گرفته شده

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: قتل در رو مورگو / فصل 5

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

گرفته شده

توضیح مختصر

دوپین توضیح میده که یک اورانگوتان مسئول قتل‌هاست.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۵

گرفته شده

اما حالا بیا به خود قتل‌ها نگاهی بندازیم. اینجا زنی تا حد مرگ خفه شده و بعد به داخل دودکش فشار داده شده. یک قاتل معمولی قربانیش رو به بالای دودکش فشار میده؟ فکر نمی‌کنی کمی مفرط هست؟ حتی کمی بی‌معنی؟ فکر می‌کنی کاریه که یک انسان عادی انجام بده؟

“همچنین به یاد بیار که چهار نفر اون رو از دودکش پایین آوردن. قاتل باید فوق‌العاده قوی باشه. و شواهد دیگه‌ای هم وجود داره که قدرت تقریباً فوق بشری رو نشون میده. روی شومینه چند تار مو - تارهای بسیار ضخیم - موی انسان وجود داشت. حالا من و تو می‌دونیم که کشیدن حتی بیست یا سی تار مو از سر انسان خیلی سخته. اما قاتل ما شاید نیم میلیون مو از سر مادمازل لسپانای کشیده. و بعد گلوی خانم پیر به سادگی بریده نشد: سر کاملاً از بدن جدا شده. اما ابزاری که قاتل استفاده کرده یک تیغ ساده بوده. بعد ما باید درنده‌خویی وحشتناک این اعمال رو هم در نظر بگیریم.

“حالا تقریباً یک تصویر کامل از قاتل داریم: فوق‌العاده چابک با قدرت فوق بشری، بی‌رحمانه وحشی اما بدون انگیزه، در استدلال و عملکرد غیر انسانی و با صدای فوق‌العاده عجیب و غریب که برای گوش مردان از کشورهای مختلف بیگانه هست. نظرت چیه؟”

گفتم: “یک دیوانه. یک دیوانه که از یک بیمارستان روانی فرار کرده.”

دوپین گفت: “ایده‌ی جالبیه، اما دیوانگان هم از ملت خاصی میان. درسته که زبان اونها اغلب غیر متجانسه اما کلمات قابل تشخیص داره. و موی دیوانگان مثل مویی که حالا در دستم گرفتم نیست. من این تکه مو رو در دست مادام لسپانای پیدا کردم. نظرت چیه؟”

“دوپین!” کاملاً شوکه گفتم؛ “این موی انسان نیست.”

دوپین گفت: “من نگفتم موی انسانه. اما قبل از اینکه درباره ماهیت واقعیش تصمیم بگیریم، می‌خوام به این نقاشی نگاه کنی. این عکس کبودی‌ها و جاهای انگشت روی گلوی مادمازل لسپانای رو نشون میده.

“می‌بینی که این رسم این ایده رو به ما میده که دستان قاتل گلو رو به راحتی حلقه کرده. تا زمان مرگ مادمازل تکون نخوردن. حالا این استوانه چوبی رو که تقریباً به قطر گلو هست بردار و رسم رو به دورش بپیچ.”

دستورالعمل‌های دوپین رو دنبال کردم.

“حالا می‌خوام سعی کنی انگشت‌هات رو روی جاهای انگشت قاتل قرار بدی.”

سعی کردم این کار رو انجام بدم اما غیرممکن بود. دست‌های روی کاغذ خیلی بزرگ بودن، انگشت‌ها خیلی دراز بودن.

گفتم: “اینها جای دست هیچ انسانی نیست.”

“حالا این مقاله رو که در کتابی در مورد رفتارشناسی حیوانات پیدا کردم بخون.”

کتابی که دوپین به من پیشنهاد داد رو گرفتم و خوندم. شرح مفصلی از اورانگوتان بزرگ جزایر هند شرقی بود. به خوبی اندازه‌ی بزرگ جانور، قدرت و درنده‌خویی خارق‌العاده‌اش و ظرفیتش در تقلید صدا و اعمال انسان رو فهمیدم. حالا کاملاً وحشت قتل‌های خیابان رو مورگ رو فهمیدم.

