فصل پانزدهم

مجموعه: کارآگاه هرکول پوآرو / کتاب: هیکوری دیکوری داک / فصل 15

فصل پانزدهم

توضیح مختصر

پوآرو پیشنهاد میده که تمام ماجرا مرتبط با قاچاق هست.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پانزدهم

در اتاقی ساکت در اداره کارآگاهی لندن ۴ تا مرد دور میزی نشسته بودن.

پلیس‌ها، سرپرست ویلدینگ از بخش مواد مخدر، گروهبان بل و بازرس شارپ بودن. مرد چهارم هرکول پوآرو بود. روی میز یک کوله پشتی بود.

سرپرست ویلدینگ گفت: “ایده جالبیه، مسیو پوآر. البته، قاچاق همیشه ادامه داره. در طی یک سال و نیم گذشته هروئین زیادی به این کشور وارد شده.”

“و در مورد چیزهای دیگه چی، مثل جواهرات؟”

گروهبان بل صحبت کرد. “اتفاقات زیادی در حال وقوعه، آقا.” سرپرست ویلدینگ گفت: “ولی مسیو پوآرو، شما به چی توجه و علاقه دارید، مواد یا جواهرات؟”

“هر دو. هر چیزی با ارزش زیاد، ولی اندازه‌ی کوچیک. به نظرم فرصتی در چیزی که ممکنه شما بهش خدمات حمل و نقل، میگید، حمل چیزها در طول کانال‌ها، وجود داشته باشه. میتونه سازمانی مستقل و کوچیک باشه، بی‌ارتباط با فروش چیزها

و سودش می‌تونه زیاد باشه.”

“در این باره حق دارید!”

پوآرو گفت: “می‌دونید، ضعف یک قاچاقچی همیشه اینه که دیر یا زود به یک شخص مظنون میشید، یک مهماندار هواپیما، یک مشتاق به سفر دریایی، زنی که اغلب به فرانسه سفر میکنه. ولی اگه چیزها هر بار توسط یک شخص مختلف به کشور وارد بشه، پس پیدا کردن مواد یا جواهرات سخت میشه ویلدینگ

به کوله‌پشتی اشاره کرد. “و شما فکر می‌کنید به این شکل انجام میگیره؟”

“بله. کی میخواد به یک دانشجو که فقط با یک کوله‌پشتی رو پشتش به این ور و اون ور سفر میکنه، شک کنه؟ و هوشمندی بزرگ این ترتیبات این هست که حامل‌ها چیزی درباره کاری که انجام میدن، نمی‌دونن.”

“فکر می‌کنید دقیقاً چطور اداره میشه؟”ویلینگ پرسید:

“فکر می‌کنم تقریباً اینطور انجام شده: اول، چند تا کوله‌پشتی درست شده. معمولی به نظر می‌رسیدن، درست مثل کوله‌پشتی‌های دیگه ولی آستر تهش متفاوته. همونطور که میبینید، میتونه به آسونی جابجا بشه و زیرش جایی هست که جواهرات و مواد میتونه مخفی بشه.”

ویلدینگ گفت: “میتونید هر بار این تو، موادی به ارزش ۵ یا ۶ هزار پوند بیارید- بدون اینکه کسی بدونه.”

هرکول پوآرو گفت: “دقیقاً. کوله‌پشتی‌ها درست شدن و به طور مناسب در بیش از یک مغازه برای فروش گذاشته شدن. البته، احتمالاً یک نفر که خودش دانشجوئه، مسئول کل این ماجراست. دانشجوها سفر می‌کنن. در مقطعی در مسیر بازگشت از سفر، یک کوله‌پشتی که دقیقاً مثل اونه، باهاش عوض میشه. دانشجو به انگلیس برمیگرده، به خوابگاه میرسه، کوله رو خالی می‌کنه، و کوله‌پشتی خالی به گوشه‌ای انداخته میشه. در این مرحله، کوله‌پشتی دوباره عوض میشه.”

“و فکر می‌کنید این اتفاقیه که در خیابان هیکوری افتاده؟” پوآرو با سر تصدیق کرد. “این ظن من هست. بله.”

