انگیزه‌ها

مجموعه: کارآگاه هرکول پوآرو / کتاب: قاتل راجر آکروید / فصل 13

انگیزه‌ها

توضیح مختصر

دکتر شپرد و پوآرو درباره‌ی پرونده صحبت می‌کنن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل سیزدهم

انگیزه‌ها

اون شب، به درخواست پوآرو، بعد از شام رفتم خونه‌اش. یه بطری ویسکی رو یه میز کوچیک گذاشته بود با آب و یه لیوان. خودش داشت شکلات‌ داغ درست میکرد. مؤدبانه درباره‌ی خواهرم پرسید، که می‌گفت جالب‌ترین زنه.

گفتم: “می‌تونی تمام حرف و حدیث محلی رو از اون بشنوی. درست یا غلط.”

به آرومی اضافه کرد: “و مقدار زیاد اطلاعات با ارزش. زن‌ها، حیرت‌آورن! اونا بدون اینکه بدونن دارن این کار رو می‌کنن، هزاران جزئیات کوچیک رو می‌بینن. ضمیر ناخودآگاه‌شون این جزئیات کوچیک رو کنار هم میذاره و به نتیجه میگن فراست.”

گفتم: “ای کاش بهم میگفتی، درباره تمام این ماجرا واقعاً چه فکری می‌کنی.”

“تو همون چیزی رو دیدی که من دیدم. نباید افکارمون یکی باشه؟”

“میترسم بهم بخندی. من هیچ تجربه‌ای از این جور مسائل ندارم.”

پوآرو بهم لبخند زد. “پس یک سخنرانی کوتاه برات می‌کنم. اولین چیز اینه که یک تاریخچه واضح و روشن از اتفاقات اون شب داشته باشی، همیشه به خاطر داشته باش شخصی که حرف میزنه، ممکنه دروغ بگه. حالا اول- دکتر شپرد، ۱۰ دقیقه به نه از خونه میره. اینو از کجا میدونم؟”

“برای اینکه من بهت گفتم.”

“ممکنه تو حقیقت رو نگفته باشی. ولی پارکر هم میگه ده دقیقه به نه از خونه رفتی. بنابراین این رو قبول می‌کنیم و ادامه میدیم. ساعت ۹ از دروازه‌های پارک رد میشی. از کجا می‌دونم اینطوره؟”

دوباره شروع کردم، “من این طور بهت گفتم،” ولی پوآرو با اشاره‌ای از بی‌صبری حرفم رو قطع کرد.

“آه! تو امشب کمی احمقی دوست من. تو میدونی که اینطوره- ولی من از کجا بدونم؟ از سلول‌های کوچیک خاکستریت استفاده نمیکنی. حالا، درباره داستان خدمتکار سالن چی فکر می‌کنی؟ بر کنار کردن یه خدمتکار نیم ساعت طول میکشه؟ داستان اون اوراق مهم درست بودن؟ حالا نظر خودت رو در این باره بهم بگو.”

من یه تیکه کاغذ از تو جیبم در آوردم و گفتم: “چند تا پیشنهاد اینجا نوشتم.”

“ولی عالیه- تو یه روش داری. بذار بشنویمشون.”

“برای شروع، آدم باید به شکل منطقی به چیزها نگاه کنه.”

پوآرو حرفم رو قطع کرد: “درست همون چیزی که دوست بیچارم هاستینگز می‌گفت ولی هیچ وقت هم این کار رو نمی‌کرد!”

نکته شماره ۱

شنیده شده که آقای آکروید ساعت نه و نیم با یه نفر حرف می‌زده.

نکته شماره ۲

همون وقت در طول اون شب، رالف پاتون حتماً از طریق پنجره وارد شده- رد کفش‌هاش این رو بهمون میگه.

نکته شماره ۳

آقای آکروید فقط کسی که می‌شناخت رو به داخل راه میداد.

نکته شماره ۴

شخصی که ساعت نه و نیم با آقای آکروید بود، ازش پول می‌خواست. ما میدونیم رالف پاتون به پول نیاز داشت.

“این چهار نکته اینو نشون میدن که شخصی که ساعت نه و نیم پیش آقای آکروید بوده، رالف پاتون بوده. ولی می‌دونیم که آقای آکروید یک ربع به ۱۰ زنده بود از این رو این رالف نیست که اون رو کشته. رالف پنجره رو باز گذاشته. بعد از اون قاتل از اون راه اومده داخل.”

پوآو گفت: “قطعاً یه نوع سلول‌های خاکستری کوچیک داری. ولی تماس تلفنی چی، صندلی کشیده شده؟ و ۴۰ پوند گم شده هم هست.”

“توسط آکروید به رالف داده شده. حتماً از امتناع اولیه‌اش تجدید نظر کرده.”

“هنوز هم یک چیز بدون توضیح باقی می‌مونه. چرا بلانت انقدر مطمئن بود که این رایموند بود که ساعت نه و نیم پیش آقای آکروید بود؟”

گفتم: “توضیح داد.”

“من این نکته رو دنبال نمی‌کنم. به جاش بهم بگو دلایل ناپدیدی رالف پاتون چیه؟”

“آکروید چند دقیقه بعد از این که رالف رفته به قتل رسیده. حتماً ترسیده متهم بشه و فرار کرده. دونسته میشه که آدم‌ها گناهکارانه عمل می‌کنن در حالیکه کاملاً بی‌گناهن.”