گفتم: “توصیف انگشتان دقیقاً مشابه انگشتان رسم هست. اورانگوتان تنها حیوانی هست که می‌تونه این علائم رو ایجاد کنه. همچنین موهایی که نشونم دادی با موهایی که در کتاب شرح داده شده یکسانه. اما نمی‌تونم جزئیات این معما رو درک کنم. به عنوان مثال، این واقعیت که دو صدا دعوا می‌کردن و یکی از اونها به وضوح صدای یک فرانسوی بود.”

دوپین گفت: “درسته، همچنین می‌دونیم این صدای فرانسوی بوده كه این كلمات رو گفته: خدای من!” مطمئناً این فرانسوی از قتل‌ها اطلاع داشته. با این حال احتمالاً خودش در این عمل خونین بی‌گناه بوده. من گمان می‌کنم اورانگوتان از دست اون فرار کرده و مرد هم به دنبالش به خونه‌ی رو مورگ رفته. اما بعد از سردرگمی حادثه اعتقاد ندارم مرد دوباره حیوان رو گرفته باشه. هنوز آزاده. اما این فقط شهود منه. اگر فرانسوی از قتل‌ها بی‌گناه باشه، تبلیغی که دیشب در دفتر لوموند گذاشتم، اون رو به خونه‌ی ما میاره.”

روزنامه‌ای به من داد و من خوندم:

گرفته شده

صبح زود (صبح بعد از قتل) در بیوس دو بلوژ یک اورانگوتان قرمز خیلی بزرگ. ممکنه صاحب حیوان (که گمان می‌رود ملوان یک کشتی مالتی باشه) برای گرفتنش به در شماره. - رو فابورگ سنت. جرمن بیاد.

پرسیدم: “از کجا فهمیدی که این مرد ملوانه و از یک کشتی مالتی؟”

دوپین گفت: “نفهمیدم. مطمئن نیستم. اما این قطعه روبان رو پایین تیر برق پیدا کردم. نوعی روبان هست که ملوانان ازش برای دم اسبی بستن موهاشون استفاده می‌کنن. اگر به گره نگاه کنی می‌بینی گرهی هست که فقط ملوانان می‌تونن بزنن. و این گره خاص مخصوص مالتی‌هاست.

دوپین ادامه داد: “مرد ما از قتل‌ها بی‌گناهه، اما ازشون اطلاع داره. مطمئناً قبل از پاسخ به تبلیغات تردید می‌کنه - و قبل از اومدن به اینجا و سؤال در مورد اورانگوتان. اما همچنین فکر می‌کنه: من فقیرم؛ اورانگوتان من از ارزش بالایی برخورداره - خصوصاً برای فرد فقیری مثل من؛ چرا باید بترسم؟ چرا باید اون رو به دلیل یه خطر تصور شده از دست بدم؟ به هر حال، جانور در بیوس دو بلوژ پیدا شده - با فاصله‌ی بسیار زیاد از صحنه‌ی قتل‌ها. و هیچ کس احتمالاً فکر نمی‌کنه یک حیوان مسئول اونها باشه. بیش از هر چیز، تبلیغ کننده من رو می‌شناسه. نمی‌دونم چقدر در مورد این بی‌رحمی می‌دونه، اما اگر حیوان رو جمع نکنم، سوءظن رو به سمت خودم و اون میکشم. و نمی‌خوام چنین کاری کنم. بنابراین به آگهی جواب میدم و اورانگوتان رو پس می‌گیرم و اون رو با خودم نگه می‌دارم تا زمانی که همه‌ این حادثه‌ی هولناک رو فراموش کنن.’

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 5

“Caught”

But let us look now at the murders themselves. Here is a woman strangled to death and then pushed up into a chimney. Would an ordinary murderer push his victim up a chimney? Don’t you think that it is a bit excessive? A little absurd even? Do you think that it is something a normal human being would do?