“ولی چی باعث شد به این فکر کنید، مسیو پوآرو؟”

“یک کوله‌پشتی تیکه تیکه شده بود. چرا؟ کار سختی بود و یک نفر باید خیلی دلواپس بود که این کار رو بکنه. من سر نخم رو به وقتی دست آوردم که فهمیدم کوله‌پشتی وقتی یک افسر پلیس برای دیدن شخص مسئول خوابگاه سر زده، خراب شده. سر زدن افسر مرتبط با موضوع دیگه‌ای بوده، ولی فرض کنیم شما شخصی هستید مرتبط با این قاچاق؛ بلافاصله فکر می‌کنید که پلیس به خاطر قاچاق اومده. و فرض کنیم که در اون لحظه یک کوله‌پشتی حاوی مواد که تازه از خارج از کشور اومده، در خونه هست. اگه مواد یا جواهرات تو خونه باشه، میتونه در نمک حموم مخفی بشه. ولی حتی یک کوله‌پشتیِ خالی، که محتوی مواد بوده، اگه آزمایش بشه نشانه‌هایی از هروئین نشون میده. بنابراین کوله‌پشتی باید از بین بره.”

سرپرست ویلدینگ گفت: “همونطور که قبلاً گفتم، این یک ایده است.”

“همچنین محتمل به نظر می‌رسه که گم شدن چند تا لامپ‌ برق مرتبط با کوله‌پشتی باشه. شاید یک نفر ترسیده بوده که اگه اون رو در نور روشن ببینن، چهره‌اش توسط پلیس شناخته بشه. بنابراین لامپ‌ها رو از راهرو برداشته و لامپ‌های جدید رو هم برده تا نتونن تعویضش کنن.”

ویلدینگ گفت: “ولی اگه چیزی که میگید درست باشه، باید ماورای خیابان هیکوری باشه.”

پوآرو با سر تصدیق کرد. “آه، بله،

سازمان باید خوابگاه‌های دانشجویی زیادی رو شامل بشه.”

ویلدینگ گفت: “شما ارتباطی بین اونها پیدا کردید؟”

بازرس شارپ برای اولین بار صحبت کرد. “همچین ارتباطی وجود داره، آقا. یا داشته. زنی که صاحب چند خوابگاه بوده خانم نیکولتیس.”

پوآرو گفت: “بله. ولی من گمان می‌کنم اون مسئول تمام این عملیات نبود.”

ویلدینگ گفت:

“همم، جالب میشه بیشتر درباره خانم نیکولتیس بدونیم. کجاست؟”

شارپ گفت: “مُرده، آقا.”

“مُرده؟” چشم‌های ویلدینگ گرد شدن.

“بله. بعد از اینکه معاینه شد، به طور حتم می‌فهمیم، ولی فکر می‌کنم ممکنه قتل باشه.”

“و سیلیا آستین- چیزی می‌دونست؟”

پوآرو گفت: “چیزی می‌دونست ولی فکر نمی‌کنم میدونست چی میدونه! پس شاید بدون اینکه بدونه مهمه، به حقیقت اشاره کرده.”

“فکری دارید که چی میدونسته؟”

“اشاره‌ای به یک پاسپورت شده. کسی در خونه پاسپورت جعلی داشته که بهش اجازه میداده با یه اسم دیگه سفر کنه؟ کسی رو دیده که کفِ ساختگیِ کوله‌پشتی رو برمیداره؟ شاید شخصی که لامپ‌های برق رو برمی‌داشته رو دیده؟ حدسیّات! حدسیّات! حدسیّات! یه نفر باید بیشتر بدونه!”

شارپ گفت: “خب، میتونیم با تحقیق در مورد درگیری خانم نیکولتیس شروع کنیم. ولی شما میگید اون مسئول سازمان نبوده. فکری دارید، مسیو پوآرو، که کی ممکنه باشه؟”

“میتونم حدس بزنم- ممکنه اشتباه کنم. بله- ممکنه اشتباه کنم!”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FIFTEEN

In a quiet room at Scotland Yard, four men were sitting round a table.

The policemen were Superintendent Wilding of the Drugs division, Sergeant Bell, and Inspector Sharpe. The fourth man was Hercule Poirot. On the table was a rucksack.

‘It’s an interesting idea, Monsieur Poirot,’ Superintendent Wilding said. ‘Smuggling goes on all the time, of course. There’s been a lot of heroin coming into this country in the last year and a half.’

‘And what about other things, such as jewels?’

