کنفرانس

مجموعه: کارآگاه هرکول پوآرو / کتاب: گربه میان کبوترها / فصل 11

کنفرانس

توضیح مختصر

بازرس کلسی می‌فهمه باغبان جوون در حقیقت پلیسه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل یازدهم

کنفرانس

وقتی بازرس کلسی به پاسگاه پلیس برگشت، آدام گودمن منتظرش بود. باغبان جوون اخمو و بی‌ادب به نظر می‌رسید، ولی وقتی با بازرس کلسی تنها شد، رفتارش عوض شد. وقتی کارت هویتش رو نشون بازرس داد، آروم و مؤدب بود.

کلسی گفت: “پس این کسیه که هستی! چرا تو مدرسه‌ی دخترونه کار می‌کنی؟” آدام توضیح داد که به خاطر زیر نظر گرفتن شاهزاده شایسته اونجاست و اینکه ببینه آیا کسی باهاش ارتباط برقرار میکنه یا نه.

کلسی با علاقه گوش داد. “پس دختره داشت حقیقت رو می‌گفت؟ با تعجب گفت:

من حرفشو باور نکردم. ولی تو میگی جواهراتی وجود داره- جواهراتی به ارزش یک میلیون پوند! باید قبول کنی که باورش سخته.” مکث کرد. “پس این جواهرات متعلق به کی هستن؟”

آدام گفت: “ممکنه وکلا سال‌ها در این باره بحث کنن. ممکنه متعلق به خانواده شاهزاده علی یوسف باشن، یا ممکنه اونا رو برای یه نفر دیگه به جا گذاشته باشه. حقیقت اینه که هر کی جواهرات رو پیدا کنه، نگهشون میداره- و آدمای زیادی دنبالشون می‌گردن.”

“ولی میدوبانک چرا قاطی این قضیه شده؟ به خاطر شاهزاده شایسته؟”

آدام گفت: “درسته. شاهزاده شایسته دختر عموی علی یوسفه. ممکنه یه نفر سعی کنه باهاش ارتباط برقرار کنه، یا جواهرات رو بده بهش. میدونیم یه مأمور مخفی مشهور در هتل محلی می‌مونه. فقط اطلاعات به درد بخور جمع می‌کنه- هیچ کار خلاف قانونی انجام نمیده. ولی بهمون گفته شده که یه زن دیگه هم در این منطقه هست- یه زن که وقتی انقلاب شروع شد در رمت رقاص بود. برای یه دولت خارجی کار میکنه ولی نمی‌دونیم کجاست یا چه شکلیه.”

کلسی سرش رو تکون داد. گفت: “همه اینها غیر قابل باور به نظر میرسه. مأموران مخفی، جواهرات، قتل- تو زندگی واقعی اتفاق نمیفتن!”

آدام گفت: “میدونم منظورت چیه. به نظر ممکن نمیرسه- ولی اتفاق میفته. و اینجا اتفاق میفته.”

سکوت بود، و بعد بازرس کلسی پرسید: “فکر می‌کنی دیشب چه اتفاقی افتاده؟”

آدام به آرومی گفت: “نمی‌دونم. چرا دوشیزه اسپرینگر شب در سالن ورزشی بود؟ رفته بود اونجا کسی رو ببینه؟ یه نفر رو به اونجا تعقیب کرده بود؟ یا یه نور دیده بود و رفته بود بررسی کنه؟”

کلسی گفت: “همه میگن دوشیز اسپرینگر خیلی از خودش مطمئن بود. و اینکه فضول بود. فکر می‌کنم یا برای وارسی رفته بود، یا به دیدن شخصی از مدرسه رفته بود. دوشیزه ریچ، یکی از معلم‌ها، میگه یه نفر اینجا هست که به اینجا تعلق نداره- یه گربه میان کبوترهاست.”

آدام تکرار کرد: “یه گربه میان کبوترها. توصیف خوبیه.”

