو بیرون آورد و شروع به خوندن از روش کرد.

آقای لاركین، مدیر امور مالی شركت، خانم ماركام، مدیر بازاریابی و فروش و آقای جانسون، مدیر تولید بودن. و آقای پرایس، اون هم اینجا بود.” شروع کرد: “امروز صبح ساعت نه از آقای پرایس تماس تلفنی دریافت کردیم، آقا.”

بازرس حرفش رو قطع کرد. ‘آقای پرایس؟ اون کیه؟’

گروهبان بهش گفت: “آقای پرایس مدیر عامل شرکته، آقا. به ما گفت امروز صبح با آقای ماوبری قرار ملاقات داشته. وقتی وارد اتاق غذاخوری شده، جسد رو کشف کرده.”

“چرا وارد اتاق غذاخوری شده؟” بازرس پرسید.

گروهبان ادامه داد: “این رو توضیح داد، آقا. ظاهراً مدیران همه هفته‌ای یکی دو بار در سالن صبحانه می‌خورن. می‌دونید، در این مواقع در مورد مسائل تجاری بحث می‌کنن.”

“بهتره من با همه صحبت کنم.” بازرس تصمیم گرفت. “با آقای لارکین، مدیر امور مالی شروع می‌کنم. دفترش اینجا در هال هست یا در یکی از کارگاه‌هایی که در محوطه دیدم؟”

گروهبان جواب داد: “دفترش در سالن هست. همه مدیران در سالن کار می‌کنن، آقا.’

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWO

Mowbray Hall

Inspector Ainsworth drove to Mowbray Hall, which was fifty miles from London. He knew that he was approaching the Hall when he saw a line of police cars parked by the side of the road. The Inspector stopped his car, and showed one of the policemen his ID. ‘I’m investigating the case,’ he said. ‘Tell me how to get to the Hall, will you?’

‘You go through that gate over there, sir,’ the constable told him, ‘and follow the private road. The house is about half a mile down - it’s a big place, sir, you can’t miss it.’

The Inspector got back into his car, and drove down the private road. The grounds of the house were very large. There were well-kept gardens, many fine trees, and a number of low buildings that looked like workshops.

Then he saw Mowbray Hall itself, a large old building on the top of a small hill. Once again there were policemen standing outside the front entrance to the Hall. He parked his car.

A few minutes later the Inspector entered the dining room of the Hall with one of the local policemen. He looked down at the body on the floor.

‘Right, Sergeant, give me the details,’ he ordered. ‘I want to know everything.’

‘Yes, sir,’ replied the Sergeant. ‘The victim’s name is Arthur Mowbray. He’s been shot. Through the heart, sir. The revolver was found next to the body. There are no fingerprints on the weapon, sir, and the doctor tells us that the crime probably occurred between eight and nine o’clock this morning. There are no signs of burglary. That’s all we know so far.’

‘Good,’ said the Inspector. ‘What do we know about the victim?’

‘Arthur Mowbray was seventy years old. His wife died ten years ago. He lived here alone.’

‘Any relatives?’ the Inspector asked.

‘No, sir,’ the Sergeant replied. There was a son, Charles, but he was killed in a car accident in America about five years ago.’

‘I see,’ the Inspector said. ‘Is there a will?’

‘We’ve spoken to Mr Mowbray’s solicitor,’ the Sergeant told him. ‘He tells us that Mr Mowbray made a will ten years ago, when his son was still alive. He didn’t make a new one after his son’s death, sir.’

‘So the money goes to the closest relatives, I suppose?’ commented the Inspector. ‘Do we know who they are?’

‘There are some cousins in London, sir,’ the Sergeant said. ‘We don’t know anything about them yet.’

‘Who was in the house when the murder took place?’ the Inspector asked.

‘I’ve got it all written down here,’ the Sergeant said. He pulled out his notebook, and began- to read from it.

‘There was Mr Larkin, the Finance Director of the company, Miss Markham, the Marketing and Sales Director, and Mr Johnson, the Production Director. And Mr Pryce, he was here as well. We had a call from Mr Pryce at nine o’clock this morning, sir,’ he began.

The Inspector interrupted. ‘Mr Pryce? Who’s he?’

‘Mr Pryce is the company’s Managing Director, sir,’ the Sergeant told him. ‘He told us that he had an appointment with Mr Mowbray this morning. He discovered the body when he came into the dining room.’

‘Why did he come into the dining room?’ the Inspector asked.

‘He explained that, sir,’ the, Sergeant went on. ‘Apparently the directors all have breakfast at the Hall once or twice a week. That’s when they discuss business matters, you see.’

‘I’d better speak to everybody.’ the Inspector decided. ‘I’ll start with Mr Larkin, the Finance Director. Is his office here in the Hall, or in one of the workshops I saw in the grounds?’

‘His office is in the Hall,’ the Sergeant replied. ‘All the directors work in the Hall, sir.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.