Sergeant Bell spoke. ‘There’s a lot of it going on, sir.’ Superintendent Wilding said, ‘But Monsieur Poirot, what is it you’re interested in, drugs or jewels?’

‘Either. Anything of great value, but small in size. There is an opportunity, it seems to me, for what you might call a transport service, carrying things across the Channel. It could be a small, independent organization, unconnected with selling the things. And the profits might be high.’

‘You’re right about that!’

‘You see,’ said Poirot, ‘the weakness of the smuggler is always that sooner or later you suspect a person, an air hostess, a sailing enthusiast, the woman who travels to France too often. But if the things are brought into this country by a different person each time, then it is very difficult to find the drugs or jewels.’

Wilding pointed at the rucksack. And that is how you think it is done?’

‘Yes. Who is going to suspect a student, travelling about with just a rucksack on his back? And the great cleverness of the arrangement is that the carriers know nothing about what they are doing.’

‘How exactly do you think it’s managed?’ Wilding asked.

‘I think that it worked roughly like this: first, some rucksacks are made. They look ordinary, just like any other rucksack, but the lining at the bottom is different. As you see, it can easily be removed, and below is a space where jewels or drugs could be hidden.’

Wilding said, ‘You could bring in drugs worth five or six thousand pounds each time, without anyone knowing.’

‘Exactly,’ said Hercule Poirot. ‘The rucksacks are made, and put in probably more than one shop for sale. There is, of course, probably someone who is himself a student who is in charge of the whole thing.

Students travel. At some point on the return journey, a rucksack that looks just the same is exchanged. The student returns to England, arrives back at the hostel, unpacks, and the empty rucksack is thrown into a corner. At this point the rucksack will again be exchanged.’

‘And you think that’s what happened at Hickory Road?’ Poirot nodded. ‘That is my suspicion. Yes.’

‘But what made you think of it, Monsieur Poirot?’

‘A rucksack was cut to pieces. Why? It was hard work and someone must have been very anxious to do it. I got my clue when I found that the rucksack was destroyed at the time when a police officer called to see the person in charge of the hostel.

The officer’s call concerned another matter, but suppose you are someone involved in this smuggling, you immediately think that the police have come about the smuggling. And suppose that at that moment there is in the house a rucksack just brought back from abroad containing drugs.

If there are drugs or jewels in the house, they can be hidden in bath salts. But even an empty rucksack, if it had held drugs, might show signs of heroin if it was examined. So, the rucksack must be destroyed.’

‘It is an idea, as I said before,’ said Superintendent Wilding.

‘It also seems possible that some missing light bulbs may be connected with the rucksack. Perhaps someone was frightened that his face might be known to the police if they saw him in a bright light. So, he removed the bulb from the hall light and took away the new ones so that it could not be replaced.’

‘But if what you say is true,’ said Wilding, ‘it must go beyond just Hickory Road?’

Poirot nodded. ‘Oh yes. The organization must involve many students’ hostels.’

‘You have to find a connection between them,’ said Wilding.

Inspector Sharpe spoke for the first time. ‘There is such a connection, sir. Or there was. A woman who owned several hostels, Mrs Nicoletis.’

‘Yes,’ said Poirot. ‘But I suspect she was not in charge of the whole operation.’

‘Hm,’ said Wilding. ‘It would be interesting to know more about Mrs Nicoletis. Where is she?’

‘She’s dead, sir,’ said Sharpe.

‘Dead?’ Wilding’s eyes widened.

‘Yes. We’ll know for certain after she’s been examined, but I think it could have been murder.’

‘And Celia Austin, did she know something?’

‘She knew something,’ said Poirot, ‘but I do not think she knew what it was she knew! So perhaps she mentioned the fact without understanding that it was important.’

‘Have you any idea what she knew?’

‘There has been mention of a passport. Did someone in the house have a false passport that allowed them to travel with another name? Did she see someone removing the false bottom from the rucksack?

Did she perhaps see the person who removed the light bulbs? Guesses! Guesses! Guesses! One must know more!’

‘Well,’ said Sharpe, ‘we can start by investigating Mrs Nicoletis’s involvement. But you say she was not in charge of the organization. Have you any idea, Monsieur Poirot, who that might be?’

‘I could make a guess - I might be wrong. Yes - I might be wrong!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.