کلسی گفت: “اگه یه گربه میان کبوترها باشه، احتمالش زیاده که یکی از سه تا کارکنان جدید باشه. دوشیزه اسپرینگر مرده، بنابراین یا دوشیزه شاپلند میمونه یا مادمازل بلانچ.” به آدام نگاه کرد. “نظری داری؟”

آدام گفت: “یه روز مادمازل بلانچ رو دیدم که از سالن ورزشی بیرون میومد. گناهکار به نظر می‌رسید. ولی فکر می‌کنم احتمالش بیشتره که دوشیزه شاپلند باشه. اون خونسرد و باهوشه.” کلسی لبخند زد. گفت: “اَن شاپلند به تو مظنون بود. اون تو رو دیده بود که از سالن ورزشی بیرون میای و گفت که تو باهاش بی‌ادب بودی.” مکث کرد. “نیاز هست بفهمیم تو میدوبانک چه خبره.” گفت: “فکر می‌کنم به دوشیزه بالسترود بگم تو کی هستی. اون زن با کفایتیه و به هیچ کس نمیگه.” آدم با سر تصدیق کرد. گفت: “بله، بهش بگو من کیم.”

متن انگلیسی فصل

Chapter eleven

Conference

When Inspector Kelsey returned to the police station, Adam Goodman was waiting for him. The young gardener looked sulky and rude, but when he was alone with Inspector Kelsey his behaviour changed. He was quiet and polite as he showed the Inspector his identification.

‘So that’s who you are,’ said Kelsey. ‘What are you doing working at a girls’ school?’ Adam explained that he was here to watch Princess Shaista and see if anyone contacted her.

Kelsey listened with interest. ‘So the girl was telling the truth?’ he said with surprise. ‘I didn’t believe her. But you say that there are jewels - jewels worth a million pounds! You must admit it’s hard to believe.’ He paused. ‘So who do these jewels belong to?’

‘The lawyers would argue about that for years,’ said Adam. ‘They may belong to Prince Ali Yusuf’s family, or he may have left them to someone else. The truth is, whoever finds the jewels will just keep them - and there are a lot of people looking for them.’

‘But why is Meadowbank involved? Because of Princess Shaista?’

‘That’s right,’ said Adam. ‘Princess Shaista is Ali Yusuf’s cousin. Someone may try to contact her or give her the jewels. We know there’s a well-known secret agent staying in a local hotel. She just finds out useful information - nothing against the law.

But we’ve been told that there’s another woman in the area - a woman who was a dancer in Ramat when the revolution started. She works for a foreign government, but we don’t know where she is or even what she looks like.’

Kelsey shook his head. ‘This all sounds unbelievable,’ he said. ‘Secret agents, jewels, murder - they don’t happen in real life!’

‘I know what you mean,’ said Adam. ‘It doesn’t seem possible - but it is happening. And it’s happening here.’

There was a silence, and then Inspector Kelsey asked, ‘What do you think happened last night?’

‘I don’t know,’ Adam said slowly. ‘Why was Miss Springer in the Sports Pavilion at night? Did she go there to meet someone? Did she follow someone there? Or did she see a light and go and investigate?’

‘Everyone says that Miss Springer was very sure of herself,’ said Kelsey. ‘And that she was nosey. I think that she either went to investigate - or to meet someone from the school. Miss Rich, one of the teachers, says that there’s someone here who doesn’t belong - a cat among the pigeons.’

‘A cat among the pigeons,’ repeated Adam. ‘That’s a good description.’

‘If there is a cat among the pigeons,’ said Kelsey, ‘it’s more likely to be one of the three new staff. Miss Springer is dead, so that leaves either Miss Shapland or Mademoiselle Blanche.’ He looked towards Adam. ‘Any ideas?’

‘I saw Mademoiselle Blanche coming out of the Sports Pavilion one day,’ said Adam. ‘She looked guilty. But I think it’s more likely to be Miss Shapland.

She’s cool and intelligent.’ Kelsey smiled. ‘Ann Shapland was suspicious of you,’ he said. ‘She saw you coming out of the Sports Pavilion and said you were rude to her.’

He paused. ‘We need to find out what’s happening at Meadowbank,’ he said. ‘I think I’ll tell Miss Bulstrode who you are. She’s an impressive woman - and she won’t tell anyone.’ Adam nodded. ‘Yes,’ he said ‘Tell her who I am.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.