ساعت

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: جنایت لرد آرتور سویل / فصل 6

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

ساعت

توضیح مختصر

لرد آرتور موفق نمیشه عموش رو منفجر کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

ساعت

پدر و مادر سبیل مورتون به خاطر تعویق بار دوم عروسی خیلی ناراحت بودن. مادر سبیل سعی کرد دخترش رو قانع کنه دوباره لرد آتور رو نبینه. سبیل مادرش رو دوست داشت ولی کاملاً به لرد آرتور اعتماد داشت و هرگز نمی‌تونست یک زندگی بدون اون رو در نظر بگیره. آرتور هم به شدت سرخورده و ناامید شده بود. تا چند روز نمیدونست چیکار بکنه. سم کار نکرده بود. دینامیت - یک چیز قابل انفجار - تنها راه حل بود.

بنابراین لیست اسامیش رو کنترل کرد و تصمیم گرفت عموش، رئیس چیچستر رو منفجر کنه. رئیس یک فرهنگی بود و کلکسیون چشمگیری از ساعت‌های باستانی و مدرن داشت. لرد آرتور فکر کرد که این سرگرمی فرصت فوق‌العاده‌ای برای یک قتل هست. ولی از کجا می‌تونست یک ساعت منفجر شونده پیدا کنه؟

یک‌مرتبه دوست جوان روسش، کنت روالوف، به خاطرش اومد. در یکی از مهمانی‌های بانو واندرمر با هم آشنا شده بودن. روسی اومده بود انگلیس تا درس بخونه، ولی لرد آرتور میدونست دوستش عقاید انقلابی شدیدی داره. آدم‌های زیادی مشکوک بودن روالوف مأمور مخفی هست. لرد آرتور فکر کرد: “اون مرد مناسبه.”

یک روز صبح لرد آرتور به دیدن روالوف در بلومزبری رفت، جایی که روسی زندگی می‌کرد. “پس به سیاست علاقه‌مند شدی؟” کنت رولواف پرسید. آرتور جواب داد هیچ علاقه‌ای به سیاست نداره. لرد آرتور گفت: “نیاز به کمکت دارم، به مواد منفجره احتیاج دارم.”

کنت با تعجب بهش نگاه کرد. بعد آدرسی روی یک ورق کاغذ نوشت. روالوف گفت: “اداره کارآگاهی اسکاتلند خیلی خوشحال میشه این آدرس رو داشته باشه.”

لرد آرتور در حالی که با دوستش دست می‌داد، جواب داد: “نخواهند داشت.” خداحافظی کرد. لرد آرتور در خیابان به ورق کاغذ نگاه کرد. مقصد بعدیش سوهو بود.

کمی بعد از اون به سوهو رسید و از خیابان یونانی پایین رفت. یک خونه‌ی سبز کوچیک دید. لرد آرتور در زد. در توسط یک آلمانی به اسم وینچلکوف باز شد.

لرد آرتور گفت: “صبح بخیر. اسم من آقای رابرت اسمیت هست. کنت روالوف اسم شما رو به من داده. نیاز به یک ساعت منفجره دارم.”

مرد جواب داد: “از آشنایی با شما خوشبختم، لرد آرتور. در یکی از مهمانی‌های بانو وایندرمر دیده بودمت.”

هِر وینچلکوف مقداری شراب خوب آلمانی به لرد آرتور تعارف کرد. “کی رو میخوای بکشی؟” پرسید.

“رئیس کلیسای چیچستر.”

“آه، عزیزم! فکر نمی‌کردم دیدگاه‌های محکمی علیه مذهب داشته باشی.”

لرد آرتور گفت: “ندارم. چیزی درباره‌ی مذهب نمیدونم. مسئله کاملاً شخصیه.”

آلمانی یک قطعه‌ی کوچک دینامیت و یک ساعت کوچک زیبا نشون لرد آرتور داد.

“عالیه!” لرد آرتور داد زد. “چطور کار میکنه؟”

وینکلکوف جواب داد: “این راز منه. تو به من میگی کی میخوای منفجر بشه و من برات تنظیمش می‌کنم.”

لرد آرتور گفت: “ظهر جمعه. رئیس همیشه اون موقع خونه است.”

لرد آرتور قیمت خواست. آلمانی فقط پول دینامیت، ساعت و انتقال به خونه‌ی رئیس رو قبول کرد. “و بابت زحمتت؟” لرد آرتور پرسید.

آلمانی گفت: “من برای پول کار نمی‌کنم؛ برای هنرم زندگی می‌کنم.”

لرد آرتور با هیجان زیاد منتظر جمعه موند.

بالاخره اون روز از راه رسید. ساعت ۱۲ لرد آرتور در کلوپش منتظر خبر انفجار و مرگ رئیس چیچستر بود. خبر نیومد.

لرد آرتور خیلی سرخورده شده بود. روز بعد به دیدن هِر وینچلکوف رفت. آلمانی عذرخواهی کرد. گفت: “کیفیت این روزها مسئله شده.”

دو روز بعد در خونه مادرش نامه‌ای که از چیچستر دریافت کرده بود رو نشونش داد.

“دخترعموت، جین، نامه‌های سرگرم‌کننده مینویسه!” گفت.

لرد آرتور این نامه که از طرف دختر رئیس چیچستر اومده بود رو خوند.