“Remember also that it took four men to pull her down from the chimney. The murderer must be incredibly strong. And there is other evidence to suggest this almost superhuman strength. On the fireplace there were several lengths - very thick lengths - of human hair. Now you and I know that it is extremely difficult to pull even twenty or thirty hairs together from the human head. But our murderer pulled perhaps half a million hairs from the head of Mademoiselle L’Espanaye. And then the throat of the old lady was not simply cut: the head was completely separated from the body. But the instrument the murderer used was a simple razor. Then we must also consider the terrible ferocity of these actions.

“Now we almost have a complete picture of the murderer: incredibly agile with superhuman strength, brutally ferocious but without motive, inhuman in his reasoning and actions and with an extremely strange voice that is foreign to the ears of men from many different countries. What is your opinion?”

“A madman,” I said. “Some maniac escaped from a psychiatric hospital.”

“An interesting idea,” said Dupin, “but madmen come from some nation. It is true their language is often incoherent but it does contain recognisable words. And the hair of madmen is not like the hair I now hold in my hand. I found this piece of hair in Madame L’Espanaye’s hand. What do you think?”

“Dupin!” I said, completely shocked; “this is no human hair.”

“I didn’t say that it was,” said Dupin. “but before we decide its true nature I want you to look at this drawing. It is a facsimile drawing of the bruises and fingermarks that were found on the throat of Mademoiselle L’Espanaye.

“You see that this drawing gives us the idea that the hands of the murderer easily encircled the throat. They did not move until she was dead. Now, take this cylinder of wood which is approximately the diameter of the throat and wrap the drawing around it.”

I followed Dupin’s instructions.

“Now I want you to try to place your fingers over the fingermarks of the murderer.”

I tried to do this but it was impossible. The hands on the paper were too big, the fingers too long.

“This,” I said, “is the mark of no human hand.”

“Now read this article that I found in a book on ethology.”

I took the book that Dupin offered me and read. It was a detailed description of the large orangoutang of the East Indian islands. I knew very well the beast’s enormous size, its incredible strength and ferocity and its capacity to imitate human sounds and actions. I now understood completely the horrors of the murders in the Rue Morgue.

“The description of the fingers is exactly the same as those in the drawing,” I said. “The orang-outang is the only animal that could make these marks. Also the hair that you showed me is identical to that of the beast described in the book. But I cannot understand the details of the mystery. For example, the fact that there were two voices arguing and one of them was clearly that of a Frenchman.”

“This is true,” said Dupin, “and we also know that it was the voice of the Frenchman who said the words ‘My God!’. Certainly this Frenchman knew about the murders. It is probably, however, that he was innocent of the bloody act itself. I imagine that the orang-outang escaped from him and that he followed it to the house in the Rue Morgue. But after the confusion of the incident I do not believe that he recaptured it. It is still free. But this is just my intuition. If the Frenchman is innocent of the murders, the advertisement which I left at the office of Le Monde last night will bring him to our house.”

He gave me a newspaper and I read:

CAUGHT

In the Bois du Boulogne early in the morning (of the morning after the murder) a very large red orang-outang. The owner of the animal (believed to be a sailor from a Maltese ship) may come to collect it at No. - Rue - , Faubourg St. Germain.

“How could you possibly know,” I asked, “that the man was a sailor, and from a Maltese ship?”

“I do not know it,” said Dupin. “I am not sure of it. But I found this piece of ribbon at the bottom of the lightning rod. It is the type of ribbon that sailors use to tie their hair in a ponytail. If you look at the knot you will see that it is the kind that only sailors can tie. And this particular knot is peculiar to the Maltese.

“Our man is innocent of the murders,” Dupin continued, “but he knows about them. Certainly he will hesitate before replying to the advertisement - and before coming here and asking for the orang-outang. But he will also think: I am poor; my orang-outang is of great value - particularly to someone poor like me; why should I be afraid? Why should I lose it because of some imagined danger? After all, the beast was found in the Bois du Boulogne - a very great distance from the scene of the murders. And no-one could possibly think that an animal was responsible for them. Above all, the advertiser knows me. I don’t know how much he knows about the atrocity, but if I do not collect the animal I will attract suspicion, both to it and to me. And I do not want to do that. Therefore I will answer the advertisement and get the orang-outang back and keep it with me until everyone has forgotten this horrible incident.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.