پوآرو گفت: “بله، این درسته. ولی یه چیز رو نباید فراموش کنیم.”

“می‌دونم چی می‌خوای بگی. انگیزه. رالف پاتون ثروت بزرگی با مرگ ناپدریش به ارث می‌بره.”

پوآرو موافقت کرد: “این یه انگیزه هست. ولی فهمیدی که سه تا انگیزه دیگه در حقیقت هنوز بهمون خیره شدن؟ یه نفر پاکت نامه آبی و محتویاتش رو دزدیده. این یه انگیزه است. باج‌گیری! و باجگیر می‌تونست رالف پاتون باشه. بعد این حقیقت وجود داره که اون تو یه جور دردسر بود که می‌ترسید آکروید بفهمه. و نهایتاً همونی که تو همین الان بهش اشاره کردی.”

گفتم: “خوب به نظر پرونده بر علیه خیلی قوی هست.”

پوآرو گفت: “هست؟ اینجاست که من و تو مخالفیم. سه تا انگیزه- خیلی زیاده. من تمایل دارم باور کنم، با وجود همه اینها، رالف پاتون بی‌گناهه.”

متن انگلیسی فصل

Chapter thirteen

The Motives

That evening, at Poirot’s request, I went over to his house after dinner. He had placed a bottle of whisky on a small table, with water and a glass. He himself was making hot chocolate. He inquired politely about my sister, who he said was a most interesting woman.

‘You will have got all the local gossip from her,’ I said. ‘True, and untrue.’

‘And a great deal of valuable information,’ he added quietly. ‘Women, they are marvelous! They observe a thousand little details, without knowing that they are doing so. Their subconscious mind adds these little things together - and they call the result intuition.’

‘I wish you’d tell me’, I said, ‘what you really think of it all.’

‘You have seen what I have seen. Should our ideas not be the same?’

‘I’m afraid you’re laughing at me. I’ve no experience of matters of this kind.’

Poirot smiled at me. ‘So I give you, then, a little lecture. The first thing is to get a clear history of what happened that evening - always remembering that the person who speaks may be lying. Now first - Dr Sheppard leaves the house at ten minutes to nine. How do I know that?’

‘Because I told you so.’

‘You might not be speaking the truth. But Parker also says that you left the house at ten minutes to nine. So we accept that and pass on. At nine o’clock you leave the Park gates. How do I know that that is so?’

‘I told you so,’ I began again, but Poirot interrupted me with a gesture of impatience.

‘Ah! You are a little stupid tonight, my friend. You know that it is so - but how am I to know? You do not use your little grey cells. Now, what did you think of the parlourmaid’s story? Does it take half an hour to dismiss a servant? Was the story of those important papers true? Tell me now your own ideas.’

I took a piece of paper from my pocket ‘I wrote down a few suggestions,’ I said.

‘But excellent - you have method. Let us hear them.’

‘To begin with, one must look at the thing logically.’

‘Just what my poor friend Hastings used to say,’ interrupted Poirot, ‘but alas, he never did so!’

Point No: I

‘Mr Ackroyd was heard talking to someone at half-past nine.’

Point No. 2

‘At some time during the evening Ralph Paton must have come in through the window - the prints of his shoes tell us that.’

Point No. 3

‘Mr Ackroyd would only have let in someone he knew.’

Point No. 4

‘The person with Mr Ackroyd at nine-thirty was asking for money. We know Ralph Paton needed money.’

‘These four points go to show that the person with Mr Ackroyd at nine-thirty was Ralph Paton. But we know that Mr Ackroyd was alive at a quarter to ten, therefore it was not Ralph who killed him. Ralph left the window open. Afterwards the murderer came in that way.’

‘Decidedly you have little grey cells of a kind,’ said Poirot. ‘But what about the telephone call, the pushed-out chair? Then there is the missing forty pounds.’

‘Given by Ackroyd to Ralph. He may have reconsidered his first refusal.’

‘That still leaves one thing unexplained. Why was Blunt so certain that it was Raymond with Mr Ackroyd at nine-thirty?’

‘He explained that,’ I said.

‘I will not pursue the point. Tell me, instead, what were Ralph Paton’s reasons for disappearing?’

‘Ackroyd was murdered a few minutes after Ralph left. He must have been afraid he would be accused, and ran away. Men have been known to act guiltily when they’re perfectly innocent.’

‘Yes, that is true,’ said Poirot. ‘But we must not forget one thing.’

‘I know what you’re going to say. Motive. Ralph Paton inherits a great fortune by his stepfather’s death.’

‘That is one motive,’ agreed Poirot. ‘But do you realize that there are three separate motives staring us in the face? Somebody stole the blue envelope and its contents. That is one motive. Blackmail! And the blackmailer could have been Ralph Paton. Then there is the fact that he was in some sort of trouble which he feared Ackroyd might discover. And finally there is the one you have just mentioned.’

‘Well,’ I said, ‘the case does seem strong against him.’

‘Does it’ said Poirot. ‘That is where we disagree, you and I. Three motives - it is almost too much. I am inclined to believe that, after all, Ralph Paton is innocent.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.