عمه‌ی عزیزم،

از جنسی که برای خیاطم فرستادی ممنونم. چقدر مهربونی!

این هفته چقدر خوش گذروندیم. پنجشنبه‌ی گذشته یک شخص ناشناس یک ساعت کوچیک زیبا برای پدرم فرستاد. از لندن رسید. احتمالاً فرستنده کسی هست که پدرم رو تحسین میکنه. ساعت رو گذاشتیم روی شومینه در کتابخانه. باورت میشه انفجارهای کوچیک میکنه؟ ما فکر می‌کنیم احتمالاً یک نوع ساعت زنگ‌دار از نوع خیلی خاص هست. برادر کوچیکم، رجی، مقداری باروت خریده و کل روز باهاش بازی می‌کنه. بابا کمی از صداش آزرده شده!

فکر می‌کنی آرتور برای هدیه عروسی یکی از اینها رو بخواد؟

بابا عشقش رو میفرسته و همچنین برادرهام، جیمز و رجی. لطفاً مراتب احترامم رو به پسر عمه آرتور برسون.

با محبت،

جین

متن انگلیسی فصل

PART SIX

The Clock

Sybil Merton’s parents were very unhappy at the second postponement of the wedding. Sybil’s mother tried to persuade her daughter not to see Lord Arthur again. Sybil loved her mother but she trusted Lord Arthur completely and could never consider a life without him. Lord Arthur, too, was terribly disappointed. For several days he did not know what to do. Poison had not worked. Dynamite - something explosive - was the only solution.

So, he checked his list of names and decided to blow up his uncle, the Dean of Chichester. The Dean was a man of culture and had an impressive collection of clocks, ancient and modern. Lord Arthur thought that this hobby was an excellent opportunity for the murder. But where could he find an explosive clock?

Suddenly, he thought of his young Russian friend, Count Rouvaloff. They had met at one of Lady Windermere’s parties. The Russian was in England to study, but Lord Arthur knew that his friend had strong revolutionary ideas. Many people suspected that Rouvaloff was a secret agent. ‘He’s the right man,’ Lord Arthur thought.

One morning Lord Arthur visited Rouvaloff in Bloomsbury, where the Russian lived. ‘So you’ve become interested in politics?’ asked Count Rouvaloff. Lord Arthur replied that he had no interest in politics at all. ‘I want your help,’ said Lord Arthur, ‘I need some explosives.’

The Count looked at him with surprise. He then wrote an address on a piece of paper. ‘Scotland Yard would be very happy to have this address,’ Rouvaloff said.

‘They won’t have it,’ replied Lord Arthur, shaking his friend’s hand. He said goodbye. In the street, Lord Arthur looked at the piece of paper. His next destination was Soho.

Shortly after, he reached Soho and walked down Greek Street. He saw a small, green house. Lord Arthur knocked on the door. It was opened by a German called Winckelkopf.

‘Good morning,’ said Lord Arthur. ‘My name is Mr Robert Smith. Count Rouvaloff gave me your name. I need an explosive clock.’

‘Pleased to meet you, Lord Arthur,’ the man replied. ‘I saw you at one of Lady Windermere’s parties.’

Herr Winckelkopf offered Lord Arthur some excellent German wine. ‘Who do you want to kill?’ he asked.

‘The Dean of Chichester.’

‘Oh, dear! I didn’t think you had strong views against religion.’

‘I don’t,’ said Lord Arthur. ‘I know nothing about religion. The question is purely personal.’

The German showed Lord Arthur a small piece of dynamite and a pretty little clock.

‘Perfect!’ cried Lord Arthur. ‘How does it work?’

‘That is my secret,’ answered Winckelkopf. ‘You tell me when you want it to explode and I’ll set it for you.’

‘Friday at noon,’ said Lord Arthur. ‘The Dean is always at home at that time.’

Lord Arthur asked the price. The German accepted payment only for the dynamite, the clock and the transport to the Dean’s house. ‘And for your trouble?’ asked Lord Arthur.

‘I don’t work for money; I live for my art,’ the German said.

Lord Arthur waited for Friday in great excitement.

Finally the day arrived. At twelve o’clock, Lord Arthur waited in his club for news of an explosion, and the Dean of Chichester’s death. The news did not come.

Lord Arthur was very disappointed. The next day he visited Herr Winckelkopf. The German apologised. ‘Quality is such a problem these days,’ he said.

Two days later while at home his mother showed him a letter she had received from Chichester. ‘Your cousin Jane writes such amusing letters!’ she said.

Lord Arthur read this letter from the Dean of Chichester’s daughter.

My dearest Aunt,

Thank you for the material you sent me for my dressmaking. How kind you are!

What fun we have had this week. Last Thursday some unknown person sent my father a pretty little clock. It arrived from London. The sender is probably someone who admires my father. We put the clock on the mantelpiece in the library. Can you believe that it makes it makes little explosions? We think it is probably a very a very original type of alarm clock. My little brother, Reggie, has bought some gunpowder and plays with it all day. Daddy is a bit irritated by the noise!

Do you think Arthur would like one for a wedding present?

Daddy sends his love and so do my brothers, James and Reggy. Please give my regards to my cousin Arthur.

You affectionate,

Jane

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.